مسیر سبز

«مسیر سبز» اثری است از استیون کینگ (نویسنده‌ی آمریکایی، متولد ۱۹۴۷) که در سال ۱۹۹۶ منتشر شده است. این کتاب به روایت ماجرای دو زندانی می‌پردازد که منتظر اجرای حکم اعدام‌شان با صندلی الکتریکی هستند.

درباره‌ی مسیر سبز

کتاب مسیر سبز  یک رمان از استیون کینگ، نویسنده‌ی آمریکایی است که در سال ۱۹۹۶ منتشر شد. داستان این کتاب در مورد دو زندانی است که منتظر اجرای حکم اعدام‌شان با صندلی الکتریکی هستند. این رمان در ابتدا در شش جلد و سپس به عنوان یک اثر تک جلدی مجدداً منتشر شد. این کتاب نمونه ای از رئالیسم جادویی است.

زمانی که رمان مسیر سبز، نوشته ی استیون کینگ، برای اولین بار عرضه شد، خیلی سریع به یکی از موفق‌ترین آثار ادبی دوران خود تبدیل گردید و میلیون‌ها طرفدار در سراسر جهان از آن لذت بردند. در بازداشتگاه کولد ماونتن و در طول دالان سلول‌های تنگ و تاریک که با نام «مسیر سبز» شناخته می‌شود، بیماری روانی به نام بیلی وارتون و مسخ شده‌ای به نام ادوارد دلاکروا، منتظر اجرای حکم اعدامشان با صندلی الکتریکی هستند.

در این بازداشتگاه، نگهبانانی به شرافتمندی پال اجکامب و به بدذاتی پرسی وتمور از زندانیان حراست می کنند. اما خوب یا بد، مجرم یا بی گناه، هیچ کدامشان تا به حال کسی را به بی رحمی زندانی جدید بازداشتگاه، جان کافی، ندیده اند. او به خاطر تجاوز و قتل دو دختر خردسال به اعدام محکوم شده است. آیا کافی، شیطانی در قالب یک انسان است؟ یا این که او موجودی بسیار بسیار متفاوت است؟ با پیشرفت داستان، رابطه‌ی عجیبی بین پال اجکامب و جان کافی شکل می گیرد که روند اتفاقات را به کلی تحت تأثیر قرار می‌دهد.

کتاب مسیر سبز در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز بسیار بالای ۴.۴۷ با بیش از ۳۰۴ هزار رای و ۱۱۷۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمه‌ای از ماندانا قهرمان‌پور به بازار عرضه شده است.

داستان مسیر سبز

این رمان با روایتی اول شخص که توسط پل اجکامب گفته می‌شود، بین پل به عنوان پیرمردی در آسایشگاه سالمندان جورجیا پاینز که داستان خود را در سال ۱۹۹۶ می‌نویسد، و زمانی که در سال ۱۹۳۲ به عنوان ناظر بلوک محکوم به اعدام در  زندان کوهستان سرد می‌نویسد، تغییر می‌کند. به دلیل رنگ کفپوش آن به «مسیر سبز» ملقب شده است.

امسال ورود جان کافی، یک مرد سیاهپوست با قد ۶ فوت و ۸ اینچ (۲.۰۳ متر) است که به تجاوز و قتل دو دختر جوان سفیدپوست محکوم شده است. جان در طول مدتی که در مسیر سبز بود، با زندانیان همکار، ادوارد دلاکروا، یک آتش افروز، متجاوز، و قاتل کاجون ارتباط برقرار می کند. و ویلیام وارتون («بیلی بچه» برای خودش، «بیل وحشی» برای نگهبانان)، یک قاتل سریالی و خطرناک که مصمم است قبل از اعدام تا آنجا که می‌تواند دردسر ایجاد کند.

ساکنان دیگر عبارتند از آرلن بیترباک، یک بومی آمریکایی که به کشتن مردی در دعوا بر سر یک جفت چکمه محکوم شد. آرتور فلندرز، یک مدیر املاک و مستغلات که پدرش را برای انجام کلاهبرداری بیمه ای کشت. و آقای جینگلز، موشی که دل به او ترفندهای مختلفی یاد می دهد.

پل و دیگر نگهبانان در سراسر کتاب توسط پرسی وتمور، یک نگهبان سادیستی که از دشمنی با زندانیان لذت می برد، عصبانی می شوند. نگهبانان دیگر علیرغم بیزاری از او باید نسبت به او مدنی رفتار کنند زیرا او برادرزاده همسر فرماندار است. هنگامی که به پرسی یک موقعیت اداری در بیمارستان روانپزشکی بریار ریدج در همان نزدیکی پیشنهاد می‌شود، پل فکر می کند که بالاخره از شر او خلاص می شوند.

با این حال، پرسی از رفتن امتناع می ورزد تا زمانی که به او اجازه داده شود بر یک اعدام نظارت کند، بنابراین پل با تردید به او اجازه می دهد تا دل را اداره کند. پرسی عمداً از خیساندن اسفنجی در آب نمک که قرار است داخل کلاهک الکترود فرو رفته باشد اجتناب می کند تا از مرگ سریع صندلی برقی اطمینان حاصل شود. هنگامی که سوئیچ پرتاب می‌شود، جریان باعث می شود دل در صندلی آتش بگیرد و از مرگ طولانی و دردناک رنج ببرد.

با گذشت زمان، پل متوجه می‌شود که جان توانایی‌های شفابخش غیرقابل توضیحی دارد که از آن برای درمان عفونت دستگاه ادراری پل و احیای آقای جینگلس پس از ضربه زدن پرسی به او استفاده می‌کند. جان ساده دل و خجالتی، نسبت به افکار و احساسات اطرافیانش بسیار همدل و حساس است.

یک شب، نگهبانان به وارتون مواد مخدر می زنند، سپس یک جلیقه بر روی پرسی می‌پوشند و او را در اتاق نگهدارنده حفر می کنند تا بتوانند جان را به صورت قاچاقی از زندان خارج کنند و به خانه نگهبان هال مورز ببرند. همسر هال ملیندا یک تومور مغزی غیرقابل جراحی دارد که جان آن را درمان می کند. هنگامی که آنها به مسیر سبز برمی‌گردند، جان بیماری را از ملیندا به پرسی منتقل می کند و باعث می شود که او دیوانه شود و قبل از اینکه در حالت کاتاتونیک قرار گیرد و هرگز از آن بهبود نیابد، به وارتون شلیک کند. سپس پرسی به عنوان یک بیمار به بریار ریج متعهد می شود.

سوء ظن طولانی مدت پل مبنی بر بی گناهی جان ثابت می شود که او متوجه می شود که در واقع این وارتون بود که به دو دختر تجاوز کرد و آن را کشت و جان در تلاش بود آنها را احیا کند. بعداً، جان به پل می گوید که وقتی وارتون یک بار بازوی او را گرفت، چه دید، چگونه وارتون با استفاده از عشق آنها به یکدیگر، خواهران را با تهدید به کشتن یکی از آنها مجبور به سکوت کرد، اگر دیگری سر و صدا کرد.

پل مطمئن نیست که چگونه به جان کمک کند، اما جان به او می گوید که نگران نباشد، زیرا او به هر حال آماده است بمیرد و می خواهد از ظلم دنیا فرار کند. اعدام جان آخرین اعدامی است که پل در آن شرکت می کند.

هنگامی که پل به پایان داستان نوشته شده خود نزدیک می شود، آن را به دوستش الین کانلی پیشنهاد می کند تا بخواند. بعد از اینکه او این کار را به پایان رساند، او آقای جینگلس را درست قبل از مرگ موش به او معرفی می کند – این موش در ۶۴ سال گذشته زنده بوده است.

پولس توضیح می دهد که کسانی که توسط یوحنا شفا یافته اند، به طور غیرطبیعی عمر طولانی داشتند. الین اندکی بعد می میرد و هرگز متوجه این واقعیت نشد که در یکی از روزهای سرنوشت ساز سال ۱۹۵۶، زمانی که پل شاهد مرگ همسرش بر اثر تصادف رانندگی بود، در حالی که در راه فارغ التحصیلی نوه شان بود، پل روح جان کافی را دید که از روی پل هوایی به او نگاه می کند. این رمان در حالی به پایان می رسد که پل به تنهایی، اکنون ۱۰۴ ساله است، و در این فکر است که چقدر دیگر زنده خواهد ماند.

بخشی از مسیر سبز

من از واژه‌ی پُلی متنفرم، اما برَد کماکان مرا به این نام صدا می‌زند. من نیز دیگر از او درخواست نمی‌کنم که این کار را انجام ندهد. دُلِن از جملات قصار دیگری نیز استفاده می‌کند – نه صرفاً ضرب‌المثل. «می‌توان اسب را تا کنار آب بُرد، اما نمی‌توان او را مجبور به نوشیدن کرد»؛ «می‌توان به تن اسب لباس پوشانید، اما نمی‌توان او را وادار به حرکت کرد». برَد نیز از نظر حماقت، خشکه‌مغزی، و ملالت‌آوری همچون پِرسی وتمور است.

به هنگام بیان سخنان نغزش در مورد آلزایمر، مشغول تِ کشیدن کف اتاق آفتاب‌گیرِ سرتاسر شیشه‌ای بود، محل مرور نوشته‌های پیشینم. کلی کاغذْ سیاه کرده‌ام، و پیش از پایان داستانم نیز کلی کاغذ سیاه خواهم کرد.

–  می‌دانی، آلزایمر واقعاً چیست؟

–  نه، اما مطمئنم که تو به من خواهی گفت، برَد.

– همان ایدزِ پیرهای خِرِف است.

این را گفت، و از خنده منفجر شد، قاه‌قاه‌قاه‌قاه! درست همان عملی که پس از نقل لطیفه‌های مسخره‌اش انجام می‌دهد.

 

اگر به کتاب مسیر سبز علاقه دارید، می‌توانید در بخش معرفی آثار استیون کینگ در وب‌سایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید. هم‌چنین بخش معرفی بهترین داستان‌های ترسناک و دلهره‌آور نیز شما را با سایر موارد مشابه آشنا می‌سازد.