کنستانسیا

«کنستانسیا» اثری است از کارلوس فوئنتس (نویسنده‌ی مکزیکی، از ۱۹۲۸ تا ۲۰۱۲) که در سال ۱۹۹۰ منتشر شده است. این کتاب شامل داستانی به همین نام در کنار چندین داستان کوتاه دیگر است.

درباره‌ی کنستانسیا

کتاب کنستانسیا داستانی از نویسنده بزرگ معاصر مکزیک، کارلوس فوئنتس است. این کتاب با ترجمه عبدالله کوثری در انتشارات ماهی منتشر شده است. فوئنتس از نویسندگانی است که هم در رمان‌نویسی و هم در نوشتن داستان کوتاه، استادی خود را ثابت کرده‌ است. داستان کنستانسیا درباره زن و شوهری است که ۴۰ سال با هم زندگی کرده‌اند اما در روزگار میان‌سالی خود با اتفاقاتی روبه‌رو می‌شوند که زندگی‌شان را تحت تاثیر قرار می‌دهد.

فوئنتس در این اثر، همچون دیگر آثارش، مرزی بین واقعیت و خیال قائل نیست. کنستانسیا قصه‌ای بلند از مجموعه‌داستانی است که فوئنتس در سال ۱۹۹۰ منتشر کرد و در آن به شیوه‌ی گذشته‌اش در داستان‌نویسی بازگشت. داستان فضای اختناق قرن بیستم را نشان می‌دهد و به مهاجرت و پناهندگی، که یکی از موضوعات چالش‌برانگیز انسان امروز است، نگاهی هستی‌شناختی دارد.

درک این داستان انسانی و پرمعنا محوریت آن تقابل مرگ و زندگی است، اندکی سخت است و ماجرا بین واقعیت و خیال می‌گذرد اما خواندن آن سراسر لذت است و کشف حقیقت آن لذت‌بخش‌تر. به‌نظر می‌رسد که فوئنتس علاقه‌ی زیادی به کافکا و والتر بنیامین دارد و در این اثر حتی به‌نوعی از سبک داستان‌نویسیِ کافکا هم الهام گرفته است.

این کتاب در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۳.۵۷ است.

داستان کنستانسیا

دکتر ویتبی هال، پزشک چیره‌دست امریکایی، به‌همراه همسر اندلسی خود، کنستانسیا، در همسایگی موسیو پلوتنیکوف، بازیگر سالخورده‌ی روس، زندگی می‌کند. دکتر ویتبی هال راوی داستان است و همان اول به خواننده اطلاع می‌دهد که با موسیو پلوتنیکوف در روز مرگش ملاقات کرده است؛ مرگی که اثری مخرب بر کنستانسیا می گذارد و دکتر به رابطه‌ی زنش و مرد روس مشکوک می‌شود.

بخشی از کنستانسیا

احساس گیرافتادن در هزارتوی این شهر به علت طرح اسرارآمیز ساواناست که سبب شده این شهر به تعداد ستاره‌های آسمان میدان داشته باشد، یا دست‌کم این‌طور به نظر بیاید. صفحه‌ای را در نظر بگیرید با طرح منظم مثل صفحه‌ی شطرنج که آغازش میدانی است که چهار یا شش یا هشت خیابان از آن منشعب می‌شود و به سه یا چهار یا پنج میدان دیگر می‌رسد و از این میدان‌ها هم در نهایت دوازده یا چهارده خیابان کشیده می‌شود که به‌نوبه‌ی خود به بی‌نهایت میدان دیگر می‌رسد.

از این لحاظ، رمزوراز ساوانا سادگی هندسی شفاف آن است. هزارتوی این شهر خطی مستقیم است. شفافیت و وضوح آن به شکلی نامنتظر، آدم را تا حد استیصال سردرگم می‌کند. نظم، پیش‌درآمد ترور و وحشت است و وقتی همسر اسپانیایی من کتاب کهنه‌ی نقاشی‌های سیاه‌قلم گویا را باز می‌کند و نگاهش بر آن نقاشی بسیار مشهور Caprichos (هوسباز) خیره می‌ماند، از خودم می‌پرسم آیا حق دارم رشته‌ی تخیلش را پاره کنم و به یادش بیارم که:

تعقلی که هرگز به خواب نمی‌رود هیولا می‌آفریند.

در حال حاضر واقعیت، خیلی ساده، از این قرار است: تنها چاره‌ی من این است که در ایوان خانه‌ام روی صندلی ننویی بنشینم و بادبزنی گرد به دست بگیرم و ردّ رود سبز و آرام و فریبنده را با نگاه دنبال کنم و وقتی دنباله‌ی رود را گم کردم، خودم را با این استدلال دلخوش کنم که چون در هوای آزاد نشسته‌ام باید خنک شده باشم.

همسرم که از من عاقل‌تر است، می‌داند این خانه‌های قدیمی جنوب را طوری ساخته‌اند که عایق گرما باشد، پس ترجیح می‌دهد کرکره‌ها را ببندد و تمام بعدازظهر توی ملافه‌های خنک و زیر پنکه‌ی چرخانِ بی‌صدا دراز بکشد. از دوران کودکی‌اش در سویل به این کار عادت کرده. با این‌همه من و او یک خصلت مشترک داریم و آن این‌که زیر هر نوع دستگاه تهویه چایمان می‌کنیم و گلومان خشک می‌شود، بنابراین توافق کرده‌ایم که در این خانه از آن دستگاه‌هایی که مثل زگیل یا جای زخمی قدیمی بر پنجره‌ی تمام خانه‌های این شهر چسبیده، استفاده نکنیم.

 

اگر به کتاب کنستانسیا علاقه دارید، می‌توانید با مراجعه به بخش معرفی برترین داستان‌های کوتاه خارجی در وب‌سایت هر روز یک کتاب، با دیگر نمونه‌های این آثار آشنا شوید.