گیلداد

«گیلداد» اثری است از حسن قلی‌پور (نویسنده‌ی اهل شفت گیلان، متولد ۱۳۵۲) که در سال ۱۳۹۶ منتشر شده است. این کتاب به روایت سرگذشت عاشقانه‌ی جوانی به نام گیلداد در دوران قیام جنگل می‌پردازد.

درباره‌ی گیلداد

کتاب گیلداد نخستین اثر بلند حسن قلی پور است که در حوزه ادبیات داستانی نوشته و توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است. این کتاب داستان روستایی به نام گیلده در دوران قیام جنگلیان را روایت می‌کند که گویی بلایی آسمانی بر ده سایه افکنده است و مرتب اتفاقات ناگوار در آن می‌افتد.

می گویند از روی رمان های «بالزاک» می توان پاریس در قرن نوزدهم را بازسازی کرد؛ «رمان گیلداد» از نظر نقادان کشور برای ارزش های مردم نگارانه، نگاه بومی و اشراف نویسنده بر فرهنگ و شیوه زیست مردم گیلان در یک قرن گذشته مورد ستایش قرار گرفته است. چرا که این رمان مملو از سنت ها، باورها، آیین و رسوم و زبانزدهایی است که بسیاری از آن ها امروزه از اصالت زبان و فرهنگ و زیست مردم گیلان فاصله گرفته است. به همین دلیل است که درام عاشقانه‌ی «گیلداد» در تیر ماه سال ۱۳۹۷ برنده شانزدهمین دوره‌ی جایزه‌ی «قلم زرین» از سوی «انجمن قلم ایران» شده است.

«گیلداد» روایتی است عاشقانه و هنری از بخشی از تاریخ نانوشتۀ سرزمین ما. بخشی که توده­ های مردم در آن نقش پررنگ­ تری داشتند تا سران و شخصیّت­ های سیاسی و اجتماعی. داستان پرکشش این درام عاشقانه با پس زمینه ی وحشت و هراس در روزگار قیام میرزا کوچک خان جنگلی و وضع پریشان آن دوران در گیلان شکل می‌گیرد.

روزگاری که دسیسه بیگانگان، بیداد وطن فروشان تهی از حمیت، دست به دست خشکسالی، قحطی ساختگی و خرافات و باورهای غلط اجتماعی، زندگی را برای مردم تنگ کرده است. در این رمان، رنج و جان‌فشانی زنان و مردانی به تصویر کشیده شده که نامی از آن­ ها در سطور تاریخ نیامده است. مردمی که با وجود همۀ مشکلات، تلاش می­ کنند تا شعله ­های برافروخته انقلاب مشروطیت به دست بیگانگان و عناصر داخلی­ شان خاموش نشود.

داستان گیلداد

«گیلداد» قهرمان رمان، جوان روستایی تحصیل­ کرده­ ای است که دلسرد از کشمکش­ ها و انقلاب­ های بی­ ثمر، به دنبال آرامش و عشق سال­ های کودکی و نوجوانی ­خود «بمانی» است؛ امّا در این میان، رقیبی سرسخت- که کینۀ کهنه ­ای از او در خاطرش دارد- سدّ راهش می­ شود.

«بهرام­ خان» اصرار دارد تا به هر قیمتی، «کدخدا» را به وصلت دخترش، بمانی، با پسر مصروع خود «گودرز» راضی­ کند و گیلداد را از مسیر راه تنها پسرش کنار بزند. از گیلداد می­ خواهد که عشق دیرین خود به بمانی را با تهدید و تطمیع به فراموشی بسپارد؛ امّا گیلداد زیر بار نمی­ رود و حاضر نمی­ شود که جای خود را با پسر مصروع و دائم ­الخمر ارباب عوض کند. «میرزاعبدالعلی» پدر گیلداد، از مبارزان قدیمی مشروطیّت و از طرفداران پرشور انقلاب جنگل است.

او ملّای مکتب­ داری است که عاقبت به دلیل مخالفت با ارباب و پافشاری بر عقاید انقلابی­ اش- به تحریک حاسدان- ناجوانمردانه کشته می­ شود. گیلداد که بی­ خبر از ماجراست و برای ادامۀ تحصیل در راه تهران است، در نیمۀ راه گرفتار بند روس­ ها می­ شود. پس از آزادی به دنبال خواب­ های آشفتۀ خود به «گیلده» برمی ­گردد و شاهد مرگ نا به ­هنگام و مشکوک پدر و آشفتگی و هراس مردم از اجنّه (= اوشانان) می ­شود.

حوادث رمان در شهر «رشت» و روستای «گیلده» از توابع «شفت گیلان» اتفاق می‌‌افتد. خشکسالی و مزاحمت ­های وقت و بی­ وقت اجنّه ­ای که پیوسته به تنها آبگیر روستا دست­ درازی می­ کنند و آرامش زندگی مردم را به هم می­ زنند و از سوی دیگر اصرار ارباب و پسرش به دل کندن از بمانی و رفتن از گیلده، گیلداد را آشفته و هراسان می­ کند.

از سوی دیگر ورود یک جنگلی زخمی که نامه ی مهمی به همراه دارد و قزاق های حکومتی و سالدات های روسی خانه به خانه دنبالش هستند، گره کار را برایش دو چندان می کند. از طرفی وسعت خشکسالی و هراس از اجنّه، مردم گیلده ­را که از حِرز و دعاهای حکیم ­شفیع و تفنگ و سرنیزۀ امنیه ها ناامید شده اند، فریفتۀ زبان چرب و نرم مرد ایلیاتی دوره­ گردی می ­کند که قرار است به کمک پیرزنی جن­ گیر، بلای اجنّه را از سر اهالی گیلده دور کند.

بخشی از گیلداد

هنوز آفتاب نزده بود که همراه دو پاسبان بخت‌ برگشته و دو تفنگچی تالش، که اجیر کرده بود، به گیلده آمد. همین که رسید، مدعی شد پول تفنگچی‌های تالش گردن دهاتی است. کلی سرشان منت بود که برایشان اهل فن این کار را پیدا کرده است. امنیۀ جوان از یاد نمی‌برد که آژان ‌تیموری همراه میراب در خانۀ کربلایی پای منقل نشست. خودش و هم‌قطارش همراه دو تفنگچی تالش تا نشستن آفتاب بو کشیدند تا شاید چیزی دستگیرشان شود.

اما آفتاب نشست و این نخود سیاه پیدا نشد. وقتی برگشتند، نشئگی از سر آژان پریده بود. سیخ نشست و کلی به خاطر بی‌عُرضگی آن‌ها و خیالاتی شدن دهاتی‌ها دادوبیداد راه انداخت. کار تمام شده بود و داشتند می‌رفتند که اصرار و التماس میراب کار دستش داد.

نفهمید پشت کندوج چه وردی در گوش آژان‌ تیموری خواند که راضی شد برای خاتمۀ کار یکی از امنیه‌ها را در گیلده زمین‌گیر کند. چه کسی بخت‌ برگشته‌تر از خود او! دو تفنگچی تالش، که کارشان را تمام‌شده می‌دانستند، پیش از نشستن آفتاب رفتند. وقتی همه امنیۀ جوان را تنها گذاشتند، پیرزن بدعُنُق نگذاشت کمی استراحت کند و آبی به دست ‌و صورتش برساند.

نفهمید یک‌ دفعه چه اتفاقی افتاد که چنان داد و بیدادی به راه انداخت که همه را فراری داد. شوهرش از شرمندگی می‌خواست زمین دهان باز کند و او در زمین فرورود. به خواست کدخدا، همه به طرف بقعه حرکت کردند. امنیۀ جوان متوجه نشد چرا بین راه مردمی که دنبالشان راه افتاده بودند یکی‌ یکی بهانه تراشیدند و شانه خالی کردند.

 

اگر به رمان «گیلداد» علاقه دارید، می‌توانید با مراجعه به بخش‌های معرفی برترین داستان‌های عاشقانه و معرفی برترین داستان‌های تاریخی در وب‌سایت هر روز یک کتاب با دیگر نمونه‌های این آثار آشنا شوید.