شیطان و دوشیزه پریم

«شیطان و دوشیزه پریم» اثری است از پائولو کوئلیو (نویسنده‌ی برزیلی، متولد ۱۹۴۷) که در سال ۲۰۰۰ منتشر شده است. این کتاب داستان غریبه‌ای را روایت می‌کند که به روستایی سفر کرده و در پی یافتن حقیقت انسان است.

درباره‌ی شیطان و دوشیزه پریم

شیطان و دوشیزه پریم رمانی از پائولو کوئلیو است که در سال ۲۰۰۰ منتشر شده است. داستان این کتاب از جایی آغاز می‌شود که یک غریبه به روستای دور افتاده ویسکوز می‌رسد، همراهش کوله پشتی حاوی یک دفتر ضخیم و یازده شمش طلا می‌باشد. او به دنبال پاسخ به یک سؤال است که او را عذاب می‌دهد: آیا انسان‌ها، در اصل، خوب یا بد هستند؟

در دنیا دو مقوله «خیر» و «شر» وجود دارند که همیشه در تضاد با هم هسند. در این کتاب، به همین دو مقوله پرداخته شده که یک‌سوی آن خدای یگانه و سوی دیگر شیطان؛ قرار دارند. کتاب شیطان و دوشیزه پریم سومین و آخرین کتاب از سه گانه‌ی پائولو کوئلیو است. در هر کدام از این کتاب‌ها به یک هفته زندگی انسان‌هایی معمولی پرداخته می‌شود، که هر کدام، به یک باره خود را مقابل عشق، مرگ، یا قدرت می‌یابند.

در حقیقت، انسان‌ها از دیرباز دغدغه‌ی نیک و بد داشته‌اند. این مساله که خیر و شر چیست؟‌ آیا چیزی به نام خوبی و بدی وجود دارد؟‌ چه عملی را اخلاقی می‌نامیم و به چه کاری نادرست می‌گوییم؟ این‌ها فقط بخشی از سوالاتی‌ست که پائولو کوئلیو در اثر خود به جانتان می‌اندازد و شما را با آن‌ها درگیر می‌کند.

شیطان و دوشیزه پریم در سال ۲۰۰۰ منتشر شد و تحسین بسیاری از منتقدان و مخاطبان را برانگیخت. کتاب کوئیلو مملو از عرفان و حکایات فلسفی‌ست که شیرینی خواندن آن تا مدت‌ها بر جانتان می‌نشیند. کوئیلو این رمان را در ادامه‌ی کتاب‌های ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد و کنار رود پیدرا نشستم و گریستم به تحریر درآورده و این سه اثر در کنار یکدیگر سه‌گانه‌ای زیبا را تشکیل می‌دهند.

کتاب شیطان و دوشیزه پریم در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۳.۶۱ با بیش از ۶۹ هزار رای و ۳۴۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمه‌هایی از بهناز سلطانیه، ایلیا حریری و بهجت قاسم‌زاده به بازار عرضه شده است.

داستان شیطان و دوشیزه پریم

پائولو کوئلیو در این کتاب متفاوت به روایت داستان روستایی کوچک با گذشته‌ای افتخارآمیز می‌پردازد که جوانانش همه به شهر نقل مکان کرده‌اند و حالا روستا در آستانه‌ی مرگ قرار گرفته است. همه‌ی ماجرای کتاب شیطان و دوشیزه پریم از آن‌جایی آغاز شد که یک غریبه به روستا آمد و فقط یک نفر به نام برتای پیر می‌تواند چیزی را ببیند که باقی ساکنان قادر به دیدن آن نیستند:‌ این غریبه یک همراه نامرئی با خود دارد و آن همراه شیطان است!

تصور کنید شیطان کوله‌پشتی به دوش بیندازد، در حالی که در کوله‌اش یازده شمش طلا و یک دفتر ضخیم عجیب‌وغریب دارد، دوره بیفتد در شهر و از مردم سوال کند:‌ «ای انسان‌ها! شما بالاخره خوب هستید یا بد؟» آیا چنین سوالی شما را دچار چالش نمی‌کند و تا مدت‌ها درگیر آن نخواهید شد؟» به راستی پاسخ چیست؟

بخش‌هایی شیطان و دوشیزه پریم

مهمان‌سرا هم محل فروش محصولات ارگانیک و طبیعی بود، هم سالن غذاخوری داشت و هم قهوه‌خانه‌ای که اهالی ویسکوز در آنجا دور هم جمع می‌شدند و درمورد همان مسائل روزمره‌ی همیشگی گپ می‌زدند؛ درمورد وضعیت آب‌وهوا و بی‌توجهی جوانان به روستا و معمولاً هم تکیه‌کلامشان این بود: «نُه ماه زمستان داریم و سه ماه جهنم.» یعنی آن‌ها فقط نود روز برای تمام کارهایشان فرصت داشتند: شخم‌زدن، بذرپاشی، انتظارکشیدن، برداشت و انبار محصول، پشم‌چینی گوسفندان و…

همه‌ی اهالی ویسکوز از این حقیقت فرار می‌کردند که روستایشان در حال زوال است. برای آن‌ها مشکل بود که بپذیرند آخرین نسل از کشاورزان و دامدارانی هستند که از قرون پیش ساکن کوهستان شده‌اند. به‌زودی ماشین‌آلات وارد روستایشان می‌شدند و دام‌ها را با علوفه‌های خاص در جای دیگری پرورش می‌دادند، شاید هم روستا را به یک شرکت بزرگ تجاری می‌فروختند و شرکت روستایشان را به پایگاهی برای اسکی‌بازان مبدل می‌ساخت.

روستاهای دیگر ناحیه، این واقعیت را پذیرفته بودند و تنها اهالی ویسکوز بودند که در برابر این حقیقت مقاومت می‌کردند، چراکه مردمانش احساس می‌کردند مدیون نیاکان خود هستند و سنت‌هایشان به آن‌ها آموخته بود که تا واپسین لحظات مبارزه کنند.

مرد غریبه بعد از اینکه با دقت فرم پذیرش مهمان‌سرا را خواند، آن را پر کرد. از لهجه‌اش می‌شد فهمید که از اهالی یکی از کشورهای آمریکای جنوبی است. روی برگه نوشته بود آرژانتین، چون عاشق تیم فوتبالش بود. در فرم پذیرش، قسمت آدرس، نشانی‌اش را چنین نوشته بود: «خیابان کلمبیا»، چون می‌دانست مردمان آمریکای جنوبی برای ابراز همبستگی، نام کشورهای همسایه را روی خیابان‌های مهم خود می‌گذارند. در قسمت نام هم، نام یکی از تروریست‌های نامی سده‌های گذشته را نوشته بود.

…………………………

البته برتا دلیل قابل قبولی برای نشستن مقابل در خانه ی خود داشت و وقتی مرد غریبه را در حالی دید که از سربالایی پرشیب به سوی تنها مهمان سرای دهکده می رفت، دریافت که انتظارش به سر رسیده است. البته مرد غریبه با لباس های چروکیده و ریش اصلاح نشده اش با آن چیزی که برتای پیر همواره در ذهن داشت توفیر داشت، اما انگار او با شبحی همراه بود؛ شبحی از شیطان!

برتا با خودش گفت: « حق با شوهرم بود. اگر من امروز اینجا نبودم، کسی متوجه ورود او به دهکده نمی شد. » اگرچه برتا توان تشخیص سن وسال او را نداشت، اما حدس می زد که مرد حدود چهل تا پنجاه سال داشته باشد. او هم همانند افراد سالخورده ی دیگر، با معیارهای خودش او را جوان انگاشت.

با خود فکر کرد، یعنی چه مدت در دهکده خواهد ماند؟ و چون دید فقط کوله بار کوچکی دارد، احتمال داد تنها ممکن است چند روز بماند و بعد هم به دنبال سرنوشتش برود؛ سرنوشتی که برتا از آن بی خبر بود و نمی خواست هم درباره اش بداند. باوجوداین، با خودش فکر کرد ارزشش را داشته که این همه سال در آستانه ی در خانه اش بنشیند و منتظر آمدنش باشد.

چراکه دست کم نگریستن به زیبایی های کوهستان را در همه ی این سال ها فراگرفته بود؛ کاری که تمام عمر درکش نکرده بود، تنها به این دلیل که در آن دهکده به دنیا آمده بود و به مناظرش عادت داشت. همان طور که برتا می پنداشت، مرد غریبه وارد مهمان سرا شد و پیرزن با خود فکر کرد بهتر است آمدن مهمان ناخوانده را به کشیش ده اطلاع دهد، اما باز با خودش فکر کرد کشیش ده به حرف های او گوش نخواهد داد و خواهد گفت این حرف ها فقط توهّم های افراد پیر و سالخورده است

 

چنانچه به کتاب شیطان و دوشیزه پریم علاقه دارید، می‌توانید در بخش معرفی برترین آثار پائولو کوئلیو در وب‌سایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید.