بازی مهره‌ی شیشه‌ای

«بازی مهره‌ی شیشه‌ای» اثری است از هرمان هسه (نویسنده‌ی آلمانی – انگلیسی برنده‌ی جایزه‌ی نوبل، از ۱۸۷۷ تا ۱۹۶۲) که در سال ۱۹۴۳ منتشر شده است. این کتاب به روایت سرگذشت فردی به نام ژوزف کنشت در آرمان‌شهری به نام کاستالیا در قرن بیست و سوم میلادی می‌پردازد.

درباره‌ی بازی مهره‌ی شیشه‌ای

بازی مهره‌ی شیشه‌ای کتابی است نوشته‌ی هرمان هسه، که جایزه‌ی نوبل ادبیات را نصیب او کرد. نوشتن این کتاب در ۲۹ آوریل ۱۹۴۲ میلادی به پایان رسید اما به دلیل عقاید ضدفاشیستی هسه، نخسین بار سال ۱۹۴۳ در سوئیس انتشار یافت. بازی مهره‌ی شیشه‌ای در آمریکا، نخستین بار در سال ۱۹۴۹ تحت عنوان استاد بازی – ماگیسترلودی منتشر شده‌است. اما ترجمه‌ی مشهور با نام بازی مهره‌ی شیشه ای در سال ۱۹۷۲ انتشار یافت.

 حوادث این رمان در قرن بیست و سوم میلادی می‌گذرد و هسه خواننده را با خود به سرزمین کمال مطلوب که به آن نام کاستالیا داده، می‌کشاند، سرزمینی که مشتاقان عالم معنا، دور از غوغای جهان در آن سکونت دارند؛ این سرزمین نمایشی از تلفیق فلسفه غرب با عرفان شرق، زیبایی با افسون، فرمول‌های دقیق علمی با ترنم موسیقی است.

 سرگذشت قهرمان کتاب که ژوزف کنشت نام دارد، سرگذشتی است که هسه خود آرزوی آن را در سر می‌پروراند. نظر هسه آن است که بشر در هیچ مرحله‌ای از زندگی نباید عقب بماند و پیوسته باید در دایره‌ای جدید نفوذ کند، همچنان که در «بازی مهره‌ی شیشه‌ای» مهره‌ها باید پیوسته پیش بروند، زیرا سرشت توقف را نمی‌شناسند.

رمان بازی مهره ی شیشه ای، آخرین رمان هرمان هسه که جایزه ی نوبل ادبیات را در سال ۱۹۴۶ برای او به ارمغان آورد، داستانی شگفت آور درباره ی پیچیدگی های زندگی معاصر است و اثری کلاسیک در ادبیات مدرن به حساب می آید.

کتاب بازی مهره‌ی شیشه‌ای در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۴.۱۱ با بیش از ۳۶ هزار رای و حدود ۲ هزار نقد و نظر است. هم‌چنین باید اشاره کرد که این کتاب در ایران توسط عبدالحسین شریفیان، پرویز داریوش و محمد بقایی به فارسی ترجمه و منتشر شده است.

داستان بازی مهره‌ی شیشه‌ای

رمان بازی مهره ی شیشه ای در قرن بیست و سوم گذشته و روایت گر زندگی فردی به نام ژوزف کنشت است که به درجات بالای انجمن کاستالیا رسیده است؛ کاستالیا، نام مکانی دوردست بوده که جامعه به منظور رشد و شکوفایی استعدادهای برتر نخبگان، آن را به وجود آورده است.

ژوزف از همان دوران کودکی، علاقه ی شدید و عجیبی به مهارت یافتن در رمان بازی مهره ی شیشه ای داشت؛ این بازی، نیازمند آمیزش قوانین زیبایی شناسی با هنرهای علم گرایانه از قبیل ریاضیات، موسیقی، منطق و فلسفه است. شخصیت اصلی کتاب در بزرگسالی به دنبال تسلط بر این هنرها رفته و فراز و نشیب های فراموش نشدنی و جذابی را از سر می گذراند.

بخشی از بازی مهره‌ی شیشه‌ای

هیچ‌گونه دانشی از اصل و مبدأ ژوزف کنشت به ما نرسیده است. به گونه بسیار شاگردان دیگر مدارس برگزیده، یا پدر و مادرش را در کودکی از دست داده بود یا هیأت مربیان او را از اوضاع و احوال نامطلوب خانه بیرون کشیده سرپرستی او را بر عهده گرفته بودند. به هرحال از تعارض میان مدرسه برگزیدگان و خانه که جوانی بسیاری پسران دیگر از نوع او را پیچیده می‌سازد، و ورود به سلسله را دشوارتر می‌کند، و در برخی موارد مردان جوان بسیار با استعداد را به صورت شخصیت‌های مشکل جامعه درمی‌آورد برحذر ماند.

کنشت یکی از آن بختیاران بود که به ظاهر برای کاستالیا، برای سلسله و برای خدمت در هیأت مربیان زائیده شده‌اند. هرچند از سرگشتگی‌های زندگی مغز برحذر نماند، نصیب او آن شد که بدون تلخکامی شخصی بدبختی اندوهبار ذاتی را در هر زندگی که وقف اندیشه شده باشد بیازماید.

به واقع احتمال می‌رود که آن بدبختی آنقدرها در حد خود اندوهبار نباشد که ما را وسوسه کند چنان ژرف در شخصیت ژوزف کنشت تفحص کنیم، که منش آرام، بشاش، اگر نگوئیم درخشنده‌ای که وی سرنوشت و استعدادهای خود را به ثمر رساند ما را وسوسه کرده است.

به گونه هر مرد بااهمیتی وی نیز شرارت و عشق سرنوشت خود را داشت؛ اما در او عشق سرنوشت خود را بری از خفگی و تعصب بروز می‌دهد، همواره چیزهای بسیار هست که پنهان است و ما نباید از یاد ببریم که نوشتن تاریخ ـ هر اندازه به خشکی انجام پذیرد و هر اندازه میل به عینیت صمیم باشد ـ ادبیات می‌ماند. بعد سوم تاریخ همواره افسانه است.

بدین نحو، به منظور انتخاب چند نمونه بزرگی، هیچ خبر نداریم که یوهان سباستیان باخ یا ولفگانگ آماده‌ئوس موتزارت به واقع با منش بشاش زندگی می‌کردند یا عبوس. موتزارت با آن شکوه دلنشین و عزت‌طلب، زودشکفتن و پژمردن دل ما را می‌جنباند؛ باخ برای تسلیم تهذیب کننده و آسایش‌بخش به طرح پدرانه خدا راست ایستاده است، که رنج بردن و مردن جزیی از آن را تشکیل می‌دهد.

اما این کیفیات را از ترجمه حال ایشان نمی‌خوانیم و از آن واقعیت‌ها درباره زندگی خصوصی ایشان که به ما رسیده است باخبر نمی‌شویم؛ اینها را فقط در آثار ایشان، در موسیقی ایشان می‌خوانیم. از این گذشته، با آنکه ترجمه حال باخ را می‌دانیم و شخصیت او را از موسیقی او استنتاج می‌کنیم، بی‌آنکه بخواهیم سرنوشت پس از مرگ او را در این تصویر می‌گنجانیم.

او را چنین تصور می‌کنیم که با علم بر وقایع پس از مرگش می‌زیسته است، که این او را به لبخند خاموش می‌کشد، بدین حدیث که پس از مرگ او همه آثارش از یاد می‌رود، با همه دست نوشته‌های او به گونه کاغذ باطله رفتار می‌کنند، و یکی از پسران او به جای خود او «باخ بزرگ» تلقی می‌شود و خرمن آن کامیابی را که خود شایسته آن بود جمع می‌کند، و پس از آنکه آثار او از نو کشف می‌شود در سوء تفاهم و توحش‌های پاورقی بازی غرقه می‌شود، و جز اینها.

به همین طریق، بدان تمایل داریم که به موتزارت، در حالی که هنوز زنده است رو به شکفتگی و تولید سالم‌ترین آثارش، اندک اطلاعی درباره مصون بودن او در دست مرگ و احساس پیش از وقوع درباره لفظی که مرگ با آن او را در آغوش می‌گیرد، نسبت دهیم. آنجا که مجموعه اثر موجود باشد تاریخ نگار نمی‌تواند خودداری کند؛ باید آن را همراه با زندگی خالق آن اثر به هم جمع کند، به گونه دو نیمه جدایی‌ناپذیر یک وحدت زنده.

بدین طریق با موتزارت یا با باخ عمل می‌کنیم؛ بدین طریق با کنشت عمل می‌کنیم، هرچند او به دوران در اصل غیرخلاق ما تعلق دارد و هیچ مجموعه آثاری از همان نوع آن دو استاد در پس خود نگذاشته است.

 

اگر به کتاب «بازی مهره‌ی شیشه‌ای» علاقه دارید، می‌توانید با مراجعه به بخش معرفی برترین آثار هرمان هسه در وب‌سایت هر روز یک کتاب، با دیگر کتاب‌های این نویسنده نیز آشنا شوید.