مغازه‌ی خودکشی

«مغازه‌ی خودکشی» اثری است از ژان تولی (نویسنده و کاریکاتوریست فرانسوی، از ۱۹۵۳ تا ۲۰۲۲) که در سال ۲۰۰۶ منتشر شده است. این کتاب به سبک کمدی سیاه داستان شهری را روایت می‌کند که همه‌ی مردم آن افسرده هستند.

درباره‌ی مغازه‌ی خودکشی

این کتاب رمانی با سبک کمدی سیاه نوشته ژان تولی است که در سال ۲۰۰۶ منتشر شده‌است. مغازه خودکشی یک کمدی سیاه است. ژان تولی در مغازه خودکشی با مرگ و خودکشی شوخی می‌کند. در بیشتر بخش‌های این رمان، مرگ و خودکشی به شیوه بسیار عجیب و شوخی اتفاق می‌افتد، ولی دیدگاهی که به آن‌ها وجود دارد سرشار از طنز و شوخی است.

در حقیقت، مغازه‌‌ی خودکشی یک فانتزی سیاه تکان‌دهنده است که بعد از چاپ شدن، توجه فراوانی برانگیخت. رمان عجیب ژان تولی، هجوی است تمام‌عیار درباره‌ی مرگ و امید. رمان درباره‌ی یک دکان فروش ابزار و ادوات خودکشی است. همه جور خنزرپنزری در آن یافت می‌شود. از انواع سم تا طناب‌های دار، از انواع سلاح‌های کمری مناسب برای انتحار تا ویروس‌های کشنده. یک فروشگاه منحصربه‌فرد در زمان و مکانی نامعلوم.

کتاب مغازه‌ی خودکشی در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۳.۴۹ با بیش از ۱۴۰۰۰ رای و ۲۳۰۰ نقد و نظر  است. این کتاب تاکنون به بیش از ۲۰ زبان ترجمه شده است. ترجمه‌ی فارسی این اثر به قلم احسان کرم ویسی در نشر چشمه سال ۱۳۹۷ منتشر شده‌است. این اثر به بیش از بیست زبان منتشر شده‌است، در زبان فارسی هم با استقبال مخاطب‌ها روبرو شده‌است چاپ پنجاهم آن سال ۱۴۰۰ منتشر شده‌اس.

لازم به ذکر است که این رمان علاوه بر جلب توجه مخاطب‌ها و رسانه‌ها و منتقدان مورد اقتباس و بازخوانی در شکل‌های دیگر هم قرار گرفته‌است .در سال ۲۰۱۲ انیمیشنی فرانسوی براساس این کتاب اکران شده‌است.

داستان مغازه‌ی خودکشی

داستان این کتاب در زمان و مکان نامشخصی اتفاق می‌افتد؛ دوره‌ای آخرالزمانی که انسان‌ها بسیاری از منابع طبیعی را نابود کرده‌اند. زمانی که دیگر گلی نیست و هوا بسیار آلوده‌است. خودکشی عادی و شادی غیرعادی است. مردم افسرده و مالیخولیایی برای پایان دادن به عذاب زندگی‌شان به مغازه‌ی خودکشی می‌آیند و خانواده‌ی تواچ، صاحبان مغازه، تمام تلاششان را در خدمتگزاری به مشتریان خود صرف می‌کنند. برای هر طبع یک راه خلاصی وجود دارد؛ از طناب‌های دار و گلوله گرفته تا انواع سم و گیاهان کشنده و تیغ‌های آلوده به کزاز. در مغازه‌ی خودکشی برای پایان دادن به زندگی همه چیز پیدا می‌شود؛ تجارتی منتهی به مرگ.

امور بر وفق مراد خانواده‌ی تواچ می‌گذرد؛ تا این که آلن به دنیا می‌آید و همه چیز تغییر می‌کند. آلن برعکس اهالی شهر پر از امید و شور زندگی است. عاشق خنداندن دیگران است. شوخ و دل زنده است و نظم و قوانین غم زده‌ی مغازه و مدرسه و شهر را برهم می‌زند. میشیما و لوکریس تواچ به جز آلن دو فرزند دیگر هم دارند: ونسان و مرلین که هر دو غمگین و محزون‌اند. آلن، کوچکترین فرد خانواده، با نابود کردن سیاه‌بینی و حزین خانواده‌اش چیزی به آنها می‌آموزد که برایشان تازگی دارد: عشق به زندگی.

بخشی از مغازه‌ی خودکشی

 «مغازه‌ی خودکشی بفرمایید.»

خانم تواچ که لباس سرخ خونی تن کرده بود. تلفن را برداشت و از تلفن کننده خواست گوشی را نگه دارد. «یک لحظه گوشی آقا» و باقی پول مشتری زنی را داد که قیافه‌اش از نگرانی کج شده بود. او با پاکتی که نشانی مغازه‌ی خودکشی رویش بود مغازه را ترک کرد. روی پاکت شعار مغازه چاپ شده بود. «آیا در زندگی شکست خورده‌اید؟ لااقل در مرگتان موفق باشید.» لوکریس با مشتری خداحافظی کرد و دوباره گوشی را برداشت.

«الو؟ آه، موسیو چنگ شمایید؟! البته که به جا می‌آرم. امروز صبح طناب خریدید. این طور نیست؟ بله …؟ شما می‌خواید که ما …؟ نمی‌شنوم – احتمالا تلفن همراه مشتری آنتن نمی‌دهد – ما رو به تشییع جنازه‌تون دعوت کردید؟ آه. واقعا لطف کردیدا ولی کی می‌خواید انجامش بدید؟ آه … طناب دور گردن‌تونه؟ خب امروز که سه‌شنبه ست؛ فردا چهارشنبه، پس تشیع جنازه‌تون میوفته پنج‌شنبه دیگه» درسته؟ اجازه بدید از شوهرم بپرسم

به پشت مغازه رفت و داد زد: «میشیما! موسیو چنگ پشت تلفنه. سرایدار مجتمع مذاهب از یاد رفته … آرهه همون … آزمون می‌خواد که پنج‌شنبه تو خاک سپاریش شرکت کنیم. این همون روزی نیست که قراره بازاریاب شرکت مرگ آوران بیاد؟ آهان پس اون پنجشنبه‌ی هفته‌ی بعده خیله خب.»

دوباره گوشی تلفن را برداشت: «الو؟ موسیو چنگ …؟ الو …؟» وقتی فهمید چه اتفاقی افتاده تلفن را قطع کرد. «هرچند طناب خیلی ابتداییه همیشه مؤثره. باید باز هم سفارش بدیم …» آه مرلین بیا ببینم.

مرلین تواچ هفده ساله شده بود. بی‌حوصله و شل و ول، با سینه‌های بزرگ و خجالت‌زده از اندام پرش، تیشرت تنگی به تن داشت که رویش این شعار نوشته شده بود: «زندگی می‌کشد.» خیلی خشک و بی‌رمق گردگیر را در دستانش گرفته بود و لبه‌ی قفسه‌ی تیغ‌هایی را پاک می‌کرد که برای رگ زدن چیده شده بود. برخی از آن‌ها زنگ زده بود. روی برچسب کنار آن‌ها نوشته شده بود: «حتی اگر رگتان را عمیق نبرید، کزاز خواهید گرفت.»

مادر به دخترش گفت: «برو گل‌فروشی تریستان و ایزود و یه تاج گل بگیر. یادت باشه کوچیک بگیری. بهشون بگو روی کارت بنویسند برای «موسیو چنگ، مشتری‌مان از طرف مغازه‌ی خودکشی». احتمالا چندتایی مستأجر از مجتمع میان و می‌گن از پسش براومد. واسه‌ی ما تبلیغ خوبی می‌شه. یالا دیگه. معطل نکن. بعدش می‌تونی تاج گل رو به نگهبان جدید قبرستون بدی.»

 

چنانچه به کتاب‌هایی با موضوعات طنز علاقه دارید، می‌توانید در بخش معرفی برترین کتاب‌های طنز ایران و جهان در وب‌سایت هر روز یک کتاب، با نمونه‌های بیشتری از این آثار آشنا شوید.