شکوفه‌های عناب

«شکوفه‌های عناب» نام رمانی است از رضا جولایی (نویسنده‌ی زاده‌ی تهران، متولد ۱۳۲۹) که در سال ۱۳۹۷ منتشر شده است. این کتاب به روایت اعدام میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل در دوران مشروطه می‌پردازد.

درباره‌ی شکوفه‌های عناب

شکوفه‌های عناب داستانی پیچیده از مرگ فجیع روزنامه‌نگار آزادی خواه، میرزا جهانگیرخان صور اسرافیل است که از زبان نزدیکان او روایت می‌شود. رضا جولایی با خلق شخصیت‌های فرضی آنها را در بزنگاه‌های تاریخی و نقاط بحرانی دور یکدیگر جمع کرده است تا شاهد قتل این روزنامه نگار باشند. او فردی است که دغدغه‌های تاریخی دارد و می‌توان آن را به خوبی در این کتاب مشاهده کرد شکوفه‌های عناب بیانگر استبداد و تلاش‌های آزادی‌خواهان مشروطه است. به توپ بسته شدن مجلس بخش مهمی از ماجرا تشکیل می‌دهد.

در حقیقت، کتاب شکوفه‌های عناب یک اثر داستانی قوی با یک شخصیت‌پردازی خوب و به‌جا است که داستان قتل میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل و آدم‌هایی را که به نحوی با این واقعه درگیر بودند، روایت می‌کند. در کنار این‌ها نویسنده گوشه‌ای از اوضاع و احوال و روابط ایران و روسیه را نشان می‌دهد.

کتاب شکوفه‌‌های عناب در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۳.۹۸ با بیش از ۲۶۰ رای و ۶۰ نقد و نظر است.

داستان شکوفه‌های عناب

داستان کتاب شکوفه‌های عناب روایت‌گر حوادث و رویدادهای دوران مشروطه در سال ۱۲۸۷ است. بریگاد قزاق در روز دوم تیرماه و در ساعات اولیه صبح، جهت دستگیری سران جنبش مشروطه حرکت می‌کنند که بین آن‌ها و سران این جنبش درگیری‌های بسیاری رخ می‌دهد. پس از پایان درگیری، مشروطه‌خواهان به ساختمان مجلس فرار می‌کنند که جریان با به توپ بسته شدن مجلس توسط قزاق‌ها به اتمام می‌رسد.

داستان این رویداد در این کتاب از زبان چند راوی بیان می‌شود. یک قزاق ایرانی، یک عکاس و تاجر ایرانی، یک قزاق روس و یک زن، که هر کدام از آن‌ها با لحن و بیانی ویژه داستان خود را روایت می‌کنند. داستان مملو از رفت و برگشت‌ها به زمان حال و گذشته است که هر کدام با فضاهای آشفته‌ی تاریخ ایران در زمان استبداد گره خورده‌اند.

بخشی از شکوفه‌های عناب

پشت پنجره‌های عمارت ییلاقی بانو ایستاده‌ام و به بارانی نگاه می‌کنم که بر روی درختان پاییزی می‌ریزد. کسی پیانو می‌نوازد. بانوی اعظم با دستان چاق پوشیده از انگشترش روی دسته‌های مبل ضرب گرفته. پیانو با میزان سنتور کوک شده و به گوشم صدایی ناآشنا دارد. به یاد پدرم می‌افتم که می‌خواست ما نواختن پیانو را یاد بگیریم. هیچ‌کدام یاد نگرفتیم. پدر می‌گفت همه‌ی ما عازم سفری طولانی هستیم. خیال می‌کنیم که ساعت‌ها و روزها و ماه‌ها بر ما می‌گذرند، اما این ماییم که در حال عبور از کنار جهان هستیم، از کنار ساعت‌ها و روزها… و حالا در بالای این عمارت، پشت این پنجره‌ی خیس از باران، احساس می‌کنم آدم‌ها و وقایع یکایک بر من می‌گذرند.

بانو شاهزاده‌خانمی والامقام است، یکی از دخترانِ شاه مرحوم. به آداب فرنگی زندگی می‌کند، فرانسه می‌داند، خود پیانو می‌نوازد و نقاشی می‌کند، با هنرمندان نشست‌وبرخاست دارد. این‌ها را گاسپادین واسیلیف وابسته‌ی سفارت به من گفته. واسیلیف طرف مشاوره‌ی شاپشال، ولی فرمانده فوج ما پالکونیک لیاخوف است.

این لیاخوف جانوری است نشان‌دار که شاه و وزیر را هم قبول ندارد و برای خود حکومت می‌کند ــ البته بنابر راهنمایی‌های شاپشال، مشاور شاه. شاپشال به توصیه‌های خیرخواهانه‌ی واسیلیف عمل می‌کند که می‌گوید روزنامه‌نگار است و همه‌کاره است به‌جز آن‌چه مدعی آن است یعنی روزنامه‌نگاری. و همه‌ی این‌ها قماربازهایی هستند قهار. هم شاهزاده‌خانم، هم لیاخوف، هم گاسپادین واسیلیف. قهار اما نه ماهر. من از همه‌ی آن‌ها ماهرترم. هر وقت بخواهم می‌برم و از آن‌ها انتقامم را می‌گیرم اما نه همیشه. گاه لازم است که به آن‌ها ببازم.

واسیلیف یکی از آشنایان قدیم خانواده‌ی ماست. با عموهای من آشنا بوده و حتی پدرم را هم می‌شناسد. او همه را می‌شناسد و در زندگی همه سر می‌کشد، حتی در زندگی شاپشال و لیاخوف. به گمانم هر ماه می‌باید گزارش مفصلی به سرفرماندهی ارتش روس در قفقاز بفرستد. این روزها که همه‌چیز آرام گرفته، واسیلیف پُرجنب‌وجوش و شاد است: یاغیان را سرکوب کرده‌اند، درودیوار و پنجره‌های مسجد و مجلس را از جا کنده‌اند، مخالفان را طناب انداخته‌اند و شهر در سکوت فرورفته است. اعیان پیاپی میهمانی می‌دهند و گرچه از مخالفت با شاه دم می‌زنند، ته دل‌شان خوشحال‌اند که همه‌چیز دوباره سرجای خود قرار گرفته است.

چنانچه به این کتاب علاقه دارید،احتمالاً از خواندن کتاب‌های دیگری از این دست مانند تهران مخوف، تاریخ بیداری ایرانیان و خانوم نیز لذت خواهید برد. به علاوه، در بخش معرفی داستان‌های تاریخی در وب ‌سایت هر روز یک کتاب می‌توانید نمونه‌های بیشتری را از این داستان‌ها بیابید.