دارالمجانین

«دارالمجانین» کتابی است به قلم سیدمحمدعلی جمالزاده (نویسنده‌ی اهل اصفهان، از ۱۲۷۰ تا ۱۳۷۰) که در سال ۱۳۱۹ منتشر شده است. این کتاب به روایت زندگی پسر یتیمی می‌پردازد که به دلیل عشق به دختر عمویش از خانه‌ی عمو اخراج شده و خود را به به دیوانگی زده است.

درباره‌ی دارالمجانین

چاپ کتاب دارالمجانین، چهار یا پنج سال پس از چاپ بوف کور سروصدای زیادی در محافل ادبی به پا کرد. جمال‌زاده در کتاب خود کنایه‌های زیادی به بوف کور صادق هدایت زده است. از اسم یکی از شخصیت‌های کتاب که هدایت علی خان است و همه او را مسیو خطاب می‌کنند تا ارجاعات دیگر. درکل، برخی بر این باورند که محمدعلی جمالزاده در صدد تخریب صادق هدایت بوده و برخی دیگر بر این باورند که به نوعی در صدد معرفی این نویسنده بوده‌است.

این کتاب در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۳.۷۴ با بیش از ۱۰۰۰ رای ۱۳۰ نقد و نظر است.

داستان دارالمجانین

سیدمحمدعلی جمالزاده در دیباچه‌ی دارالمجانین می‌نویسد، توی دکان میرزا محمود کتابفروش نشسته بود که پیرزنی تعدادی کتاب برای فروش آورد. شوهر پیرزن به اتهام دزدی از دارالمجانین اخراج شده و از ترس بازخواست متواری است. جمالزاده کتابی از پیرزن می‌خرد. پیرزن به جای سه عباسی طلب جمالزاده، کاغذهای دست‌نویس لوله کرده‌ای به او می‌دهد. جمالزاده بعد از مدتی به سراغ کاغذهای دست‌نویس می‌رود، شروع به خواندن می‌کند و رمان دارالمجانین آغاز می‌شود.

محمود (نویسنده‌ی دست‌نویس) در ابتدا از خصوصیات و خصایل پدرش می‌گوید. پس از مرگ پدر به خانه‌ی عمو ی خسیس اش می‌رود. در ادامه از عمو ی خسیس اش، عشق اش به دختر عمو ی زیبایش بلقیس، از آقامیرزا عبدالحمید، منشی عمو و دوست صمیمی اش رحیم، پسر میرزا عبدالحمید می‌نویسد. رحیم علاقه‌ی جنون آمیزی به اعداد دارد و «تضاد بین واحد و کثیر و فرد و زوج را منشأ همه‌ی اختلاف‌ها» می‌داند.

روزی نامه عاشقانه‌ی محمود به بلقیس به دست عمو می‌افتد. به ناچار از خانه‌ی عمو بیرون می‌زند و به خانه‌ی دوست روانپزشکش دکتر همایون می‌رود. به کمک دکتر همایون که عقل درست و حسابی ندارد، رحیم را به دارالمجانین می‌برند. در ملاقات رحیم در دارالمجانین است که با هدایتعلی آشنا می‌شود.

خیلی چیزهای غریب و عجیب از او حکایت می‌کردند. از آن جمله می‌گفتند از همان بچگی که برای تحصیل به فرنگستان رفته بود کاسه‌ی عقلش موبرداشته بود و چیزیش می‌شده‌است. هدایتعلی از فرنگستان عروسکی چینی به قد یک آدم با خودش به تهران می‌آورد و پشت پرده‌ی اتاقش پنهان می‌کند و به آن عشق می‌ورزد. خانواده اش با دیدن حرکات جنون آمیزش او را به دارالمجانین می‌آورند. در دارالمجانین روزی گذرش به بخش دیوانگان خطرناک می‌افتد.

در آن جا با دیدن دیوانه‌ی خطرناکی که با تیله شکسته‌ای شکمش را پاره می‌کرد و نقشی به شکل سه قطره خون بر دیوار می‌کشید، دچار تب شدیدی شد. خانواده اش آمدند و او را به خانه بردند. پس از آن که تبش قطع شد، همه جا سه قطره خون می‌دید. برای این که سر عقل بیاید، از خانواده‌ی سرشناسی برایش زن می‌گیرند.

شب عروسی زنی هرجایی به خانه می‌آورد و تازه عروس از او طلاق می‌گیرد. بعد از طلاق تصویر دختری را روی قلمدان می‌بیند و عاشقش می‌شود. دختر به دیدار هدایتعلی می‌آید و در خانه‌اش می‌میرد. پس از دفن جسد در خرابه‌های شهر ری، گلدان عتیقه‌ی زیرخاکی ای پیدا می‌کند که تصویر صورت دختر بر آن است. پس از گم شدن اسرارآمیز گلدان، حال هدایتعلی بدتر می‌شود و خانواده اش او را به دارالمجانین می‌آورند.

در یکی از دیدارهای محمود از دارالمجانین، هدایتعلی بقچه‌ی بزرگی از نوشته‌هایش را به محمود می‌دهد. محمود پس از خواندن نوشته‌ها، دو ایراد به او می‌گیرد. اول عدم رعایت صرف و نحو و جمله‌بندی و دوم سهل انگاری زیاد در نوشتن آثارش روی پاکتِ پاره و کاغذهای عطاری و در حاشیه ورق‌های بازی و پشت بلیط قطار. جمالزاده به عنوان مشتی نمونه‌ی خروار، انتخاب گزیده‌ای از دست نوشته‌ها را در دارالمجانین می‌آورد که از منظر او به عنوان سند دیوانگی هدایت ارائه می‌شود.

در ملاقات دیگری، هدایتعلی هدیه‌ای پیچیده در دستمال ابریشمی یزدی، به عنوان یادبود دوستانه‌ای به محمود می‌دهد. محمود وقتی از دارالمجانین بیرون می‌زند و به کوچه‌ی خلوتی می‌رسد، دستمال را باز می‌کند. هدیه، درون جعبه‌ی مقوایی کوچکی است که هدایتعلی با ریسمان آن را محکم بسته و رویش نوشته بود «برگ سبزی تحفه‌ی درویش.» محمود بعد از بازکردن در جعبه، بوی تعفن شدیدی احساس می‌کند. جعبه پر مدفوع است. محمود فکر می‌کند محتویات جعبه هدیه‌ی بوف کور به اوست.

آن جعبه تحفه‌ی سبزی است که بوف کور به خوانندگانش هدیه می‌دهد. در یکی از دیدارهایشان هدایتعلی به او پشنهاد می‌کند خودش را به دیوانگی بزند و به دارالمجانین بیاید. محمود در دیوانگی هدایتعلی شک می‌کند و وقتی از ساختگی بودن جنونش می‌پرسد، هدایتعلی پاسخی نمی‌دهد. محمود پس از کلنجار رفتن با خود به «دستور بوف کور عمل» می‌کند و با خواندن یکی از کتاب‌های دکتر همایون خودش را به دیوانگی می‌زند و او را به دارالمجانین می‌آورند.

بخش‌هایی از دارالمجانین

وقتی به آخرین صفحه کتاب رسیدم دنیا در نظرم به‌صورت دارالمجانین پهناوری آمد که کرورها دیوانگان عاقل‌نما و خردپیشگان مجنون‌صفت در صحنه آن در رفت‌وآمد و نشست‌وبرخاست باشند.

برمن ثابت شد که اگر مردم دیوانه‌های دائمی نباشند بلاشک هر آدمی در ظرف بیست و چهار ساعت شبانه‌روز دست‌کم ولو فقط چند لحظه‌ای نیز شده به یکی از انواع بی‌شمار جنون که غضب و حرص و شهوت و بغض و عداوت و خست و اسراف و حسادت و جاه‌طلبی و دروغ و خودخواهی و وسوسه و عشق و صدها و هزارها هوی و هوس‌های گوناگون و اضطراب‌ها و وسواس‌ها و خل جان‌های عیانی و نهانی و افراط‌ و تفریط‌های رنگارنگ از آن جمله است مبتلا می‌باشد.

وقتی‌که نوبت به درس جغرافی می‌رسید، مادربزرگم می‌گفت: عزیزم به تو چه که آن طرف دنیا کجاست و اسم این‌همه کوه‌ها و دریاها چیست. تو همان راه بهشت را یاد بگیر این‌ها همه پیشکشت!

از آن‌کسانی بود که مال خودشان را به خودشان هم حرام می‌دانند و صندوقدار وراث خود گردیده از ترس اینکه مبادا روزی به خنس‌وفنس بیفتند عمری را به خنس‌وفنس می‌گذرانند.

دنیا دارالمجانینی بیش نیست. تو نخ هر کس بروی یک‌تخته‌اش کم است و عقلش پارسنگ می‌برد. اگر بنا بشود همه دیوانه‌ها را زنجیر کنند و به نگاهبان بسپارند قحطی زنجیر و پاسبان خواهد شد.

برای آشنایی با سایر آثار نویسنده‌ی دارالمجانین، به بخش معرفی آثار و کتاب‌ها سیدمحمدعلی جمالزاده در وب‌سایت هر روز یک کتاب رجوع کنید.