جنایت و مکافات

کتاب «جنایت و مکافات» نوشته‌ی نویسنده‌ی روس، فیودور داستایوفسکی (۱۸۲۱ تا ۱۸۸۱ میلادی) به روایت زندگی جوانی به نام راسکولنیکف می‌پردازد که بنا بر برخی عقاید و اصول، مرتکب قتل زنی رباخوار شده و با عواقب این امر مواجه می‌گردد. این کتاب برای نخستی بار در سال ۱۸۶۶ میلادی به چاپ رسید و با استقبال عموم مواجه شد.

با گسترش استقبال از این کتاب و ترجمه‌ی آن به بسیاری از زبان‌های زنده‌ی دنیا، امروزه کتاب «جنایت و مکافات» به عنوان یکی از معروف‌ترین و برترین رمان‌های دنیا شناخته می‌شود و اقتباس‌های ادبی و نمایشی بسیاری نیز از آن در سرتاسر دنیا به عمل آمده است. در ایران نیز این کتاب را مترجمین بسیاری ترجمه و ناشران متعددی به چاپ آن اقدام کرده‌اند.

معروف است که داستایوفسکی داستان کتاب «جنایت و مکافات» را در ابتدا به سه شکل روایت کرده است: نخست از طریق یادداشت‌های روزانه‌ی راسکولنیکف، سپس به صورت اعترافات وی در دادگاه و در نهایت در قالب خاطرات وی پس از آزادی از زندان؛ ولی در نهایت روایت ساده‌ی مبتنی بر سوم شخص مفرد را به عنوان قالب نهایی رمان برگزید.

داستان کتاب جنایت و مکافات

راسکولنیکوف، یک دانشجوی سابق فقیر و مستاصل، در محله‌های فقیر نشین سنت پترزبورگ سرگردان می شود و بدون پشیمانی دست به قتلی تصادفی می‌زند. او خود را مردی بزرگ و مانند یک ناپلئون تصور می‌کند که برای هدفی بالاتر از قوانین اخلاقی متعارف عمل می‌کند.

اما در حالی که راسکولنیکوف با یک بازپرس پلیس وارد یک بازی خطرناک موش و گربه می شود، در دادگاه وجدان خویش محکوم شده و متوجه عواقب گناه خود می‌گردد. در این میان، سونیا، دختری که مورد علاقه‌ی راسکولنیکف است و او نیز در گناه غرق شده، آخرین شانس رستگاری راسکولنیکف است.

برای این که بدانید چه بر سر این جوان می‌آید و چه مکافاتی در نتیجه‌ی جنایتی که انجام داده گریبانگیر او خواهد شد، حتماً باید شاهکار «جنایت و مکافات» را مطالعه کنید.

جمله‌هایی از کتاب جنایت و مکافات

واجب است که هر انسانی لااقل کسی را داشته باشد که برای او دلسوزی کند! (جنایت و مکافات – صفحه ۴۰)

تقریبا هر جنایت‌کاری، در حین جنایت دستخوش نوعی ضعف اراده و فکر می‌گردد. یعنی درست هنگامی که بیش از هر چیز احتیاج بع تعقل و احتیاط است، اراده و فکر روشن جای خود را به‌نوعی سبکسری عجیب بچگانه‌ای می‌دهد. (جنایت و مکافات – صفحه ۱۱۶)

من وقتی مردم دروغ می‌گویند دوست دارم! دروغ تنها مزیت انسان است بر سایر موجودات! با دروغ به‌راستی می‌رسی! من از آن جهت انسانم که دروغ می‌گویم. هرگز به حقیقتی نرسیدند بی‌آنکه چهارده بار یا شاید صد و چهارده بار دروغ بگویند و این در نوع خود قابل احترام است. (جنایت و مکافات – صفحه ۲۹۹)

آن کسی که وجدان دارد اگر به‌اشتباه خود پی برد، رنج می‌کشد. این خود بیش از اعمال شاقه برایش مجازات است. (جنایت و مکافات – صفحه ۳۸۷)

زیرک‌ترین اشخاص را باید سر آسانترین چیزها گیر انداخت. (جنایت و مکافات – صفحه ۳۹۵)

قدرت فقط نصیب کسانی می شود که جرات کنند خم شوند و آن را بدقت بگیرند. در اینجا فقط یک چیز مهم است، یک چیز: باید فقط جرات داشت! (جنایت و مکافات – صفحه ۵۹۸)

مگر من پیرزن را کشتم؟ من خودم را کشتم، نه پیرزن را! با این کار پدر خودم را برای همیشه درآوردم!… اما پیرزن را شیطان کشت، نه من. (جنایت و مکافات – صفحه ۶۰۰)

آن کسی بهتر از همه زندگانی خواهد کرد که بتواند بهتر از دیگران خود را بفریبد. (جنایت و مکافات – صفحه ۶۸۵)

جنایت؟ کدام جنایت؟ اینکه شپش پلید مضری را، یعنی پیرزن نزول‌خواری را که به درد هیچ کس نمی‌خورد و از کشتنش چهل گناه بخشوده می‌شود، نابود کرده‌ام، آدمی را که شیره نیازمندان را کشیده بود، این جنایت است؟ (جنایت و مکافات – صفحه ۷۳۵)

 

برای آشنا شدن با دیگر کتاب‌های روان‌شناسی بخش معرفی کتاب‌های روان‌شناسی را ببینید. همچنین برای آشنا شدن با سایر کتاب‌های این نویسنده، به بخش معرفی کتاب‌های داستایوفسکی در وب‌سایت هر روز یک کتاب مراجعه کنید.