ثریا در اغما

کتاب «ثریا در اغما» شاهکار بی‌نظیر اسماعیل فصیح (از ۱۳۱۳ تا ۱۳۸۸ خورشیدی) برای اولین بار در سال ۱۳۶۲ به چاپ رسید و چنان با استقبال مواجه شد که در یک سال به چاپ چهارم رسید و حتی به زبان انگلیسی ترجمه شد. این کتاب یکی از پرخواننده‌ترین کتاب‌های فارسی به شمار می‌رود. «ثریا دراغما» داستان بخشی از زندگی یک کارمند شرکت نفت در آبادان به نام جلال آریان را روایت می‌کند. این شخصیت قهرمان بسیاری دیگر از کتاب‌های اسماعیل فصیح نیز هست.

اسماعیل فصیح در کتاب «ثریا در اغما» با نثری ساده و روان ولی درعین حال قدرتمند، به روایت مشکلات مهاجرت و دوری از وطن می‌پردازد. وی در بخش‌هایی از کتاب با نگاهی فلسفی تضادهای موجود در دنیای آن روز و دغدغه‌های متفاوت هر یک از شخصیت‌های اصلی و فرعی داستان را روایت می‌کند. او بدون قضاوت مستقیم در مورد این موارد، دست خواننده را کاملاً باز می‌گذارد که خود در رابطه با درستی یا نادرستی هر یک از این پدیده‌ها تصمیم بگیرد.

در این راستا، اسماعیل فصیح چنان گویا و روان به روایت داستان ثریا در اغما می‌پردازد که خواننده خود را در فضای پاریس آن دوره تصور کرده و به راحتی با جلال آریان همذات‌‌پنداری می‌کند.

داستان ثریا در اغما

در شروع کتاب جلال آریان در اوایل جنگ تحمیلی ایران و عراق، از طریق خواهرش می‌فهمد که «ثریا»، تنها خواهرزاده‌اش که در پاریس مشغول به تحصیل بوده و با اتمام درسش قصد مراجعت به ایران داشته، در اثر یک سانحه (سقوط از دوچرخه) به کما رفته و در بیمارستانی در پاریس بستری شده است. جلال با اصرار خواهرش قصد عزیمت به پاریس و پیگیری امور ثریا را می‌نماید. وی به سختی و با مشکلات زیاد و به صورت زمینی (به دلیل مشکلات ناشی از جنگ تحمیلی) خود را به پاریس می‌رساند.

با رسیدن به پاریس و دیدن وضعیت ثریا دچار نوعی انفعال شده و ناامیدانه به هر دری می‌زند تا بتواند کمکی به ثریا، خواهر و خودش بنماید. در این بین او به یاد ایام گذشته به کافه‌های پاریس سرکشی کرده و با ایرانیان زیادی، من جمله عشق سابق خود لیلا، که بعد از انقلاب و با شروع جنگ مهاجرت کرده و هر یک با مشکلات خاصی مواجه هستند، روبرو می‌شود.

برای این که از انتهای داستان و آن چه که بر سر جلال آریان و خواهرزاده‌اش، ثریا، می‌آید باید حتماً کتاب بی‌نظیر «ثریا در اغما» را مطالعه کنیید. مطمئن باشید که لذت بسیاری از آن خواهید برد.

بخشی از کتاب ثریا در اغما

جوانکی که شب‌ها پشت پیشخوان هتل است دارد کتاب می‌خواند. کلیدم را می‌گیرم و با آسانسور می‌روم بالا. اتاق گرم است و من بدون این‌که چراغ را روشن کنم لخت می‌شوم و می‌لغزم وسط رختخواب. ملافه‌ها سفید و شق‌و‌‌رق‌اند، که بد هم نیست. رادیو ترانزیستوری کوچکم را که دم دستم است روشن می‌کنم. آن را روی یکی از ایستگاه‌های انگلیسی که دارد اخبار و تفسیرهای پرت و پلای سیاسی پخش می‌کند می‌گذارم.

کله‌ام هنوز منگ است. با این حال سیگار دیگری از روی میز کنار تخت برمی‌دارم و روشن می‌کنم و به لیلا فکر می‌کنم.

همانطور که توی تاریکی دراز کشیده‌ام و جاسیگاری روی سینه‌ام است، مغزم را تکه‌تکه وسط لایه‌های دود می‌پیچانم، و خرده‌خرده توی تاریکی سیال اتاق ول می‌کنم. وقتی خیلی جوان بودم و تازه از کابوس‌های درخونگاه و خیابان شاپور به خارج فرار کرده بودم جوری بود که شب‌ها دوست نداشتم حتی بدون نور بخوابم. می‌ترسیدم. توی تاریکی خوره‌های درخونگاه می‌ریختند مغزم را می‌خوردند. اما حالا از نور بدم می‌آید.

حالا نور بد است. مثل خیلی چیزهای دیگر که آن وقت‌ها خوب بود و حالا بد است. حالا در تاریکی خیلی چیزهای گذشته را می‌بینم که از حالا بهتر بود، حتی خوره‌های بچگی در درخونگاه…

 

برای آشنا شدن با سایر داستان‌های ایرانی همانند ثریا در اغما می‌توانید به بخش معرفی داستان‌های ایرانی در وب‌سایت هر روز یک کتاب مراجعه کنید.