مردی با کت و شلوار مشکی

«مردی با کت و شلوار مشکی» داستان کوتاهی است از  استیون کینگ (نویسنده‌ی آمریکایی، متولد ۱۹۴۷) که در سال ۱۹۹۴ منتشر شده است. این کتاب ماجرای پسربچه‌ای را روایت می‌کند که با شیطان ملاقات کرده است.

درباره‌ی مردی با کت و شلوار مشکی

مردی با کت و شلوار مشکی داستانی کوتاه در ژانر ترسناک و دلهره‌آور از نویسنده‌ی آمریکایی استیون کینگ است که در شماره ۳۱ اکتبر ۱۹۹۴ مجله نیویورکر منتشر و

در سال ۱۹۹۵، برنده جایزه جهانی فانتزی و جایزه او.هِنری برای بهترین داستان کوتاه شد.

استیون کینگ در رابطه با این داستان می‌گوید که این ماجرای این داستان از روزی که دوستش به او گفت پدربزرگش  در قالب یک مرد عادی با خود شیطان رو در رو شده است، تکامل یافته است. در سال ۲۰۰۴ فیلمی کوتاه توسط نیکلاس ماریانی از این داستان ساخته شده است.

کتاب مردی با کت و شلوار مشکی در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۳.۷۲ با بیش از ۲۴۰۰ رای و ۲۲۰ نقد و نظر است.

داستان مردی با کت و شلوار مشکی

«مردی با کت و شلوار مشکی» داستان گری، پسربچه‌ای نه ساله را بازگو می‌کند که چندی پیش برادرش بر اثر نیش زنبور عسل درگذشت. یک روز، گری برای ماهیگیری به کنار رودخانه می‌رود و او خوابش می‌گیرد. هنگامی بیدار می‌شود؛ یک زنبور عسل که در لبه بینی او نشسته‌است و وحشت اورا در خود قوطه ور می‌کند.

اگرچه گری اندازه برادرش در حساسیت به زنبوران عسل حساسیت ندارد، اما او بسیار می‌ترسد. ناگهان، او صدای کف زدن را می‌شنود و جسم بی‌جان زنبور را بر روی پیراهنش می‌بیند. می‌چرخد و به پشت نگاه می‌کند، گری مردی را می‌بیند که با چشمانی سرخ‌رنگ و آتشین به او خیره شده‌است.

این مرد با کت و شلواری سیاه، پوستی کم رنگ و انگشتانی مانند پنجه حیوان وحشی دارد. هنگام پوزخند، دهان او دندان‌های وحشتناک کوسه مانند خود را نشان می‌دهد. مرد – که بوی بدنش بوی سر کبریت سوخته می‌دهد – چیزهای وحشتناکی به گری می‌گوید: اینکه مادرش وقتی او خواب بود مرده‌است و پدرش قصد دارد او را آزار دهد، او (آن مرد) قصد دارد او را بخورد.

در ابتدا، گری او را باور نمی‌کند. با این حال، او به زودی متوجه می‌شود که این مرد در واقع شیطان است. با پرتاب ماهی ای -که صید کرده بود-به سمت مرد، فرار می‌کند. با این حال، مرد با کت و شلواری ماهی را کامل می‌بلعد و گری را تا حومه جنگل تعقیب می‌کند. وقتی گری فکر می‌کند او را گم کرده‌است؛ مرد را درست پشت سر خود می‌بیند. میله ماهیگیری خود را به سمت مرد پرتاب می‌کند و به جنگل می‌دود.

در خانه، گری پدرش را پیدا می‌کند و درباره‌ی آنچه که هنگام رفتن به ماهیگیری اتفاق افتاده به او دروغ می‌گوید. گری ادعای این مرد را تا دیدن مادرش در آشپزخانه باور می‌کند. گری متوجه می‌شود که نکاتی که مرد گفت نادرست بوده‌است. حتی در این صورت، او تا آخر عمر طولانی خود را از این ماجرا آزار می‌دهد.

داستان توسط گری روایت می‌شود و از منظر او به عنوان یک پیرمرد به عقب نگاه می‌کند. با نزدیک شدن به پایان داستان، می‌فهمیم که او از فکر نزدیک شدن به مرگ و احتمال برخورد دوم با مرد سیاه‌پوش ترسیده‌است. گری می‌داند که در سنین پیری قادر به گول‌زدن وی یا پیشی گرفتن از او نخواهد بود.

بخشی از مردی با کت و شلوار مشکی

ماجرایی که می‌خواهم برایتان تعریف کنم، در یک روز شنبه اتفاق افتاد. پدرم تا می‌توانست از من بیگاری کشید، تازه کارهایی را هم که اگر دن زنده بود باید انجام می‌داد، به من محول کرده بود. دن تنها برادرم بود که با نیش زنبور از دنیا رفت. با وجود این که یک سال از مرگ برادرم گذشته بود، اما مادرم هرگز زیر بار این حرف نمی‌رفت و معتقد بود که چیزی دیگری دن را نیش زده، مطمئنا چیزی دیگری بوده، چون هیچ‌کس تاکنون از نیش زنبور نمرده.

وقتی مادر جان، مسن‌ترین عضو انجمن خیریه‌ی بانوان متدیست، زمستان سال قبل در مراسم شام کلیسا سعی کرده بود به مادرم بگوید که عموی عزیز او هم در سال هزار و هشتصد و هفتاد و سه در اثر نیش زنبور جان باخته، مادرم با دو دستش گوش‌هایش را گرفته، از جایش بلند شده و از زیرزمین کلیسا بیرون آمده بود. بعد از آن هم هرگز به آن‌جا نرفت. اصرارهای پدرم هم نتوانست او را منصرف کند.

 

اگر به داستان مردی با کت و شلوار مشکی علاقه دارید، می‌توانید در بخش معرفی آثار استیون کینگ در وب‌سایت هر روز یک کتاب با سایر آثار این نویسنده آشنا شوید. به علاوه، با مراجعه به بخش معرفی داستان‌های ترسناک و دلهره‌آور می‌توانید نمونه‌های دیگری از این نوع آثار را بیابید.