خانم دَلُوِی

«خانم دَلُوِی» اثری است از ویرجینیا وولف (نویسنده‌ی انگلیسی، از ۱۸۸۲ تا ۱۹۴۱) که در سال ۱۹۲۵ منتشر شده است. این کتاب به روایت یک روز از زندگی زنی به نام کلاریسا دَلُوِی در لندن پس از جنگ جهانی اول می‌پردازد.

درباره‌ی خانم دَلُوِی

خانم دَلُوِی رمانی نوشته‌ی ویرجینیا وولف است. این اثر که به شیوه جریان سیال ذهن نوشته شده، برگرفته از داستان کوتاه « خانم دَلُوِی  در خیابان باند» و داستان ناتمام «نخست وزیر» است. خانم دَلُوِی در سال ۲۰۰۵ از سوی مجله تایم در میان ۱۰۰ رمان برتر انگلیسی‌زبان از سال ۱۹۲۳ قرار گرفت.

کتاب خانم دَلُوِی، یک روز از زندگی زنی اشرافی به نام کلاریسا دَلُوِی را در انگلستان پس از جنگ جهانی اول روایت می کند. در داستان این رمان که از دل دو داستان کوتاه به وجود آمده، کلاریسا در حال آماده شدن برای مهمانی‌ای است که عصر همان روز به میزبانی خودش برگزار خواهد شد. داستان به منظور ایجاد تصویری بی نقص از زندگی کلاریسا و ساختار اجتماعی انگلستان در زمان میان دو جنگ جهانی، به طور مکرر در زمان به جلو و عقب رفته و از ذهن و زبان شخصیت های گوناگونی روایت می شود.

به عقیده ی بسیاری از منتقدین، رمان خانم دلوی، دربردارنده ی برخی از زیباترین، پیچیده‌ترین و بدیع‌ترین جملاتی است که تا به حال به زبان انگلیسی نوشته شده است و همین موضوع، دلیلی محکم برای خواندن این کتاب است.

ویرجینیا وولف در مقدمه‌ی کتاب خانم دَلُوِی می‌نویسد:

«برای نویسنده حرف زدن درباره کارش دشوار و شاید ناممکن است. هرچه داشته که بگوید، به کامل‌ترین و بهترین وجهی که در توانش بوده، در متن خود کتاب گفته است. اگر نتوانسته همان‌جا منظور خود را برساند، خیلی بعید است بتواند در چند صفحه مقدمه یا مؤخره این کار را بکند. و ذهن نویسنده ویژگی غریب دیگری هم دارد که باز برای پیشگفتار نوشتن مساعد نیست».

«ذهن او با مولودش همان‌قدر نامهربان است که گنجشک ماده با جوجه‌هایش. همین‌که جوجه‌ها بتوانند پرواز کنند، باید پرواز کنند؛ و زمانی که پرپرزنان از لانه بیرون می‌پرند. مرغ مادر شاید به فکر تخم‌گذاری بعدی است. به همین ترتیب، وقتی کتابی چاپ و منتشر می‌شود، دیگر به نویسنده‌اش تعلق ندارد؛ آن را به دیگران می‌سپارد.»

کتاب خانم دَلُوِی در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۳.۷۹ با بیش از ۲۶۸ هزار رای و ۱۴ هزار نقد و نظر است. در ایران نیز این کتاب با ترجمه‌ی فرزانه‌ی طاهری به بازار عرضه شده است که با وجود نقد‌ها و اطلاعات مفیدی که وی به کتاب اضافه کرده است، خواندن آن را جذاب‌تر می‌کند.

داستان خانم دَلُوِی

کلاریسا دَلُوِی صبح یک روز به اطراف لندن می‌رود تا برای میزبانی یک مهمانی در همان شب آماده می‌شود. روز خوب او را به یاد دوران جوانی‌اش می اندازد که در حومه‌ی شهر در بورتون گذرانده است و او را در مورد انتخاب همسرش شگفت زده می کند. او با ریچارد دَلُوِی قابل اعتماد به جای پیتر والش معماگونه ازدواج کرده بود.

سپتیموس وارن اسمیت، کهنه سرباز جنگ جهانی اول که از استرس رنج می برد، روز خود را در پارک با همسر ایتالیایی‌الاصل خود لوکرزیا می‌گذراند، جایی که پیتر والش آنها را مشاهده می‌کند. سپتیموس با توهمات مکرر و غیرقابل کشف مواجه است که بیشتر مربوط به دوست عزیزش ایوانز است که در جنگ جان باخت. بعداً در همان روز، وی در یک بیمارستان روانی، با پریدن از پنجره خودکشی می کند.

مهمانی کلاریسا در همان شب چندان خوب پیش نمی‌رود. بیشتر شخصیت‌هایی که او در مهمانی با آنها ملاقات کرده است، از جمله افرادی هستند که در گذشته‌ی او حضور داشته‌اند. او خبر خودکشی سپتیموس را در مهمانی می‌شنود و کم کم این عمل غریب را تحسین می کند و آن را تلاشی برای حفظ خلوص خوشبختی او می‌داند.

بخشی از رمان خانم دَلُوِی

خانم دَلُوِی گفت که گل را خودش می‌خرد.

آخر لوسی خیلی گرفتار بود. قرار بود درها را از پاشنه درآورند، قرار بود کارگران رامپلمیر بیایند. خانم دلوی در دل گفت، عجب صبحی -دل‌انگیز از آن صبح‌هایی که در ساحل نصیب کودکان می‌شود. چه چکاوکی! چه شیرجه‌ای! آخر همیشه وقتی، همراه با جیرجیر ضعیف لولاها، که حال می‌شنید، پنجره‌های قدی را باز می‌کرد و در بورتن به درون هوای آزاد شیرجه می‌زد، همین احساس به او دست می‌داد.

چه دل‌انگیز، چه آرام، ساکن‌تر از امروز صبح البته، هوای صبح زود؛ مثل لپ‌لپ موج؛ بوسه موج؛ خنک و گزنده و بااین‌حال (در چشم دخترِ هیجده ساله‌ای که آن زمان بود) عبوس، چون آنجا جلوپنجره باز که ایستاده بود، دلش گواهی بد می‌داد؛ همان‌طور که به گل‌ها نگاه می‌کرد به درختان که دود پیچان از آن‌ها بلند می‌شد و کلاغ‌های سیاه که برمی‌خاستند، فرود می‌آمدند؛ ایستاده بود نگاه می‌کرد تا اینکه پیتر والش می‌گفت:

«غور در میان سبزیجات؟»_ همین را گفته بود؟ «آدم‌ها را به گل‌کلم ترجیح می‌دهم»- این را؟ حتماً صبحی سر صبحانه که او به مهتابی رفته بود گفته بود_ پیتر والش.

یکی از همین روزها قرار بود از هندوستان برگردد، ماه ژوئن یا ژوئیه، یادش نبود کدام، آخر نامه‌هایش بی‌نهایت ملال‌آور بودند؛ گفته‌هایش به یاد آدم می‌ماند؛ چشمانش، چاقوی جیبی‌اش، لبخندش، ترشرویی‌اش و وقتی میلیون‌ها چیز به‌کلی محوشده بود-چه عجیب!- چند گفته‌ای مثل این درباره کلم به یاد می‌ماند.

 

اگر به کتاب خانم دَلُوِی علاقه دارید، می‌توانید با مراجعه به بخش معرفی آثار ویرجینیا وولف در وب‌سایت هر روز یک کتاب با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید.