فریدون سه پسر داشت

«فریدون سه پسر داشت» اثری است از عباس معروفی (نویسنده‌ی زاده‌ی تهران، از ۱۳۳۶ تا ۱۰شهریور ۱۴۰۱) که ابتدا به صورت اینترنتی و سپس در سال ۲۰۰۴ در آلمان توسط انتشارات گردون منتشر شد. این کتاب به روایت زندگی فردی به نام مجید امانی و خانواده‌ی وی در طی مبارزات انقلاب ایران و بعد از آن می‌پردازد.

درباره‌ی فریدون سه پسر داشت

همان‌طور که در ابتدای کتاب فریدون سه پسر داشت، خود نویسنده به واقعی بودن نام افراد و وقایع اشاره می‌کند، قصه داستان بر اساس سرگذشت واقعی یکی از مبارزان سیاسی به نام مجید امانی نگاشته شده‌است. این رمان به حوادث انقلاب ایران و درگیری و کشتار مبارزان سیاسی در سالهای قبل و بعد از انقلاب می‌پردازد.

مضمون اصلی داستان فریدون سه پسر داشت، اضمحلال خانواده امانی است که از زبان مجید، یکی از پسران خانواده روایت می‌شود. زاویه دید راوی در داستان، از اول شخص به سوم شخص محدود تغییر می‌کند. مجید از کمونیست‌های فعال در دوران انقلاب است که تبعید شده‌است و به خاطر اختلالات روانی در یکی از آسایشگاه‌های آلمان بستری است. خواننده بین گذشته و حال مجید، دررفت و آمد است. مرز تخیل و واقعیت در داستان به هم ریخته‌است و خواننده نمی‌تواند تشخیص دهد وقایعی که نقل می‌شود، واقعی است یا زاده خیال مجید. کتاب در چهار فصل روایت می‌شود که هر فصل یک پاره‌روایت از زندگی برادرها، پدر، مادر و خواهر مجید است.

فریدون سه پسر داشت در فرایند ممیزی با اصلاحات فراوانی مواجه شد و از این رو معروفی آن را رایگان در اینترنت منتشر کرد. البته نسخه کاغذی این کتاب نیز در سال ۲۰۰۴ میلادی توسط انتشارات گردون در آلمان منتشر شد. این کتاب در سال ۲۰۱۶ میلادی به آلمانی ترجمه شد و مورد توجه منتقدان ادبی این کشور قرار گرفت.

کتاب فریدون سه پسر داشت در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۳.۹۲ با حدود ۲۵۰۰ رای و بیش از ۲۵۰ نقد و نظر است.

داستان فریدون سه پسر داشت

فریدون سه پسر داشت ماجرای یک خانواده‌ی ایرانی است به نام امانی که چهار پسر و یک دختر دارند. چهار پسر همیشه به توصیه‌ی پدر خانواده فریدون، باید از هرگونه فعالیت سیاسی دور باشند. خیال خام پدر راه به جایی نبرد. چهار پسر فریدون خواسته یا ناخواسته درگیر سیاست می‌شوند. اسد پسر بزرگتر خانواده و سعید و مجید و ایرج… در اوایل همه تنها به اهداف آزادی می اندیشند اما در ادامه هر کسی عقایدش با دیگری متفاوت می‌شود. مجید پسر سوم این خانواده در زمان روایت داستان به علت مشکل روانی در تیمارستانی واقع در آلمان بستری است.

مجید امانی همراه برادرهایش شروع به چاپ اعلامیه و توزیعش و مبارزه علیه نظام شاهنشاهی می‌کند.

برادرش ایرج که شخصیت گاه پیدا و گاه ناپیدایی در داستان دارد ، به خاطر همین مبارزات ، اعدام می‌شود . پدر خانواده فریدون امانی، با اینکه می‌تواند از نفوذ و اعتبارش برای نجات ایرج از اعدام کاری بکند ، اقدامی انجام نمی‌دهد. دلیلش را هم اتمام حجت با پسرهایش برای دوری از سیاست می‌داند و هم لطمه خوردن به حیثیت و آبروی اجتماعی‌اش.

مادر خانواده زنی مستقل و با نفوذ و دوست داشتنی ، تنها به فکر سلامتی پسرهایش است. تمام اصرار مادر اما برای نجات ایرج راه به جایی نمی‌برد و خاطره و حرف ایرج هیچ‌وقت از خانه‌ی امانی کنار گذاشته نمی‌شود. فریدون سه پسر داشت جمله‌ایست که فریدون امانی گاهی می‌گوید و مادر خانواده در جواب همین جمله همیشه از وجود ایرج سخن به میان می آورد.

بخش‌هایی از فریدون سه پسر داشت

روزهای جنگ بود و بگیر بگیر، ازش پرسیدم: «پدربزرگ، چه خبر؟»

گفت: «هرکی هرچی دارد بخورد».

جمله‌ی دهقانی‌اش هزار معنا داشت. بوی ناامنی روزگار را زودتر از همه‌ی ما احساس کرده بود.
شاید از همان روزها بود که تکه‌ای نان در جیبم می‌گذاشتم تا وقت و بی‌وقت در دهنم بگذارم. کمی به خاطر زخم معده، کمی هم به این خاطر که من عاشق نانم. نان را خیلی دوست دارم. مرا یاد بچگی‌هام می‌اندازد، یاد دشت گندم پدربزرگ که هیچ‌وقت آنجا احساس تنهایی نمی‌کردم.

هروقت گم می‌شدم، سروکله‌اش از یک جایی پیدا می‌شد و با جلیقه‌ای سیاه در زمینه‌ی طلایی گندم به طرفم می‌آمد: «آهای مجید، کجایی؟ دنبال چی می‌گردی؟ می‌خواهی برات بلدرچین بگیرم؟ یک خرگوش سفید؟ »

دستم را می‌گذاشتم توی دست زمختش، و همه‌ی روستا را باهاش دور می‌زدم. دم رودخانه پاچه‌ی شلوارمان را بالا می‌زدیم و می‌گذشتیم، کنار چشمه مشتی آب می‌خوردیم، چند گلابی از باغ می‌چیدیم و نیم‌چردمان را پرت می‌کردیم جلو گاوها.

هروقت می‌آیم لقمه‌ای نان در دهنم بگذارم و آن را فرو دهم بغض می‌کنم، گریه راه نفسم را می‌بندد و دلم می‌خواهد با همان لقمه که فرو می‌دهم در هق‌هقم خفه شوم.
نمی‌دانم چرا. این موضوع را وقتی با مددکارم خانم هایکه در میان گذاشتم، از پنجره به بیرون خیره شد و بعد از سکوتی طولانی گفت: «برای اینکه بوی شرافت می‌دهد.»

یادم رفته بود که درباره‌ی چی صحبت می‌کردیم. گفتم: «چی؟»

گفت:«نان.»

…………………….

طبق آخرین تعریف‌های علم روان‌شناسی، بیمارهای اعصاب و روان سه دسته‌اند. دسته‌ی اول کسانی‌اند که ادعا دارند. مثل ادعای خدایی، یا رهبری، یا چیزی شبیه به این. این نوع بیماران هیچکس را قبول ندارند و حرف، حرف خودشان است. هیچ‌وقت به حرفت گوش نمی‌دهند، فقط یک جواب آماده در چنته دارند که هرچه بگویی، آن را مصرف می‌کنند. اگر سر بچرخانی، دوروبرت از اینجور آدم‌ها زیاد می‌بینی.

دسته‌ی دوم افرادی هستند که پدیده‌ها را از عینک خودشان بررسی می‌کنند، پشت هر چیز یک توطئه می‌بینند. به افراد جامعه ظنین‌اند، برای هر اقدامی دچار تردید و تزلزل می‌شوند، به همین خاطر بیکاری را بر هر کاری ترجیح می‌دهند. منزه‌طلب هستند و همین منزه‌طلبی دلیل اصلی بیکاری‌شان است.

از دید آن‌ها هرکس کار بکند به جایی وابسته است. مثلا من که از قبرس آمده‌ام اینجا و دارم کار می‌کنم، با کمک سازمان سیا آمده‌ام که ببینم آن‌ها چه‌کار می‌کنند تا بروم گزارش کنم. بنابراین، اقدامات و حرکات دیگران را پیچیده در طرح و توطئه‌ای از پیش آماده می‌دانند و با آن برخوردهای خشن و بی‌رحمانه می‌کنند.

اما دسته‌ی سوم که من به آن‌ها بیمار روان و اعصاب اطلاق نمی‌کنم، به نظر من دیوانه‌اند. دیوانه‌ها مشکل‌شان این است که به یک نقطه از بدنشان متمرکز می‌شوند، و مغزشان تحت سلطه‌ی آن نقطه از بدن‌شان در می‌آید. تو فکر کن وقتی آلت تناسلی آدم جای مغزش بخواهد فرمان بدهد، چه اتفاقی می‌افتد. مذکرش می‌خواهد دنیا را پاره کند و مونثش می‌خواهد همه‌ی دنیا را بکشد وسط لنگش. یا مثلا مشت آدم، مغز آدم باشد خوب، معلوم است، می‌خواهد به هرجا یا هرچیزی که فرود می‌آید، فرو بریزد و خودش را اثبات کند.

برای آشنا شدن با سایر آثار نویسنده‌ی فریدون سه پسر داشت، بخش معرفی آثار عباس معروفی را در وب‌سایت هر روز یک کتاب مشاهده کنید.