تبصره‌ی ۲۲

«تبصره‌ی ۲۲» اثری است  از جوزف هلر (نویسنده و طنزپرداز آمریکایی، از ۱۹۲۳ تا ۱۹۹۹) که در سال ۱۹۶۱ منتشر شده است. این کتاب به سبک کمدی سیاه، نگاهی طنز به وقایع جنگ جهانی دوم دارد.

درباره‌ی تبصره‌ی ۲۲

رمان ضد جنگ تبصره ۲۲ شاهکار رمان‌نویس و نمایش‌نامه‌نویس آمریکایی، جوزف هلر است که در ژانر کمدی سیاه از خشونت جنگ و بیزاری از آن می‌گوید. وقایع این رمان مربوط به سال‌های ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۴ جنگ جهانی دوم هستند. این اثر به عنوان یکی از رمان‌های برتر قرن بیستم شناخته می‌شود. داستان تبصره‌ی ۲۲ به گونه‌ای نوشته شده‌است که زمان گذرا و از دیدگاه افراد مختلف بیان شده‌است. این رمان شامل افسر یوساریان و دیگر شخصیت‌های نیروی هوایی بمب افکن می‌شود. همچنین این رمان، دیدگاه انتقادی به عملیات‌های بروکراتیک دارد.

میزان استقبال از این رمان به حدی بوده است که عبارت «Catch-22» به عنوان یکی از اصطلاحات وارد زبان انگلیسی شده‌است و معمولاً به موقعیت‌هایی که در آن باخت قطعی است اطلاق می‌شود؛ بدین ترتیب که فرد در موقعیتی دشوار قرار می‌گیرد که از آن گریزی ندارد، چرا که برای حل «مشکل الف» باید «عمل ب» را انجام دهد؛ اما «عمل ب» را تنها زمانی می‌تواند انجام دهد که «مشکل الف» را نداشته باشد.

لازم به ذکر است که این داستان واکنش‌های متفاوتی از تحقیر تا تحسین را میان منتقدان برانگیخت، حتی به هلر تهمت سرقت ادبی از رمانی دیگر زده شد، اما این رمان بدیع توانست پس از مدتی به لیست صد رمان برتر جهان و پرفروش‌ترین‌ها راه پیدا کند و بیش از همه صدای نسل جوانی شود که دیگر ارزشی برای ساختار قدرت قائل نبودند و می‌خواستند خودشان برای خودشان فکر کنند.

این رمان در ایران توسط احسان نوروزی در نشر چشمه و حسن افشار در نشر ماهی و علی اعظمی در نشر آفتاب به فارسی برگردانده شده‌است.

هم‌چنین باید اشاره کرد که در سال ۱۹۷۰ فیلمی با نام تبصره‌ی ۲۲ و بر اساس این رمان با کارگردانی مایک نیکولز منتشر شد. به علاوه، مینی سریالی به نام تبصره‌ی۲۲ به کارگردانی جرج کلونی در تاریخ ۱۷ مه ۲۰۱۹ به نمایش درآمد.

رمان تبصره‌ی ۲۲ در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۳.۹۹ با بیش از ۷۸۷ هزار رای و ۲۰ هزار نقد و نظر است.

داستان تبصره‌ی ۲۲

تبصره‌ی ۲۲ وقایع نگاری گیج کننده‌ای را به نمایش می‌گذارد، با شروع آن بیش از نیمی از وقایع شرح داده شده اتفاق افتاده، و در دنباله‌ای از فلاش بک‌های پی‌درپی ادامه می‌یابند. بیشتر رمان در جزیره پیانوسا در دریای مدیترانه در سال ۱۹۴۴ اتفاق می‌افتد، جایی که یوساریان خلبان بمب‌افکنی است که زیر نظر سرهنگ بلاتکلیف و جاه‌طلب کاتکارت خدمت می‌کند، که به طور مداوم تعداد ماموریت‌هایی را که مردان باید قبل از تکمیل تورهای وظیفه‌شان پرواز کنند، افزایش می‌دهد.

یوساریان پس از انجام مأموریتی در فرارا، ایتالیا، به درجه‌ی کاپیتانی ارتقا می یابد، که در آن، پس از از دست دادن یک پل، برای بار دوم به عقب پرواز می‌کند و با موفقیت آن را تخریب می کند، هر چند یکی از اعضای اسکادران کشته می‌شود.

یوساریان با اور، که در هر ماموریت هواپیمایش سقوط می‌کند اما همیشه زنده می‌ماند، و با وسایل مود که دو ساعت پس از ورودش به پایگاه در عملیات کشته شد چادر مشترکی دارد. افسر آشفته، میلو میندربیندر، به تدریج ماموریت خود برای به دست آوردن مواد غذایی را به یک سندیکای بین المللی بازار سیاه تبدیل می‌کند که در نهایت در آن آلمان‌های دشمن را به خدمت می‌گیرد، حتی در یک نقطه هواپیماهای آلمانی (با نشان سندیکای خود) پایگاه خود را بمباران می‌کنند (که منجر به مرگ ماد می‌شود). شخصیت‌های دیگر عبارتند از جراح پرواز داک دانیکا و جو گرسنه، که به جز زمانی که ماموریت پرواز دارد، کابوس می‌بیند و جیغ می‌کشد.

بخشی از تبصره‌ی ۲۲

آن روزی که تگزاسی را آوردند در بخش، یوساریان مشغول به‌هم ریختن آهنگ موجود در نامه‌ها بود. یکی دیگر از آن روزهای آرام، گرم و بی‌دغدغه بود. گرما مثل لحافی روی سقف افتاده بود و هر صدایی را خفه می‌کرد. دانبر دوباره بی‌حرکت به پشت دراز کشیده بود و چشمانش مثل چشمان عروسک خیره شده بودند به سقف.

سخت تلاش می‌کرد طول عمرش را زیاد کند. به خاطر همین می‌کوشید ملالش را پروبال دهد. دانبر چنان سخت می‌کوشید طول عمرش را زیاد کند که یوساریان فکر کرد شاید مُرده. تگزاسی را روی تختی در وسط بخش گذاشتند، و چیزی نگذشت که عقایدش را پیشکش کرد.

دانبر مثل گلوله جست زد و نشست. هیجان‌زده فریاد کشید «خودشه، یه چیزی کم بود ــ تمام‌مدت می‌دونستم که یه چیزی کمه ــ و حالا می‌دونم چیه.» مشتش را کوبید کف دستش. اعلام کرد «وطن‌پرستی.»

یوساریان در جواب داد زد «راست می‌گی، راست می‌گی، راست می‌گی، راست می‌گی. هات‌داگ، بروکلین داجرز، پای‌سیب مامان‌جون. اینا چیزاییه که همه دارن براش می‌جنگن. ولی کی واسه مردم شریف می‌ره جنگ؟ کی واسه حق رأی بیشتر برای آدم‌های شریف می‌جنگه؟ دیگه خبری از میهن‌پرستی نیست، قضیه همینه. حتا خبری از مهین‌پرستی هم نیست دیگه».

افسر نیمه‌وظیفه‌ی سمت چپ یوساریان محل‌شان نگذاشت. با حالتی خسته پرسید «کی عین خیالشه؟» و به پهلو غلت زد تا بخوابد.

تگزاسی آدم خوش‌ذات بخشنده‌ی دوست‌داشتنی‌ای از کار درآمد. هنوز سه روزنشده دیگر هیچ‌کس تحملش را نداشت.

امواج مزاحمی می‌فرستاد که لرزه‌هایی ظریف به جان آدم می‌انداخت، و همه ازش گریزان بودند ــ همه جز سربازی سفیدپوش که چاره‌ی دیگری نداشت. سرباز سفیدپوش سرتاپا باندپیچی و گچ‌گرفته شده بود.

دو پای ازکارافتاده داشت و دو دست ازکارافتاده. او را یواشکی نصفه‌شب به این بخش آورده بودند، و هیچ‌کس از حضور او میان‌شان خبر نداشت تا این‌که صبحش بیدار شدند و دو پای عجیب دیدند از ماتحتْ بالاکشیده‌شده، دو دست عجیب قایم‌نگه‌داشته‌شده، در مجموع چهار دست‌وپا که به طرز غریبی در هوا معلق نگه داشته شده بود، به وسیله‌ی وزنه‌هایی سربی که به شکل حزن‌انگیزی بالای سر سرباز سفیدپوش آویزان بودند و به‌هیچ‌وجه تکان نمی‌خوردند.

در میان باندپیچی دو آرنجش زیپی مثل لب دوخته شده بود که از میانش با ظرفی شفاف به او مایعی شفاف می‌خوراندند. لوله‌ی بی‌صدایی از جنس روی از گچِ کشاله‌ی رانش بیرون زده و وصل شده بود به شلنگ باریک لاستیکی‌ای که ضایعات کلیه‌هایش را حمل می‌کرد و به طرز کارآمدی می‌چکاند توی ظرف شفاف تشتک‌داری که روی زمین قرار داشت. وقتی ظرف کف زمین پُر بود، یا ظرف غذادهنده‌ی روی بازوهایش خالی بود، بلافاصله جای این ظرف‌ها را عوض می‌کردند تا آن املاح بتوانند دوباره به داخل بدن برگردند. راستش کل آن چیزی که از این سرباز سفیدپوش می‌دیدند حفره‌ی سیاه ساییده‌شده‌ای جای دهانش بود.

 

برای آشنایی با آثار مشابه با تبصره‌ی ۲۲، بخش معرفی برترین داستان‌های طنز را در وب‌سایت هر روز یک کتاب دنبال کنید.