«آن رسید لعنتی» اثری است از داریوش مهرجویی (کارگردان و فیلمنامهنویس زادهی تهران، متولد ۱۳۱۸) که در سال ۱۳۹۶ منتشر شده است. این رمان داستان زندگی کارگردانی به نام بهزاد جاوید است.
دربارهی آن رسید لعنتی
آن رسید لعنتی عنوان کتابی از داریوش مهرجویی کارگردان و فیلمنامهنویس ایرانی است. این کتاب در بیست و نهمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران عرضه شد.
«آن رسید لعنتی» درباره سردرگمی و کلاف باز نشدنی مشکلات انسان ها در زندگی شهری است؛ حتی می توان گفت نقدی بر بروکراسی و زندگی مدرن است. با آنکه شهری که داستان در آن می گذرد تهران است، اما اتفاقات داستان در هر شهر بزرگی می تواند بیفتد. در لابه لای این داستان با انسان های مختلفی برخورد می کنیم که همه غرق در مشکلات خود هستند. همه می خواهند به هم کمک کنند اما هیچ یک توان حل مشکلات خود را هم ندارد.
کتاب آن رسید لعنتی داستانی دارد با سه راوی، دانای کل، بهزاد جاوید و همسرش. بهزاد جاوید راوی اصلی است و داستانِ مقطع خاصی از زندگیاش را برای ما تعریف میکند. در کلِ داستان، دید سینمایی داریوش مهرجویی موج میزند و گاه با ظرافت خودنمایی میکند؛ برای مثال حضور کوتاه دانای کل و سیما، همسر بهزاد جاوید، در نقش راوی، گویی این دو ستارگانی هستند که به احترام کارگردان چند ثانیهای در فیلم ظاهر میشوند و تأثیر خود را میگذارند و میروند.
داستان آن رسید لعنتی
این رمان داستان زندگی یک کارگردان سینما است. قهرمان قصه که فردی به اسم بهزاد جاوید است چند سال قبل سریالی برای تلویزیون ساخته که بسیاری به خاطر این سریال از او تقدیر میکنند و قرار میشود تلویزیون هزینهی ساخت سریال را به او بدهد. به همین خاطر تغییراتی در زندگی ایجاد میکند. خانه عوض میکند و… زیر بار قرض میرود.
با گذشت زمان بهزاد متوجه میشود که از پول خبری نیست. این داستان، پروسه بی سرانجامی است که بهزاد جاوید میگذراند، دویدنهای او از بخشی به بخش دیگر و از واحدی در صدا و سیما به واحد دیگر و از استودیویی از استودیوی دیگر.
بخشهایی از آن رسید لعنتی
نفس عمیق بغضآلودی میکشم و حس میکنم که انتشار این همه کینه در این فضای دودآلود ترافیک ولیعصر شاید مرهمی باشد بر درد من… سر را به راست و چپ میچرخانم انگار به دنبال شاهدی میگردم، یا یک حس مشابه در رانندگان عزیز، یا یک اتفاق تازه و جالب در این سیل خودروهای به هم چسبیده و ساکن و غرغرو که عین هزارپا تا به افق کشیده شدهاند… ولی خبری نیست همه افسرده و خسته و بیصدا، عین جنازهای در گور، خیره به افق و منتظر یک حرکت کوتاه دیگر…
دو ساعت پس از رسیدن به ساختمان شیشهای و به محوطۀ پارکینگ سر قلۀ خیابانِ باریکِ پر از خودرو و چاقسلامتی با نگهبانی، سرازیری را پیاده بهسوی جامجمطی میکنم و خود را به ساختمان مجزای خبر و نظارت میرسانم.
……………………
وقتی آن روز چهارشنبه بعدازظهر دستیارش تلفن زد و گفت که خبر بدی دارد، چون رئیس سازمان و در نتیجه بیشتر رؤسای شبکه عوض شدهاند و از این رو باید همهی فرمها نیز عوض شود همه از نو توسط دستاندکارها پر شود و دوباره به امضاء تک تک رؤسا و مدیران شبکهها برسد که بعضی از آن ها جدیدند…
و نیز هیئت امنای ارزش گذاری که حدود چهارسال پیش پروندهی ختم فیلم شما را امضاء کردهاند، عوض شدهاند و برخی از آنها اخراج شدهاند و برخی نیز مایهی حسد و کینه برخی دیگر قرار گرفتهاند و دلخور شدهاند که چرا از آنها دعوت نکردهاند که سر میز ارزشگذاری حضور داشته باشند و خلاصه چه و چه…
و این یعنی یک سال یا دو سال دیگر معطلی و کلی خسارت جدید… همان جا و همان لحظه بود که بهزاد جاوید، فیلم بردار، کار گردان و تهیه کنندهی پنجاه و چند ساله نمایشهای رادیویی و تلویزیونی، بعد از یک دوران تلخ و محنت بار عصبیت و ناراحتی روانی تا حد جنون جهت دریافت طلبش، که نزدیک به چهارسال طول کشیده و زندگی او را به هم ریخته بود، این بار واقعاً درهم شکست و کاملاً فرو ریخت…
آه این قدر حالم بد است که هیچ حوصله ی نوشتن این مزخرفات را ندارم… من دارم چه می نویسم؟ که پول و طلب مرا تلویزیون نمیدهد و همهاش کاغذبازی و قرطاس بازی است؟ و هی کش میدهند و آدمها وظیفهنشناس و غیر مسئولند؟… مگر من نباید چیز بهتری برای گفتن داشته باشم… خب آن چه را که دارم میگویم یا میخواهم بگویم که همه میدانند… که همان عیب و کمبود و خاصیت اولیه ما ملت خل و چل و شلخته است ووو… این که بالاخره وقتی به تاریخ مشعشع دو سه هزار سالهمان نگاه میکنی همین را میبینی…
اگر به کتاب «آن رسید لعنتی» علاقه دارید، میتوانید با مراجعه به بخشهای معرفی برترین رمانهای ایرانی و معرفی بهترین داستانهای معاصر در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر نمونههای این آثار نیز آشنا شوید.
30 بهمن 1401
آن رسید لعنتی
«آن رسید لعنتی» اثری است از داریوش مهرجویی (کارگردان و فیلمنامهنویس زادهی تهران، متولد ۱۳۱۸) که در سال ۱۳۹۶ منتشر شده است. این رمان داستان زندگی کارگردانی به نام بهزاد جاوید است.
دربارهی آن رسید لعنتی
آن رسید لعنتی عنوان کتابی از داریوش مهرجویی کارگردان و فیلمنامهنویس ایرانی است. این کتاب در بیست و نهمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران عرضه شد.
«آن رسید لعنتی» درباره سردرگمی و کلاف باز نشدنی مشکلات انسان ها در زندگی شهری است؛ حتی می توان گفت نقدی بر بروکراسی و زندگی مدرن است. با آنکه شهری که داستان در آن می گذرد تهران است، اما اتفاقات داستان در هر شهر بزرگی می تواند بیفتد. در لابه لای این داستان با انسان های مختلفی برخورد می کنیم که همه غرق در مشکلات خود هستند. همه می خواهند به هم کمک کنند اما هیچ یک توان حل مشکلات خود را هم ندارد.
کتاب آن رسید لعنتی داستانی دارد با سه راوی، دانای کل، بهزاد جاوید و همسرش. بهزاد جاوید راوی اصلی است و داستانِ مقطع خاصی از زندگیاش را برای ما تعریف میکند. در کلِ داستان، دید سینمایی داریوش مهرجویی موج میزند و گاه با ظرافت خودنمایی میکند؛ برای مثال حضور کوتاه دانای کل و سیما، همسر بهزاد جاوید، در نقش راوی، گویی این دو ستارگانی هستند که به احترام کارگردان چند ثانیهای در فیلم ظاهر میشوند و تأثیر خود را میگذارند و میروند.
داستان آن رسید لعنتی
این رمان داستان زندگی یک کارگردان سینما است. قهرمان قصه که فردی به اسم بهزاد جاوید است چند سال قبل سریالی برای تلویزیون ساخته که بسیاری به خاطر این سریال از او تقدیر میکنند و قرار میشود تلویزیون هزینهی ساخت سریال را به او بدهد. به همین خاطر تغییراتی در زندگی ایجاد میکند. خانه عوض میکند و… زیر بار قرض میرود.
با گذشت زمان بهزاد متوجه میشود که از پول خبری نیست. این داستان، پروسه بی سرانجامی است که بهزاد جاوید میگذراند، دویدنهای او از بخشی به بخش دیگر و از واحدی در صدا و سیما به واحد دیگر و از استودیویی از استودیوی دیگر.
بخشهایی از آن رسید لعنتی
نفس عمیق بغضآلودی میکشم و حس میکنم که انتشار این همه کینه در این فضای دودآلود ترافیک ولیعصر شاید مرهمی باشد بر درد من… سر را به راست و چپ میچرخانم انگار به دنبال شاهدی میگردم، یا یک حس مشابه در رانندگان عزیز، یا یک اتفاق تازه و جالب در این سیل خودروهای به هم چسبیده و ساکن و غرغرو که عین هزارپا تا به افق کشیده شدهاند… ولی خبری نیست همه افسرده و خسته و بیصدا، عین جنازهای در گور، خیره به افق و منتظر یک حرکت کوتاه دیگر…
دو ساعت پس از رسیدن به ساختمان شیشهای و به محوطۀ پارکینگ سر قلۀ خیابانِ باریکِ پر از خودرو و چاقسلامتی با نگهبانی، سرازیری را پیاده بهسوی جامجمطی میکنم و خود را به ساختمان مجزای خبر و نظارت میرسانم.
……………………
وقتی آن روز چهارشنبه بعدازظهر دستیارش تلفن زد و گفت که خبر بدی دارد، چون رئیس سازمان و در نتیجه بیشتر رؤسای شبکه عوض شدهاند و از این رو باید همهی فرمها نیز عوض شود همه از نو توسط دستاندکارها پر شود و دوباره به امضاء تک تک رؤسا و مدیران شبکهها برسد که بعضی از آن ها جدیدند…
و نیز هیئت امنای ارزش گذاری که حدود چهارسال پیش پروندهی ختم فیلم شما را امضاء کردهاند، عوض شدهاند و برخی از آنها اخراج شدهاند و برخی نیز مایهی حسد و کینه برخی دیگر قرار گرفتهاند و دلخور شدهاند که چرا از آنها دعوت نکردهاند که سر میز ارزشگذاری حضور داشته باشند و خلاصه چه و چه…
و این یعنی یک سال یا دو سال دیگر معطلی و کلی خسارت جدید… همان جا و همان لحظه بود که بهزاد جاوید، فیلم بردار، کار گردان و تهیه کنندهی پنجاه و چند ساله نمایشهای رادیویی و تلویزیونی، بعد از یک دوران تلخ و محنت بار عصبیت و ناراحتی روانی تا حد جنون جهت دریافت طلبش، که نزدیک به چهارسال طول کشیده و زندگی او را به هم ریخته بود، این بار واقعاً درهم شکست و کاملاً فرو ریخت…
آه این قدر حالم بد است که هیچ حوصله ی نوشتن این مزخرفات را ندارم… من دارم چه می نویسم؟ که پول و طلب مرا تلویزیون نمیدهد و همهاش کاغذبازی و قرطاس بازی است؟ و هی کش میدهند و آدمها وظیفهنشناس و غیر مسئولند؟… مگر من نباید چیز بهتری برای گفتن داشته باشم… خب آن چه را که دارم میگویم یا میخواهم بگویم که همه میدانند… که همان عیب و کمبود و خاصیت اولیه ما ملت خل و چل و شلخته است ووو… این که بالاخره وقتی به تاریخ مشعشع دو سه هزار سالهمان نگاه میکنی همین را میبینی…
اگر به کتاب «آن رسید لعنتی» علاقه دارید، میتوانید با مراجعه به بخشهای معرفی برترین رمانهای ایرانی و معرفی بهترین داستانهای معاصر در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر نمونههای این آثار نیز آشنا شوید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات ایران، داستان ایرانی، داستان معاصر، رمان
۰ برچسبها: ادبیات ایران، داریوش مهرجویی، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب