سرگذشت حاجی بابای اصفهانی

«سرگذشت حاجی بابای اصفهانی» نوشته‌ی جیمز موریه (دیپلمات و نویسنده‌ی بریتانیایی، از ۱۷۸۰ تا ۱۸۴۹) برای اولین بار در سال ۱۸۲۴ در لندن به چاپ رسید. این کتاب شرح زندگی فردی به نام حاجی بابای اصفهانی است که زندگی‌نامه‌ی خود را به دست نویسنده سپرده و وی آن را به انگلیسی ترجمه و منتشر کرده است.

در حقیقت رمان «سرگذشت حاجی بابای اصفهانی» شرح احوالات دلاک‌زاده‌ی ادب آموخته‌ای است از اهالی اصفهان که در جوانی به خدمت یک تاجر ترک درآمده و پس از ماجراهایی طولانی به دربار قاجار راه می‌یابد و گزارشی از فساد اداری و شرایط اجتماعی این دوره به دست می‌دهد.

این کتاب در ایران برای اولین بار توسط  میرزاحبیب اصفهانی (ادیب اهل استان چهارمحال بختیاری، از ۱۲۵۰ قمری تا ۱۳۰۸ قمری) به روش آزاد یا اقتباس به فارسی ترجمه شد. این ترجمه به دلیل نثر روان و یکدست، یکی از نخستین شاهکارهای ترجمه در زبان فارسی به شمار می‌رود.

این کتاب به شرح بعضی از وقایع اجتماعی و سیاسی ایران در آغاز قرن ۱۳ و توصیف رفتار و اخلاق سخیف قشری از درباریان و زورمندان تازه به دوران رسیده زمان فتحعلی‌شاه قاجار می‌پردازد. همچنین شیوه زندگی و آداب و رسوم توده مردم ستمدیده و خرافه‌پرستی‌های گروهی از مردم و رجالِ واپس‌گرای قاجار نیز در این اثر به خوبی ترسیم شده است.

شهرت بسیار زیاد این کتاب به سبب طلایه‌دار بودن این اثر در ادبیات استعماری است. این داستان تا اندازه‌ای، آغاز ادبیات استعماری محسوب می‌شود و موریه، علی‌رغم صداقت در نگارش اثر، گاه نگاه مغرضانه و استعمارگرانه نیز به شرق و غرب داشته است.

نام کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی، ظاهراً از نام حاجی بابا افشار، حکیم‌باشی دستگاه عباس میرزا و طبیب محمد شاه، گرفته شده است. قهرمان کتاب «سرگذشت حاجی بابا اصفهانی»، نمایان‌گر شخصیت میرزا ابوالحسن خان ایلچی، نخستین سفیر ایران به دربار بریتانیاست. این قهرمان، سیمایی واقعی از رفتار و ویژگی‌های روحی و اخلاقی او را که مظهر افراد قشر خودش است، می‌نماید.

این کتاب در وب‌سایت معتبر goodreads دارای امتیاز ۳.۸۹ با حدود ۵۰۰ رای و ۸۰ نقد و نظر است.

بخشی از کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی

میرزا حکیم گفت رفتار فرنگی‌ها با رفتار ما ضد و نقیض است. بجای اینکه موی سر را بتراشند و ریش را ول کنند، ریش را می‌تراشند و موی سر را ول می‌کنند. روی چوب و تخته می‌نشینند ولی ما روی زمین می‌نشینیم، با کارد چنگال غذا می‌خورند ولی ما با دست می‌خوریم، آن‌ها همیشه متحرکند ولی ما همیشه ساکنیم، لباس تنگ می‌پوشند ما لباس گشاد، نماز نمی‌کنند ولی ما روزی ۵ وقت نماز می‌کنیم، در نزد آنها اختیار با زن است در نزد ما اختیار با مرد است، زنهایشان یک وری روی اسب می‌نشینند ولی زنان ما راست سوار می‌شوند، ایستاده قضای حاجت می‌کنند ما نشسته، شراب را حلال می‌دانند و کم می‌خورند ولی ما حرام می‌دانیم و زیاد می‌خوریم.

ولی آنچه مسلم است این است که فرنگی‌ها نجس‌ترین و کثیف‌ترین مخلوق روی زمین هستند چرا که همه چیز را حلال می‌دانند و همه جور حیوانی می‌خورند حتی خوک، سنگ پشت و قورباغه. مرده را با دست تشریح می‌کنند بدون اینکه بعد از آن غسل میت بجا آورند. نه غسل جنابت سرشان می‌شود، نه تیمم بدل از غسل. اگر دیدی که فرنگی از چیزی که متعلق به توست خوشش آمده مبادا پیشکش بگویی که باخته‌ای، گفتن تو همان و بردن فرنگی همان.

خواستم میمونی یا خرسی بخرم و لوطی شوم، دیدم تعلیمِ خرس خیلی زحمت و لوطی‌گری خیلی هنر و بی‌حیایی لازم دارد. خواستم روضه‌خوان و تعضیه‌گردان شوم، دیدم در این کار بی‌حیاییِ بیشتر لازم است. خواستم واعظ شوم، دیدم که اَحادیث و اَخبار باید جعل کنم و عربی نمی‌دانستم. خواستم فالگیر شوم، دیدم فالگیر در مشهد از سگ بیشتر است و همان می‌خورند که مرغِ خانگی می‌خورد. خواستم باز دلاک شوم، دیدم که پابند می‌شوم و مشهد جای ماندن نیست. دیدم که چَرسی و بَنگی در مشهد فراوان است و من هم از آن جَرگه بدم نمی‌آید، این بود که عاقبت‌الامر قرارِ کار را به قلیان فروشی دادم.

 

اگر به زندگی‌نامه‌های دیگر شبیه به سرگذشت حاجی بابای اصفهانی علاقه دارید، می‌توانید با برخی از آن‌ها از طریق این لینک آشنا شوید.