ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد

«ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد» نوشته پائولو کوئلیو (نویسنده‌ی برزیلی، متولد ۱۹۴۷( برای نخستین بار در سال ۱۹۹۸ در ۲۱۰ صفحه منتشر شد. این کتاب به روایت زندگی دختری می‌پردازد که علی‌رغم زندگی نرمالش تصمیم به خودکشی می‌گیرد.

گفته می‌شود پائولو کوئلیو کتاب «ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد» را بر اساس تجربیات شخصی خود در از بیماران روانی نوشته  است. در حقیقت، داستان این کتاب پیرامون محور دیوانگی قرار دارد و حاوی این پیام است که دیوانگی جمعی، عقلانیت خوانده می‌شود.»

به طور کلی می‌توان گفت که کتاب ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد سیری‌ است در جهان ناامیدی و افسردگی. قهرمان داستان، نمونه‌ای است از بی‌شمار انسان‌های واقعی که در زندگی خود به آستانه‌ی پوچی و ناامیدی رسیده‌اند. در این اثر، خواننده جهان را از دیدگاه فردی می‌بیند که چشمانش از دیدن نور و زیبایی ناتوان‌اند. تا اینکه وقوع حادثه‌ای، نگاه او به جهان را به مرور تغییر می‌دهد.

این کتاب در وب‌سایت معتبر goodreads دارای امتیاز ۳.۷۱ با بیش از ۱۹۷ هزار رای و حدود ۱۰ هزار نقد و نظر است.

داستان کتاب ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد

«ورونیکا» زن جوان اهل لیوبلیانای اسلوونی است که به نظر می رسد زندگی کاملی دارد، اما با این وجود تصمیم می گیرد با مصرف بیش از حد قرص های خواب آور خودکشی کند. در حالی که او منتظر مرگ است، ناگهان با خواندن یک مقاله در مجله‌ای تحریک شده و نامه خودکشی را که به والدینش می‌نویسد را کنار می‌گذارد.

مقاله‌ی مجله هوشمندانه می پرسد “اسلوونی کجاست؟”، بنابراین او نامه ای به مطبوعات می نویسد و خودکشی خود را توجیه می کند، ایده‌ی او این است که مطبوعات را به این باور برساند که او خودکشی کرده است زیرا مردم حتی نمی‌دانند اسلوونی کجاست. نقشه‌ی او با شکست مواجه می شود و او در یک بیمارستان روانی در اسلوونی از کما خارج می‌شود، جایی که به او گفته می‌شود که تنها چند روز دیگر به دلیل ناراحتی قلبی ناشی از مصرف بیش از حد قرض، زنده است.

حضور او در آنجا بر همه‌ی بیماران بیمارستان روانی تأثیر می‌گذارد، به ویژه «زدکا» که افسردگی بالینی دارد. «ماری» که حملات پانیک دارد. و «ادوارد» که مبتلا به اسکیزوفرنی است و ورونیکا عاشق او می‌شود. در طول دوران بستری‌اش در بیمارستان، او متوجه می‌شود که چیزی برای از دست دادن ندارد و بنابراین می‌تواند آنچه را که می‌خواهد انجام دهد، آنچه را که می‌خواهد بگوید و کسی باشد که می‌خواهد بدون اینکه نگران این باشد که دیگران در مورد او چه فکری می‌کنند.

به عنوان یک بیمار روانی، بعید است که مورد انتقاد قرار گیرد. به دلیل این آزادی جدید، ورونیکا تمام چیزهایی را که هرگز به خود اجازه‌ی تجربه کردن آن‌ها را نداده است، از جمله نفرت و عشق را تجربه می کند.

برای این بدانید چه بر سر ورونیکا خواهد آمد، همین الان شروع به خواندن کتاب «ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد» بفرمایید.

 جملاتی از کتاب ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد

در دنیایی که هر کسی به هر بهایی،برای بقایش میجنگد، در مورد رفتار کسانی که تصمیم میگیرند بمیرند، چه قضاوتی میشود کرد؟

هیچ کس نمیتواند قضاوت کند. هر کسی وسعت رنج خود را میشناسد، و میزان فقدان معنای زندگیش را.

دیوانه بمانید اما مانند عاقلان رفتار کنید،خطر متفاوت بودن را بپذیرید اما بدون جلب توجه متفاوت باشید.

آگاهی از مرگ، ما را تشویق می کند تا شدیدتر زندگی کنیم.

بخشی از کتاب ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد

هیچ‌کس قادر به قضاوت این امور نیست. هر کس خودش وسعت رنجی را که می‌برد می‌داند و همین‌طور، از میزان پوچی زندگی‌اش باخبر است. ورونیکا می‌خواست موضوع را باز کند و درباره‌اش توضیح بدهد. اما لوله‌ی پلاستیکی داخل دهان راه گلویش را بسته بود.

زن به کمکش آمد و او را دید که روی بدن به تخت‌بسته شده و محصور شده‌اش در میان لوله‌ها دولا شده است. تمام بدنش را لوله‌ها پوشانده بودند؛ لوله‌هایی که برخلاف میل باطنی‌اش در برابر مرگ از بدنش محافظت می‌کردند.

سرش را به شدت به اطراف تکان می‌داد و با چشمانش التماس می‌کرد که لوله‌ها را بردارند و اجازه دهند که در آرامش بمیرد.

زن گفت: «تو ناراحتی. نمی‌دونم به خاطر پشیمانی از کاریه که کردی یا بازم می‌خوای بمیری؛ برام مهم نیست! چیزی که برای من اهمیت داره عمل به وظیفمه. من دستور دارم اگه بیماری به هم بریزه، لازمه بهش آرامبخش بدم».

 

برای آشنایی با سایر کتاب‌های این نویسنده، به بخش معرفی کتاب‌های پائولو کوئلیو در وب‌سایت هر روز یک کتاب مراجعه کنید.