روی ماه خداوند را ببوس

«روی ماه خداوند را ببوس» اولین و محبوب‌ترین اثر مصطفی مستور (نویسنده‌ی اهل اهواز، متولد ۱۳۴۳) است که در سال ۱۳۷۹ در ۱۱۲ صفحه توسط نشر مرکز به چاپ رسیده و تا کنون بارها تجدید چاپ شده است.

کتاب روی ماه خداوند را ببوس برگزیده‌ی جشنواره‌ی قلم‌ زرین نیز شده؛ و دارای موضوعی فلسفی و هستی‌شناسانه است و سعی دارد به پرسش‌هایی پاسخ دهد که همیشه انسان بین عقل و احساس درگیر آن‌ها است.

نویسنده در این رمان افکار، دینی، معرفت‌شناسی، جامعه‌شناسی و غیره خود را با زبان شخصیت‌های داستان بیان می‌کند که بر پایه سه محور اساسی: شک، عدم قطعیت، تنهایی، بنیان نهاده‌است. شک مثل آنچه را که نباید نادیده گرفت.

دغدغه‌ی اصلی نویسنده در کتاب «روی ماه خداوند را ببوس» ، یعنی خدامحوری و تفکر و اندیشه ایمان و تقدس و تلاش انسان برای کشف خود و کشف معنا و خدا، در داستان است که حتماً دارای ارزش فوق‌العاده است. این رمان در حقیقت جزء آن دسته از داستان‌هایی است که روح دردمند یک انسان از خودبیگانه را به خویشتن خویش بازمی‌گرداند و انتظام می‌بخشد.

لازم به ذکر است که کتاب روی ماه خداوند را ببوس به زبان‌های بسیاری مانند عربی، روسی، اندونزیایی، ترکی، کردی و غیره ترجمه و منتشر شده است. هم‌چنین باید اشاره کرد که این کتاب در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۳.۱۰ با بیش از ۷۷۰۰ رای و بیش از ۶۰۰ نقد و نظر است.

داستان کتاب روی ماه خداوند را ببوس

یونس فردوس دانشجوی مقطع دکتری جامعه‌شناسی است و موضوع پایان نامه‌اش را بررسی دلیل خودکشی دکتر محسن پارسا، فیزیک‌دان برجسته‌ی معاصر، انتخاب کرده است.

نامزد یونس، سایه نامی دانشجوی کارشناسی ارشد الهیات است و او هم در تکاپوی تنظیم پایان‌نامه خود با موضوع مکالمه‌ی خداوند با حضرت موسی است. یونس چند سال پیش وقتی در رشته‌ی فلسفه درس می‌خواند هم‌کلاسی به نام مهرداد داشت که به واسطه‌ی نامه‌نگاری‌اش با یک دختر آمریکایی به نام جولیا عاشق می‌شود و مدتی بعد به این کشور می‌رود.

داستان از آمدن مهرداد بعد از سال‌ها دوری به ایران شروع می‌شود و یونس با خریدن چند گل ارکیده برای استقبال از او به فرودگاه می‌رود.

نویسنده در این داستان نشان می‌دهد که شک در همه‌ی امور انسان را به جهنمی می‌برد که هر فرد با دست‌های خود آن را برای خود و اطرافیانش می‌سازد. شکی که می‌تواند به همه‌ی ابعاد زندگی روزمره‌ی آدم رسوخ کند و او را از مسیر اصلی زندگی‌اش منحرف و به سوی تنهایی و عزلت بکشاند.

بخشی از کتاب روی ماه خداوند را ببوس

به آپارتمان‌ام که می‌رسم شب از نیمه گذشته است. مهرداد را با همان حال به‌هم‌ریخته‌اش پیش مادرش گذاشته‌ام. هنوز در فکر جولیا و حرف‌هاش هستم. در فکر مهرداد. در فکر دختر چهار ساله‌ی مهرداد که حتی یادم رفت اسم‌اش را بپرسم. احساس می‌کنم بدن‌ام دارد داغ می‌شود. پنجره‌ها را باز می‌کنم و روی تخت‌خواب ولو می‌شوم.

 بعد آن‌قدر به دکتر محسن پارسا فکر می‌کنم تا خواب می‌روم. نمی‌دانم چه ساعتی‌ است که مثل دیوانه‌ها از خواب می‌پرم و می‌نشینم. گرما از چشم‌ها و دست‌ها و پیشانی‌ام بیرون می‌ریزد و تمامی‌ ندارد. چیزی، انگار تکه ذغالی یا خرمنی یا جنگلی از درون گر می‌گیرد. و پایانی ندارد. کله‌ام تا مرز ترکیدن باد می‌کند و باد می‌کند و ناگهان می‌پژمرد.

عرق می‌کنم، عطش دارم و دوباره درد. انگار کله‌ام آماس می‌کند و فرو می‌نشیند. دست‌ام را به سمت لیئان دراز می‌کنم و لیوان دور می‌شود و دور می‌شود تا دل‌آشوبه‌ای غریب مرا از درون چنگ می‌زند. به پشت روی تخت‌خواب می‌افتم و فنرهای تخت‌خواب مرا پایین می‌برد و بالا می‌آوردو پایین می‌آورد تا می‌ایستاند. چه شب نحسی! چرا صبح نمی‌شود؟

دستمال خیسی روی پیشانی‌ام می‌چلانم. قطره‌ها سرازیر نشده، تبخیر می‌شوند و تب از پیشانی می‌گریزد. لبه‌ی تخت‌خواب می‌نشینم: پاها در آب. انگار چیزی مثل نسیم از کف پاها تا پشت ابروها می‌دود. بعد خنک می‌شوم. بعد داغ می‌شوم: تب و لرز. نکند می‌خواهم بمیرم؟ من که هنوز خودم را به جایی آویزان نکرده‌ام. باید قبل از مرگ در چیزی چنگ بیندازم.

باید قبل از مردن ناخن‌هام را در خاک فرو ببرم تا وقتی مرا به زور روی زمین می‌کشند به یادگار، شیارهایی بر زمین حفر کرده باشم. باید قبل از رفتن، خودم را جا بگذارم. اگر امروز چیزی از خودم باقی نگذارم چه کسی در آینده از وجود من در گذشته باخبر خواهد شد؟

برای آشنایی با دیگر کتاب‌هایی با این مضمون و شبیه به روی ماه خداوند را ببوس، بخش معرفی کتاب‌های مذهبی در وب‌سایت هر روز یک کتاب را ببینید.