مونالیزای منتشر

«مونالیزای منتشر» نام رمانی است به قلم شاهرخ گیوا (متولد ۱۳۵۵) که در سال ۱۳۸۷ توسط نشر ققنوس در ۲۰۸ صفحه منتشر شده است. این کتاب بازگو کننده‌ی عشقی موروثی در میان خاندانی اصیل است که از دوران گذشته شروع می‌شود و به زمان حال می‌رسد.

درباره‌ی مونالیزای منتشر

کتاب مونالیزای منتشر نوشته‌ی شاهرخ گیوا، عشقی نفرین شده و موروثی در میان خاندانی شریف را به تصویر می‌کشد که از دوران گذشته آغاز می‌شود و به زمان حال می‌رسد. این اثر توانست جایزه‌ی مهرگان ادب را در سال ۱۳۸۸ از آن خود کند. هم‌چنین از این کتاب در جایزه‌ی ادبی «واو» نیز تقدیر شده است.

مونالیزای منتشر در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۲.۹۷ با بیش از ۱۰۰ رای و ۱۹ نقد و نظر است.

داستان مونالیزای منتشر

در داستان مونالیزای منتشر، قیونلوها خانواده‌ای اشراف‌زاده و منتسب به دربار و حکومت قاجار هستند. افسانه‌ای در میان اعضای این خانواده وجود دارد که بر اساس آن هر یک از آن‌ها اگر عاشق بشوند، سرانجام این عشق به جنون و مرگ منتهی خواهد شد. داستان مونالیزای منتشر روایت این دلدادگی‌های جنون‌آمیز است.

ماجراهایی که از اوایل دوره قاجار آغاز می‌شود و با گذر از آن به دوران پهلوی و در نهایت به سال‌های اخیر می‌رسد و از آن گذر می‌کند. این کتاب در نه فصل به صورت مستقیم و یا در حاشیه، روایتگر این عشق‌های جنون‌آمیز است که غالب آن‌ها در پیش زمینه یک اتفاق مهم سیاسی و یا اجتماعی نقل می‌شود و بازتاب‌دهنده و طعنه‌ای به وقایع زمانه خود نیز است.

بخشی از مونالیزای منتشر

مهماندار با سینی و قندان منقوش چای بازگشت و گفت تا دقایقی دیگر محض ثبت یادگار از این روز خجسته عکاس فرانسوی قصد دارد از میهمانان عکس بیندازد و از آن ها خواست تا به تالار مراجعت کنند. شکرالله انگشت بر سبیل تنک و سیاهش کشید و جواب داد: « به وقتش می آییم. »

مطرب ها از نواختن باز مانده بودند و تنها صدای نایب سفارت شنیده می شد که مدام با صدایی خسته و خشدار، عرض ارادت و شکرگزاری می کرد به سبب حضور میهمانان. چارلز سمسون همین که متوجه نگاه منتظر شکرالله شد، به حرف آمد: « من مسئله های غریبه و عجیب کیلی شاهد بودم در شرق. شرق، همه افسانه هست!

اول باور نکردم. کیال کردم کرافه و کلک هست. اما یک وقتی با این چشم ها دیدم که شد. مشیردوله یک شبی آمد به عیادت من این افسانه گفت. گفت عشق موروثی دارد. گفت یک جایی شجره اجداد شما رسیده به یکی امیرزاده دیوانه! بعد از آن هم، عشق موروثی برای شما هم هست. حتما می دانی که چی هست؟ گفت این عشق مرض هست. گفت جان پدرش را گرفته. گفت جان جد کبیر را هم گرفته.

فیروزکان را گفت که معلوم نشد آکر عاقبتش. به من گفت ترسیده و حالا هم چاره ای می کاهد که مرد نباشد، بیفتد از مردی! گفتم فلان چاره هست، فلان دوا هست. دانستم آکرالامر مشیردوله پشیمان می شود. برای همین پنهان کردم که این چاره برای همیشه نیست. او هم رفت، دو سال دیگر آمد.

موها، ابروها ریکته بود، کیلی از آن. حرف که می زد، مثل پسر نابالغ می شد صداش. شبیه به یک تکه چوب لاغر آمد. گریه کرد. گفت هر شب را گریه کرده. گفتم طبیب حاذق فکر می کند به عاقبت علاج، نه این که مریض طالب چی هست! باز گفتم فلان چاره هست، فلان دوا هست. هادی کان مشیردوله هم تدبیر کرد. بعد فی الفور زن اکتیار کرد. یک سال گذشت شما به دنیا آمدی. تحفه و کلعت فرستاد. کاهرها به دنیا آمدند، مجدد به مبارک باش، کلعت داد. اهالی شهر را دعوت گرفت و سیور و سات مفصل بر پا کرد.»

برای آشنایی با سایر آثار شبیه به مونالیزای منتشر، بخش‌های معرفی برترین رمان‌های ایرانی و معرفی داستان‌های عاشقانه را در وب‌سایت هر روز یک کتاب ببینید.