«مرد و اسلحه» اثری است از جرج برنارد شاو (نمایشنامهنویس و منتقد ادبی اهل ایرلند، از ۱۸۵۶ تا ۱۹۵۰) که در سال ۱۸۹۸ منتشر شده است. این کتاب به روایت ماجرای دختری میپردازد که نامزدش در جنگ حضور دارد و او ناگهان با سربازی از نیروی دشمن مواجه میشود.
دربارهی مرد و اسحله
مرد و اسلحه نمایشنامهای کمدی است از جرج برنارد شاو که عنوانش برگرفته از واژگان آغازین انهایدِ ویرژیل است. این عبارت به لاتین به صورت Arma virumque cano و به معنی «اسلحهها و مردی که من میخوانم» است.
این نمایشنامه نخستین بار در ۲۱ آوریل ۱۸۹۴ در تئاتر پلیهاوس تولید شد و در ۱۸۹۸ به عنوان بخشی از نمایشنامههای خوشایند منتشر شد که در مجموعهی آن آثار دیگری مانند کاندیدا، هرگز نمیتوانی بگویی و مرد سرنوشت نیز وجود دارد. مرد و اسلحه نخستین دستآورد تجاری شاو بود به گونه ای که پس از نمایش او به بالای سن فراخوانده میشد و مورد تشویق تماشاگران قرار میگرفت.
کتاب مرد و اسلحه، مانند سایر آثار شاو، ارزش های مرسوم جامعه را زیر سؤال می برد و جنگ و عشق را دستمایه ی کمدی خود قرار می دهد. زنی جوان به نام راینا به پیروزی اخیر ارتش بلغارستان در برابر صربها بسیار افتخار می کند. او ندانسته به سربازی صرب و فراری از جنگ در خانه اش پناه می دهد که به جای گلوله و مهمات جنگی، با خود تکه هایی شکلات همراه دارد.
سیمین دانشور این نمایشنامه را با نام سرباز شکلاتی به فارسی درآورده است. این ترجمه نخستین بار به کارگردانی الول ساتن در اردیبهشت ۱۳۲۶ در تالار گرین روم تهران با بازی بهرام دریابیگی و محمدعلی ایثاری و صادق چوبک و نظام شفا و ملوک کریک و ایران میکلزاده و پری خلیلی به نمایش درآمد. علاءالدین پازارگادی این نمایشنامه را با نام مرد و اسلحه به فارسی درآورده است.
در مقدمهای که جلال آل احمد نویسنده ایرانی بر این کتاب نوشته است میخوانیم:
برناردشاو، با انتشار همین نمایشنامههای شاد بود که روح شوخ و بذله گو و نقاد خود را نشان داد و کم کم توانست کار خود را به عنوان بهترین نمونه مطایبه و نقد شوخیآمیز اجتماعی و سیاسی، به مردمی که به اصطلاح عصا قورت داده هستند و کارشان شوخیبردار نیست، بقبولاند.
شخصیتهای آن آدمهای پیچیده و پر از اسراری نیستند که برای روی صحنه آوردنشان دچار اشکالی بتوان شد. آدمهائی هستند خونسرد، شوخ و حسابدان و در کار خود استاد. «بلانچی» قبل از اینکه یک افسر داوطلب سوئیسی در قشون صربستان باشد، پیداست که یک انگلیسی خونسرد و کارکشته است. یک برناردشاو است.
هر کدامشان حسابگرند. و اسراری را که از دیگران میدانند به آسانی از دست نمیدهند. شاید در نظر شما خندهدار بیاید که بشنوید یک افسر ادعا میکند در جنگ شکلات بیش از فشنگ برایش ارزش دارد. ولی باید به جای «بلانتشلی» بود تا مفهوم این ادعا را درک کرد. چهل و هشت ساعت بیخوابی، فرار، گرسنگی و همه عواقب دیگری که در انتظار او است علل اساسی این ادعای صادق هستند.
صحنههای نمایشنامه دقیق و مفصل و با نظری پر از کنایه و انتقاد وصف شده. اشخاصی که وارد صحنه میشوند نیز قبلاً وصف شدهاند و گر چه این شرح و توصیفها وقتی که نمایشنامه روی صحنه بیاید زیادیاند، ولی در انتخاب بازی کننده کمک بزرگی هستند.
در این نمایشنامه انسانهای شاو، اگر هم به جنگ رفتهاند پیداست که برخلاف میل خود دست به چنین کاری زدهاند. پیداست که در مکان مناسب خود نیستند. آدمهائی هستند که وقتی سلاح به دوش گرفتهاند به صورت مسخرهای در آمدهاند.
کتاب مرد و اسلحه در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۸۳ با بیش از ۱۰ هزار رای و ۵۲۰ نقد و نظر است.
داستان مرد و اسلحه
این نمایشنامه در جریان جنگ صربستان و بلغارستان در سال ۱۸۸۵ اتفاق می افتد. قهرمان آن، راینا پتکوف، زن جوان بلغاری است که با سرگیوس سارانوف، یکی از قهرمانان آن جنگ، نامزد کرده و او را بت خود میداند. در شب بعد از نبرد اسلیونیتزا، یک سرباز مزدور سوئیسی در ارتش صربستان، کاپیتان بلانتشلی، از پنجره بالکن اتاق خوابش وارد می شود و تهدید می کند که در صورت زنگ زدن به راینا شلیک خواهد کرد.
هنگامی که نیروهای روسی و بلغارستانی برای جستجوی او وارد خانه شدند، راینا او را پنهان می کند تا کشته نشود. او از او می خواهد که به خاطر بیاورد که «از هر ده سرباز ۹ نفر احمق به دنیا می آیند.»
در گفتگوی پس از خروج سربازان، نگرش عملگرایانه و بدبینانه بلانتشلی نسبت به جنگ و سربازی، راینا ایدهآلگرا را شوکه میکند، بهویژه پس از اینکه او اعتراف کرد که از کیسههای مهمات خود برای حمل شکلات استفاده میکند تا فشنگ برای تپانچهاش. وقتی جست و جو به پایان می رسد، راینا و مادرش کاترین، بلانتشلی را مخفیانه از خانه بیرون میکنند، در حالی که در یکی از کت های قدیمیپدر راینا پوشیده بود.
جنگ به پایان می رسد و بلغارها و صربها پیمان صلح امضا می کنند. پدر راینا (سرگرد پل پتکوف) و سرگیوس هر دو به خانه باز می گردند. راینا شروع به یافتن سرگیوس می کند که هم احمق و هم خسته کننده است، اما او آن را پنهان می کند. سرگیوس همچنین ایدهآلهای عاشقانه راینا را خستهکننده میبیند و با خدمتکار گستاخ راینا، لوکا (نقش سوبرت)، که با نیکولا، خدمتکار پتکفها نامزد کرده، معاشقه میکند.
بلانتشلی به طور غیرمنتظره ای برمی گردد تا بتواند کت قدیمی را پس دهد و همچنین بتواند راینا را ببیند. راینا و کاترین شوکه می شوند، به خصوص زمانی که سرگرد پتکوف و سرگیوس فاش می کنند که قبلاً بلانتشلی را ملاقات کرده اند و از او دعوت می کنند تا برای ناهار بماند (و به آنها کمک کند تا بفهمند چگونه سربازان را به خانه بفرستند).
راینا که با بلانتشلی تنها می ماند، متوجه می شود که عاشقانه او را نگاه میکند، اما به او به عنوان یک زن احترام می گذارد، برعکس سرگیوس این کار را نمی کند. او فاش میکند که عکسی از خود در جیب کت گذاشته است که روی آن نوشته شده بود «به سرباز شکلاتی من»، اما بلانتشلی میگوید که آن را پیدا نکرده است و باید هنوز در جیب کت باشد. بلانتشلی تلگرافی دریافت می کند که به او خبر مرگ پدرش را می دهد: او اکنون باید تجارت خانوادگی، چندین هتل مجلل در سوئیس را در اختیار بگیرد.
لوکا به سرگیوس می گوید که راینا وقتی بلانتشلی به اتاق او حمله کرد از او محافظت کرد و راینا واقعاً عاشق او است. سرگیوس بلانتشلی را به دوئل دعوت می کند، اما بلانتشلی از دعوا اجتناب می کند و سرگیوس و راینا درگیری خود را قطع می کنند و هر دو طرف آرامش دارند. سرگرد پتکف عکس را در جیب کت قدیمی خود پیدا می کند. راینا و بلاتشی سعی می کنند قبل از اینکه دوباره آن را پیدا کند آن را از بین ببرند، اما پتکف مصمم است حقیقت را بیاموزد و ادعا می کند که «سرباز شکلاتی» سرگیوس است.
بعد از اینکه بلانتشلی کل داستان را برای سرگرد پتکف فاش می کند، سرگیوس به لوکا پیشنهاد ازدواج می دهد (به سرگرد پتکوف و وحشت کاترین). نیکولا بی سر و صدا و شجاعانه به سرجیوس اجازه می دهد تا او را داشته باشد و بلانتشلی با درک فداکاری و توانایی نیکولا، به او شغلی به عنوان مدیر هتل پیشنهاد می دهد.
در حالی که راینا اکنون بیتفاوت است، بلانتشلی اعتراض میکند که، ۳۴ ساله است ولی و معتقد است که ۱۷ سال دارد، برای او خیلی پیر است. با اطلاع از این که او در واقع ۲۳ سال دارد، بلافاصله پیشنهاد ازدواج می دهد و ثروت و موقعیت خود را با لیست ارث خود از تلگرام ثابت می کند.
راینا که به پوچی آرمان های عاشقانه خود پی می برد، اعتراض می کند که «سرباز شکلاتی» بیچاره خود را به این تاجر ثروتمند ترجیح می دهد. بلانتشلی می گوید که او هنوز همان شخص است و نمایشنامه با اعلام عشق راینا به او به پایان می رسد و بلانتشلی با دقت سوئیسی مشکلات حرکت نیروهای سرگرد را برطرف می کند و به همه اطلاع می دهد که او برای ازدواج با راینا برمی گردد.
بخشهایی از مرد و اسلحه
بانوی عزیز من، سرباز بودن، هنر بزدلانه ی حمله ی بی رحمانه در زمان قدرت و فرار از خطرات در زمان ضعف است.
…………………
تمام راز جنگیدن موفقیت آمیز همین است. با استفاده از ضعف دشمنت، او را گیر بینداز و هیچ وقت، به هیچ وجه در شرایط برابر با او وارد جنگ نشو.
………………..
وقتی که رفتار شرافتمندانه از خود بروز می دهی با آن صدای تأثیرگذار صحبت می کنی، تو را تحسین می کنم؛ اما برایم غیرممکن است که یک کلمه از چیزهایی که می گویی را باور کنم.
……………….
پنجره اتاق کاملاً گشوده است. در بیرون آن، معجر چوبى که به خارج گشوده مىشود نیز باز است. در مهتابى، خانمى جوان، مبهوت زیبایىهاى شب شده است، زیبایى و جوانى خودش نیز قسمت مهمى از آن همه زیبایى است، و خودش هم مىداند و خیره مىنگرد. لباس خواب در بر دارد و روى آن روپوشى از پوست که قیمت آن زیاد گیجکننده نیست پوشیده است ولى بیش از سه برابر ارزش اثاثیه اتاق خوابش مىارزد.
اگر به کتاب مرد و اسلحه علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی برترین آثار جرج برنارد شاو در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید.
28 دی 1402
مرد و اسلحه
«مرد و اسلحه» اثری است از جرج برنارد شاو (نمایشنامهنویس و منتقد ادبی اهل ایرلند، از ۱۸۵۶ تا ۱۹۵۰) که در سال ۱۸۹۸ منتشر شده است. این کتاب به روایت ماجرای دختری میپردازد که نامزدش در جنگ حضور دارد و او ناگهان با سربازی از نیروی دشمن مواجه میشود.
دربارهی مرد و اسحله
مرد و اسلحه نمایشنامهای کمدی است از جرج برنارد شاو که عنوانش برگرفته از واژگان آغازین انهایدِ ویرژیل است. این عبارت به لاتین به صورت Arma virumque cano و به معنی «اسلحهها و مردی که من میخوانم» است.
این نمایشنامه نخستین بار در ۲۱ آوریل ۱۸۹۴ در تئاتر پلیهاوس تولید شد و در ۱۸۹۸ به عنوان بخشی از نمایشنامههای خوشایند منتشر شد که در مجموعهی آن آثار دیگری مانند کاندیدا، هرگز نمیتوانی بگویی و مرد سرنوشت نیز وجود دارد. مرد و اسلحه نخستین دستآورد تجاری شاو بود به گونه ای که پس از نمایش او به بالای سن فراخوانده میشد و مورد تشویق تماشاگران قرار میگرفت.
کتاب مرد و اسلحه، مانند سایر آثار شاو، ارزش های مرسوم جامعه را زیر سؤال می برد و جنگ و عشق را دستمایه ی کمدی خود قرار می دهد. زنی جوان به نام راینا به پیروزی اخیر ارتش بلغارستان در برابر صربها بسیار افتخار می کند. او ندانسته به سربازی صرب و فراری از جنگ در خانه اش پناه می دهد که به جای گلوله و مهمات جنگی، با خود تکه هایی شکلات همراه دارد.
سیمین دانشور این نمایشنامه را با نام سرباز شکلاتی به فارسی درآورده است. این ترجمه نخستین بار به کارگردانی الول ساتن در اردیبهشت ۱۳۲۶ در تالار گرین روم تهران با بازی بهرام دریابیگی و محمدعلی ایثاری و صادق چوبک و نظام شفا و ملوک کریک و ایران میکلزاده و پری خلیلی به نمایش درآمد. علاءالدین پازارگادی این نمایشنامه را با نام مرد و اسلحه به فارسی درآورده است.
در مقدمهای که جلال آل احمد نویسنده ایرانی بر این کتاب نوشته است میخوانیم:
برناردشاو، با انتشار همین نمایشنامههای شاد بود که روح شوخ و بذله گو و نقاد خود را نشان داد و کم کم توانست کار خود را به عنوان بهترین نمونه مطایبه و نقد شوخیآمیز اجتماعی و سیاسی، به مردمی که به اصطلاح عصا قورت داده هستند و کارشان شوخیبردار نیست، بقبولاند.
شخصیتهای آن آدمهای پیچیده و پر از اسراری نیستند که برای روی صحنه آوردنشان دچار اشکالی بتوان شد. آدمهائی هستند خونسرد، شوخ و حسابدان و در کار خود استاد. «بلانچی» قبل از اینکه یک افسر داوطلب سوئیسی در قشون صربستان باشد، پیداست که یک انگلیسی خونسرد و کارکشته است. یک برناردشاو است.
هر کدامشان حسابگرند. و اسراری را که از دیگران میدانند به آسانی از دست نمیدهند. شاید در نظر شما خندهدار بیاید که بشنوید یک افسر ادعا میکند در جنگ شکلات بیش از فشنگ برایش ارزش دارد. ولی باید به جای «بلانتشلی» بود تا مفهوم این ادعا را درک کرد. چهل و هشت ساعت بیخوابی، فرار، گرسنگی و همه عواقب دیگری که در انتظار او است علل اساسی این ادعای صادق هستند.
صحنههای نمایشنامه دقیق و مفصل و با نظری پر از کنایه و انتقاد وصف شده. اشخاصی که وارد صحنه میشوند نیز قبلاً وصف شدهاند و گر چه این شرح و توصیفها وقتی که نمایشنامه روی صحنه بیاید زیادیاند، ولی در انتخاب بازی کننده کمک بزرگی هستند.
در این نمایشنامه انسانهای شاو، اگر هم به جنگ رفتهاند پیداست که برخلاف میل خود دست به چنین کاری زدهاند. پیداست که در مکان مناسب خود نیستند. آدمهائی هستند که وقتی سلاح به دوش گرفتهاند به صورت مسخرهای در آمدهاند.
کتاب مرد و اسلحه در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۸۳ با بیش از ۱۰ هزار رای و ۵۲۰ نقد و نظر است.
داستان مرد و اسلحه
این نمایشنامه در جریان جنگ صربستان و بلغارستان در سال ۱۸۸۵ اتفاق می افتد. قهرمان آن، راینا پتکوف، زن جوان بلغاری است که با سرگیوس سارانوف، یکی از قهرمانان آن جنگ، نامزد کرده و او را بت خود میداند. در شب بعد از نبرد اسلیونیتزا، یک سرباز مزدور سوئیسی در ارتش صربستان، کاپیتان بلانتشلی، از پنجره بالکن اتاق خوابش وارد می شود و تهدید می کند که در صورت زنگ زدن به راینا شلیک خواهد کرد.
هنگامی که نیروهای روسی و بلغارستانی برای جستجوی او وارد خانه شدند، راینا او را پنهان می کند تا کشته نشود. او از او می خواهد که به خاطر بیاورد که «از هر ده سرباز ۹ نفر احمق به دنیا می آیند.»
در گفتگوی پس از خروج سربازان، نگرش عملگرایانه و بدبینانه بلانتشلی نسبت به جنگ و سربازی، راینا ایدهآلگرا را شوکه میکند، بهویژه پس از اینکه او اعتراف کرد که از کیسههای مهمات خود برای حمل شکلات استفاده میکند تا فشنگ برای تپانچهاش. وقتی جست و جو به پایان می رسد، راینا و مادرش کاترین، بلانتشلی را مخفیانه از خانه بیرون میکنند، در حالی که در یکی از کت های قدیمیپدر راینا پوشیده بود.
جنگ به پایان می رسد و بلغارها و صربها پیمان صلح امضا می کنند. پدر راینا (سرگرد پل پتکوف) و سرگیوس هر دو به خانه باز می گردند. راینا شروع به یافتن سرگیوس می کند که هم احمق و هم خسته کننده است، اما او آن را پنهان می کند. سرگیوس همچنین ایدهآلهای عاشقانه راینا را خستهکننده میبیند و با خدمتکار گستاخ راینا، لوکا (نقش سوبرت)، که با نیکولا، خدمتکار پتکفها نامزد کرده، معاشقه میکند.
بلانتشلی به طور غیرمنتظره ای برمی گردد تا بتواند کت قدیمی را پس دهد و همچنین بتواند راینا را ببیند. راینا و کاترین شوکه می شوند، به خصوص زمانی که سرگرد پتکوف و سرگیوس فاش می کنند که قبلاً بلانتشلی را ملاقات کرده اند و از او دعوت می کنند تا برای ناهار بماند (و به آنها کمک کند تا بفهمند چگونه سربازان را به خانه بفرستند).
راینا که با بلانتشلی تنها می ماند، متوجه می شود که عاشقانه او را نگاه میکند، اما به او به عنوان یک زن احترام می گذارد، برعکس سرگیوس این کار را نمی کند. او فاش میکند که عکسی از خود در جیب کت گذاشته است که روی آن نوشته شده بود «به سرباز شکلاتی من»، اما بلانتشلی میگوید که آن را پیدا نکرده است و باید هنوز در جیب کت باشد. بلانتشلی تلگرافی دریافت می کند که به او خبر مرگ پدرش را می دهد: او اکنون باید تجارت خانوادگی، چندین هتل مجلل در سوئیس را در اختیار بگیرد.
لوکا به سرگیوس می گوید که راینا وقتی بلانتشلی به اتاق او حمله کرد از او محافظت کرد و راینا واقعاً عاشق او است. سرگیوس بلانتشلی را به دوئل دعوت می کند، اما بلانتشلی از دعوا اجتناب می کند و سرگیوس و راینا درگیری خود را قطع می کنند و هر دو طرف آرامش دارند. سرگرد پتکف عکس را در جیب کت قدیمی خود پیدا می کند. راینا و بلاتشی سعی می کنند قبل از اینکه دوباره آن را پیدا کند آن را از بین ببرند، اما پتکف مصمم است حقیقت را بیاموزد و ادعا می کند که «سرباز شکلاتی» سرگیوس است.
بعد از اینکه بلانتشلی کل داستان را برای سرگرد پتکف فاش می کند، سرگیوس به لوکا پیشنهاد ازدواج می دهد (به سرگرد پتکوف و وحشت کاترین). نیکولا بی سر و صدا و شجاعانه به سرجیوس اجازه می دهد تا او را داشته باشد و بلانتشلی با درک فداکاری و توانایی نیکولا، به او شغلی به عنوان مدیر هتل پیشنهاد می دهد.
در حالی که راینا اکنون بیتفاوت است، بلانتشلی اعتراض میکند که، ۳۴ ساله است ولی و معتقد است که ۱۷ سال دارد، برای او خیلی پیر است. با اطلاع از این که او در واقع ۲۳ سال دارد، بلافاصله پیشنهاد ازدواج می دهد و ثروت و موقعیت خود را با لیست ارث خود از تلگرام ثابت می کند.
راینا که به پوچی آرمان های عاشقانه خود پی می برد، اعتراض می کند که «سرباز شکلاتی» بیچاره خود را به این تاجر ثروتمند ترجیح می دهد. بلانتشلی می گوید که او هنوز همان شخص است و نمایشنامه با اعلام عشق راینا به او به پایان می رسد و بلانتشلی با دقت سوئیسی مشکلات حرکت نیروهای سرگرد را برطرف می کند و به همه اطلاع می دهد که او برای ازدواج با راینا برمی گردد.
بخشهایی از مرد و اسلحه
بانوی عزیز من، سرباز بودن، هنر بزدلانه ی حمله ی بی رحمانه در زمان قدرت و فرار از خطرات در زمان ضعف است.
…………………
تمام راز جنگیدن موفقیت آمیز همین است. با استفاده از ضعف دشمنت، او را گیر بینداز و هیچ وقت، به هیچ وجه در شرایط برابر با او وارد جنگ نشو.
………………..
وقتی که رفتار شرافتمندانه از خود بروز می دهی با آن صدای تأثیرگذار صحبت می کنی، تو را تحسین می کنم؛ اما برایم غیرممکن است که یک کلمه از چیزهایی که می گویی را باور کنم.
……………….
پنجره اتاق کاملاً گشوده است. در بیرون آن، معجر چوبى که به خارج گشوده مىشود نیز باز است. در مهتابى، خانمى جوان، مبهوت زیبایىهاى شب شده است، زیبایى و جوانى خودش نیز قسمت مهمى از آن همه زیبایى است، و خودش هم مىداند و خیره مىنگرد. لباس خواب در بر دارد و روى آن روپوشى از پوست که قیمت آن زیاد گیجکننده نیست پوشیده است ولى بیش از سه برابر ارزش اثاثیه اتاق خوابش مىارزد.
اگر به کتاب مرد و اسلحه علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی برترین آثار جرج برنارد شاو در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات جهان، طنز، فیلمنامه/نمایشنامه
۰ برچسبها: ادبیات جهان، جرج برنارد شاو، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب