31 خرداد 1401
بوف کور
«بوف کور» اثری است از صادق هدایت (نویسندهی اهل تهران، از ۱۲۸۱ تا ۱۳۳۰) که در سال ۱۳۱۵ منتشر شده است. این کتاب به تکگوییها و پندارهای روانی یک راوی اختصاص داد.
دربارهی بوف کور
بسیاری از محققان رمان بوف کور نوشته صادق هدایت را مشهورترین و درخشانترین اثر ادبیات داستانی معاصر ایران میدانند. این رمان به سبک سوررئال نوشته شده و تکگویی یک راوی است که دچار توهم و پندارهای روانی است. صادق هدایت کتاب بوف کور را نخستین بار در ۱۳۱۵ خورشیدی زمانی که در هند به سر میبرد، به صورت دستنویس و در ۵۰ نسخه چاپ کرد اما چاپ این کتاب در ایران تا پس از برکناری رضاشاه محقق نشد.
درنهایت نیز این کتاب در سال ۱۳۲۰ به صورت پاورقی در روزنامه ایران چاپ شد. البته این چاپ با نسخه دستنویس اولیه کتاب بوف کور تفاوتهای قابل توجهی داشت. که برخی این تغییرات را ناشی از تصمیم خود هدایت میدانند و برخی دیگر نیز درباره این تغییرات میگویند که حسینقلی مستعان، که در آن زمان عضو هیئت تحریریه روزنامه ایران بوده بدون هماهنگی با هدایت این دخل و تصرف را در کتاب پدید آورده است.
یک سال بعد، انتشارات روزنامه ایران کتاب بوف کور را به چاپ رساند و متن کتاب پیش از انتشار از سوی صادق هدایت مورد تجدید نظر قرار گرفت. بنابراین این نسخه بوف کور نسبت به چاپ بمبئی و آنچه که به صورت پاورقی در روزنامه ایران چاپ شده بود معتبرتر است. کتاب بوف کور تاکنون به زبانهای گوناگونی از جمله فرانسوی، انگلیسی، آلمانی، سوئدی، اسپانیایی، عبری، چکی، مجارستانی، ترکی و ارمنی ترجمه شده است و این رمان به عقیده بسیاری از صاحبنظران در میان ۱۰ رمان برتر سوررئال جهان جای دارد.
لازم به ذکر است که بیش از ۲۰ اثر هنری نمایشی و ادبی با اقتباس از بوف کور یا در مورد این شاهکار ادبیات فارسی به وجود آمده است.
کتاب بوف کور در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۴۲ است.
داستان بوف کور
تمامی رمان بوف کور از زاویه دید اول شخص روایت میشود و از دو بخش نسبتاً جدا از هم ساخته شدهاست. این دو بخش گاه با استفاده از شباهت توصیفها و اشارهها به هم مربوط میشوند.
بخش نخست بوف کور
کتاب با این جملات مشهور آغاز میشود «در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته و در انزواء میخورد و میتراشد. این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد؛ چون عموماً عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزء اتفاقات و پیشآمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سَبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی میکنند آن را با لبخند شکاک و تمسخرآمیز تلقی بکنند؛ زیرا بشر هنوز چاره و دوایی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی به توسط شراب و خواب مصنوعی بهوسیله افیون و مواد مخدره است؛ ولی افسوس که تأثیر اینگونه داروها موقت است و به جای تسکین پس از مدتی بر شدت درد میافزاید».
در این بخش اول شخص – که ساکن خانهای در بیرون خندق در شهر ری است – به شرح یکی از این دردهای خورهوار میپردازد که برای خودش اتفاق افتاده. وی که حرفهی نقاشی روی قلمدان را اختیار کردهاست به طرز مرموزی همیشه نقشی یکسان بر روی قلمدان میکشد که عبارت است از دختری در لباس سیاه که شاخهای گل نیلوفر آبی به پیرمردی که به حالت جوکیان هند چمباتمه زده و زیر درخت سروی نشستهاست هدیه میدهد. میان دختر و پیرمرد جوی آبی وجود دارد.
ماجرا از اینجا آغاز میشود که روزی راوی از سوراخ رف پستوی خانهاش – که گویا اصلاً چنین سوراخی وجود نداشتهاست – منظرهای را که همواره نقاشی میکردهاست میبیند و مفتون نگاه دختر (اثیری) میشود و زندگیاش به طرز وحشتناکی دگرگون میگردد تا اینکه مغربهنگامی دختر را نشسته در کنار در خانهاش مییابد. دختر چند هنگامی بعد در رختخواب راوی به طرز اسرارآمیزی جان میدهد.
راوی طی قضیهای موفق میشود که چشمهای دختر را نقاشی و آن را لااقل برای خودش جاودانه کند. سپس دختر اثیری را قطعه قطعه کرده داخل چمدانی گذاشته و به گورستان میبرد. گورکنی که مغاک دختر را حفر میکند طی حفاری، گلدانی مییابد که بعداً به راوی به رسم یادگاری داده میشود. راوی پس از بازگشت به خانه در کمال ناباوری درمییابد که بر روی گلدان) گلدان راغه) یک جفت چشم درست مثل آن جفت چشمی که همان شب کشیدهبود، کشیده شدهاست.
پس راوی تصمیم میگیرد برای مرتب کردن افکارش نقاشی خود و نقاشی گلدان را جلوی منقل تریاک روبروی خود بگذارد شراب بنوشد و تریاک بکشد. راوی بر اثر استعمال تریاک به حالت خلسه میرود و در عالم رؤیا به سدههای قبل بازمیگردد و خود را در محیطی جدید مییابد که علیرغم جدید بودن برایش کاملاً آشناست.
بخش دوم بوف کور
بخش دوم ماجرای راوی در این دنیای تازه (در چندین سده قبل) است. از اینجا به بعد راوی مشغول نوشتن و شرح ماجرا برای سایهاش میشود که شکل جغد است و با ولع هرچه تمام تر هرآنچه را راوی مینویسد میبلعد.
راوی در اینجا شخص جوان ولی بیمار و رنجوری است که زنش (که راوی او را به نام اصلی نمیخواند بلکه از وی تحت عنوان لکاته یاد میکند) از وی تمکین نمیکند و حاضر به همبستری با شوهرش نیست ولی دهها فاسق دارد. ویژگیهای ظاهری «لکاته» درست همانند ویژگیهای ظاهری «دختر اثیری» در بخش نخست رمان است. راوی همچنین به ماجرای آشنایی پدر و مادرش (که یک رقاصهی هندی بودهاست) اشاره میکند و اینکه از کودکی نزد عمهاش (مادر «لکاته») بزرگ شدهاست.
او در تمام طول بخش دوم رمان به تقابل خود و رجّالهها اشاره میکند و از ایشان ابراز تنفر میکند. وی معتقد است که دنیای بیرونی دنیای رجالههاست. رجّالهها از نظر او «هریک دهانی هستند با مشتی روده که از آن آویزان شدهاست و به آلت تناسلی شان ختم میشود و دائم دنبال پول و شهوت میدوند».
پرستار راوی دایهی پیر اوست که دایهی «لکاته» هم بودهاست و به طرز احمقانهی خویش (از دید راوی) به تسکین آلام راوی میپردازد و برایش حکیم میآورد و فال گوش میایستد و معجونهای گونهگون به وی میخوراند.
در مقابل خانهی راوی پیرمرد مرموزی(پیرمرد خنزر پنزری(همواره بساط خود را پهن کردهاست. این پیرمرد از نظر راوی یکی از فاسقهای لکاته است و خود راوی اعتراف میکند که جای دندانهای پیرمرد را بر گونهی لکاته دیدهاست. به علاوه راوی معتقد است که پیرمرد با دیگران فرق دارد و میتوان گفت که یک نیمچه خدا محسوب میشود و بساطی که جلوی او پهن است چون بساط آفرینش است.
سرانجام راوی تصمیم به قتل لکاته میگیرد. در هیئتی شبیه پیرمرد خنزرپنزری وارد اتاق لکاته میگردد و گِزلیک استخوانیای را که از پیرمرد خریداری کرده در چشم لکاته فرومیکند و او را میکشد. چون از اتاق بیرون میآید و به تصویر خود در آیینه مینگرد میبیند که موهایش سفید گشته و قیافهاش درست مانند پیرمرد خنزرپنزری شدهاست.
بخشی از بوف کور
در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد. این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموماً عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی میکنند
آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند – زیرا بشر هنوز چاره و دوائی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی بتوسط شراب و خواب مصنوعی بوسیله افیون و مواد مخدره است – ولی افسوس که تأثیر این گونه داروها موقت است و بجای تسکین پس از مدتی بر شدت درد میافزاید.
برای آشنایی با دیگر داستانهای نویسندهی بوف کور، به بخش معرفی آثار صادق هدایت در وبسایت هر روز یک کتاب مراجعه نمایید.
کتابی تلخ و غمگین.