مرشد و مارگاریتا

«مرشد و مارگاریتا» اثری است از میخائیل بولگاکف (نویسنده‌ی روسی، از ۱۸۹۱ تا ۱۹۴۰) که در سال‌های ۱۹۶۶ تا ۱۹۶۷ به صورت پاورقی، در سال ۱۹۶۷ به صورت یک جلد واحد و در سال ۱۹۷۳ به صورت کامل و بدون حذفیات منتشر شد. این کتاب از سه داستان موازی تشکیل شده است.

درباره‌ی مرشد و مارگاریتا

مرشد و مارگاریتا به باور بسیاری در شمار بزرگ‌ترین آثار ادبیات روسیه در سده‌ی بیستم است و بیش از صد کتاب و مقاله درباره‌ی این کتاب نگاشته شده‌است.

بولگاکف نوشتن رمان مرشد و مارگاریتا را در سال ۱۹۲۸ آغاز کرد و اولین نسخه خطی آن را دو سال بعد به دست خود آتش زد. دلیل این کار احتمالاً ناامیدی به دلیل شرایط خفقان‌آور آن زمان اتحاد جماهیر شوروی بوده‌است. در سال ۱۹۳۱ بولگاکف دوباره کار بر روی این رمان را آغاز کرد و پیش‌نویس دوم در سال ۱۹۳۵ به پایان رسید. کار بر روی سومین پیش‌نویس نیز در سال ۱۹۳۷ به پایان رسید و بولگاکف با کمک گرفتن از همسرش، به دلیل بیماری، کار بر روی نسخه چهارم پیش‌نویس را تا چهار هفته پیش از مرگش در سال ۱۹۴۰ ادامه داد.

مرشد و مارگاریتا در نهایت در سال ۱۹۴۱ توسط همسر بولگاکف به پایان رسید، اما در زمان استالین اجازه چاپ به این اثر داده نشد و سرانجام ۲۷ سال پس از مرگ بولگاکف بود که نسخه‌ی سانسورشده‌ای از کتاب منتشر شد. کتاب در سال ۱۹۶۵ با حذف ۲۵ صفحه و تغییر برخی نام‌ها و مکان‌های ذکر شده در تیراژ محدودی به چاپ رسید که با استقبال شدید مردم مواجه شد. نسخه‌های آن یک‌شبه به فروش رفت و کتاب با قیمتی نزدیک به صد برابر قیمت روی جلد به کالایی در بازار سیاه تبدیل شد.

مرشد و مارگاریتا از سه داستان موازی تشکیل شده‌است که در نهایت یکپارچه می‌شوند: سفر شیطان به مسکو، داستان پونتیوس پیلاطس و به صلیب کشیده شدن مسیح و عشق ممرشد و مارگاریتا.

کتاب مرشد و مارگاریتا در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۴.۳۰ با بیش از ۲۹۴ هزار رای و ۱۵ هزار نقد و نظر است.

داستان مرشد و مارگاریتا

داستان با هم‌صحبتی و قدم زدن دو روشنفکر لاییک و رسمی (دو شخصیت مهم داستان) در یکی از پارک‌های مسکو آغاز می‌شود: یکی میخاییل الکساندر، یا همان برلیوز نویسنده‌ای مشهور و سردبیر یکی از مجله‌های وزین ادبی پایتخت و رئیس کمیته مدیریت یکی از محافل ادبی مسکو و دیگری جوان شاعری به نام ایوان نیکولاییچ پونیریف که با نام مستعار بزدومنی شناخته می‌شود.

برلیوز به نوعی نماینده روشنفکران رسمی و صاحب باند و باندبازی‌های ادبی است که محافل مافیایی ادبی راه می‌اندازند و اندیشه‌ای سطحی و تک‌بعدی دارند و دگراندیشان را مجال رشد و نمو و شکوفایی نمی‌دهند و تنها به آنان که مرید و سرسپرده‌شان باشند اجازه فعالیت می‌دهند و دیگران را زیر پا له می‌کنند، شعر و آثار سفارشی می‌پذیرند و شبکه‌ای تار عنکبوتی در تمام نشریات مهم و سرشناس تنیده‌اند.

سایه این روشنفکران و نویسندگان رسمی بر تمام عرصه ادبی و محافل نویسندگی سنگینی می‌کند و نگاه تحمیلی‌شان در همه جا گسترده‌است. یکی از قربانیان این باندهای مافیایی، قهرمان این رمان یعنی مرشد است که در فصل‌های بعدی رمان ظاهر می‌شود و می‌بینیم که این حضرات ریش و سبیل‌دار چه بلایی به سر او با آن همه خلاقیت و عشق و شور آورده‌اند.

برلیوز و بزدومنی به شکلی اتفاقی در پاتریارک پاندز یکی از پارک‌های مسکو با ولند روبرو می‌شوند. بزدومنی که به تازگی شعری ضد مذهبی از سوی برلیوز سفارش گرفته‌است آن را به او می‌سپارد تا در نشریه‌اش چاپ کند و با هم در مورد ماجرای مصلوب شدن مسیح حرف می‌زنند و برلیوز وجود خارجی عیسی ناصری را از اساس انکار می‌کند و آن را ساخته ذهن تاریخ‌نویسان و کاهنان قوم می‌داند.

درست در همین زمان سر و کله ولند در چهره یک پروفسور خارجی پیدا می‌شود و در مورد ماجرای مسیح آن‌ها را به چالش می‌گیرد. او داستان را که در واقع فصلی از کتاب چاپ‌نشده مرشد است و در فصل‌های بعد با او آشنا می‌شویم به گونه‌ای بسیار قوی و اثرگذار روایت می‌کند.

قدرت بیان او با مرگ ناگهانی و تکان‌دهنده‌ی برلیوز که اندکی بعد اتفاق می‌افتد و از سوی ولند از قبل پیش‌بینی شده بود، چنان اثر شگفتی بر شاعر جوان می‌گذارد که روان او را از هم می‌گسلد و وی را راهی بیمارستان روانی می‌کند و او که در اثر این حادثه ضربه هولناکی خورده و تمام باورهایش به هم ریخته و به‌تدریج در اثر آن تحولی ژرف در اندیشه‌اش پدید می‌آید به تمامی شفا نمی‌یابد تا این‌که با مرشد در همان بیمارستان ملاقات می‌کند و این ملاقات راه هدایت و رستگاری را بر او می‌گشاید.

بخشی از مرشد و مارگاریتا

خارجی دوباره به حرف درآمد. «بی‌تردید انسان فانی است، ولی این تنها نیمی از مسئله است. گرفتاری اینجا است که گاه این فنا کاملا غیرمنتظره گریبانش را می‌گیرد و او حتی نمی‌تواند بگوید که امشب به چه کاری مشغول خواهد بود؟»

برلیوز فکر کرد که: «چه شیوه احمقانه‌ای برای طرح مسئله…» و به‌اعتراض گفت : «البته شما در این مورد کمی اغراق می‌کنید. من کم و بیش دقیقآ می‌دانم که امشب چه کار خواهم کرد؛ مشروط بر آنکه البته در خیابان برونایا آجری به کله‌ام نخورد.»خارجی با لحن قانع‌کننده‌ای صحبت او را قطع کرد و گفت: «نه اینجا آجری هست و نه آنجا. آجر هیچ وقت به کله کسی نمی‌خورد. در مورد شما قول می‌دهم که در معرض این خطر نیستید. مرگ شما متفاوت خواهد بود.»

برلیوز، با ریشخندی قابل درک نسبت به مسیر مضحک بحث، پرسید: «شاید شما می‌دانید که من دقیقآ چطور خواهم مرد؟ مایلید به من هم بگویید؟»

خارجی جواب داد: «قطعآ.» برلیوز را چنان برانداز کرد که انگار او را برای کت و شلواری اندازه می‌گیرد و سپس چیزی کم و بیش به این مضمون از لابه‌لای دندانهایش زمزمه کرد: «یک، دو… مریخ در برج دوم… ماه، در حال غروب… شش ــ حادثه… شب ــ هفت.» سپس به صدایی رسا، خندان گفت: «کله شما بریده خواهد شد.»

بزدومنی با نگاهی وحشی و خشمگین به خارجی خیره شد و برلیوز با لبخند طنزآلودی پرسید: «به دست چه کسی؟ دشمنان؟ جواسیس بیگانه؟»

همصحبت آنها پاسخ داد: «نخیر، توسط یک زن روسی، عضو کامسمول.»

برلیوز، که از شوخی لوس خارجی عصبانی شده بود، غرغر کرد: «آهان! البته می‌بخشید که این حرف را می‌زنم، ولی خیلی بعید است.»

خارجی جواب داد: «معذرت می‌خواهم، ولی حرف همان است که گفتم. البته می‌خواستم از شما بپرسم که امشب چه برنامه‌ای دارید ــ اگر البته محرمانه نیست؟»

برای آشنایی با سایر آثار شبیه به مرشد و مارگاریتا، بخش معرفی کتاب‌هایی با داستان‌های تخیلی را در وب‌سایت هر روز یک کتاب مشاهده کنید. ‌همچنین برای آشنایی با سایر آثار ادبیات روسیه شبیه، می‌توانید به بخش‌های معرفی آثار تولستوی، معرفی آثار ایوان تورگنیف، معرفی آثار گوگول، معرفی آثار بوریس پاسترناک، معرفی آثار داستایوفسکی و معرفی آثار چخوف مراجعه کنید.