«چاه به چاه» اثری است از رضا براهنی (نویسندهی اهل تبریز، از ۱۳۱۴ تا ۱۴۰۱) که در سال ۱۳۶۲ منتشر شده است. این رمان روایت بازجویی، شکنجه و بیدادگری در دوران حکومت پهلوی است که از زبان یک زندانی سادهدل، تصویری تأملبرانگیز از سرکوب سیاسی و تأثیر گفتوگو بر بیداری فکری ارائه میدهد.
دربارهی چاه به چاه
رمان چاه به چاه نوشته رضا براهنی اثری متفاوت در ادبیات معاصر فارسی است که به شیوهای ساده و در عین حال اندیشمندانه، مخاطب را به دل فضای خفقانآلود سیاسی دهه پنجاه ایران میبرد. داستان از زاویه دید اول شخص روایت میشود و ماجرای مردی گیلانی به نام حمید را بازگو میکند که از سر فقر، سلاحی قدیمی را میفروشد و بیخبر از آنکه این اسلحه بعدها در یک ترور استفاده خواهد شد، گرفتار ساواک میشود. روایت با نوعی تلخی و صراحت پیش میرود و از همان ابتدا نشانههایی از بیرحمی سیستم امنیتی و شکنجههای سازمانیافته آن دوران را نمایان میسازد.
براهنی در این اثر، با پرهیز از فرمگرایی پیچیده، به قصهگویی بیپیرایه و انتقال مفاهیم سیاسی-اجتماعی خود روی آورده است. نثر کتاب روان، خوشخوان و در عین حال پرقدرت است. توصیفهای زنده، انتخاب واژگان دقیق، و تنظیم آهنگ جملهها با مهارت صورت گرفتهاند؛ گویی هر کلمه جایگاه مشخصی دارد و حذف یا جابجایی آن، ضربهای به ساختار متن وارد میکند. با این حال، این سادگی ظاهری، حامل بار معنایی سنگینی است که در لایههای زیرین روایت پنهان شده است.
نقطه ثقل داستان، آشنایی حمید با مردی به نام دکتر در سلول زندان است. دکتر نهتنها یک زندانی کهنهکار بلکه یک فیلسوف، آموزگار و مرشد فکری برای حمید محسوب میشود. حرفهای دکتر بار معنایی عمیقی دارند و بیشتر از آنکه قصهگو باشند، حامل پیاماند. براهنی با بهرهگیری از این شخصیت، اندیشههای خود را درباره قدرت، مقاومت، حقیقت و دستگاههای سرکوبگر مطرح میکند. گفتوگوهای این دو نفر، قلب تپندهی رمان است.
درست همانطور که نام اثر نشان میدهد، شخصیت اصلی داستان در وضعیتی بغرنج قرار گرفته که هر تلاشی برای نجات، او را به درون چاهی عمیقتر میکشاند. اصطلاح “چاه به چاه” فقط اشارهای به جستوجوی مأموران برای یافتن اسلحه نیست؛ بلکه بازتابی از وضعیت سیاسی آن دوره است، که در آن هرگونه حرکت، فرد را بیشتر در دام میاندازد. براهنی با هوشمندی، از این تصویر برای نامگذاری اثرش استفاده کرده تا فضای سیاسی و اجتماعی زمان را بهصورت نمادین به تصویر بکشد.
رمان در عین بیان خشونت، نوعی طنز تلخ نیز در خود دارد. یکی از صحنههای بهیادماندنی، لحظهای است که مأموران در جستوجوی سلاح، چاهبهچاه وارد فاضلابها میشوند. این تصویر، ضمن آنکه رقتانگیز و شرمآور است، نوعی تمسخر و تقلیل قدرت سیستم سرکوب را نیز در خود دارد. براهنی با چنین صحنههایی نهتنها نقد سیاسی خود را پیش میبرد، بلکه خواننده را به تفکر وادار میکند.
شخصیت دکتر در طول داستان، از سطح یک همبند ساده فراتر میرود و به نمادی از وجدان، خرد و مقاومت بدل میشود. او کسی است که تحت شدیدترین شکنجهها، همچنان طنز را ابزار بیان خود میسازد. تکیهکلام معروف او، «مسخره است»، طنینی از اعتراض صریح ولی در لفافه دارد که بارها در لحظات بحرانی داستان تکرار میشود. بهنوعی میتوان گفت، صدای براهنی از گلوی دکتر شنیده میشود.
حمید، گرچه راوی داستان است، اما قهرمان اصلی نیست. او بیشتر نقش انسانی سردرگم را دارد که در طول روایت، با تاثیر از دکتر رشد میکند. در واقع، این دکتر است که از ابتدای حضورش، بذر تفکر را در ذهن حمید میکارد و مسیر ذهنی او را تغییر میدهد. روایتهایی که حمید از خاطرات دکتر بازگو میکند، صرفاً خاطرات نیستند؛ بلکه قطعاتی از پازل اندیشهی نویسندهاند که به آرامی کنار هم قرار میگیرند.
یکی از نقاط قوت کتاب، قدرت توصیف بینظیر آن است. براهنی نهتنها در بیان صحنههای شکنجه یا مکالمههای درون سلول موفق عمل کرده، بلکه در خلق فضاسازی بیرونی نیز مهارت دارد. تصویری که او از تهران یا چهرهی کودکان مدرسهای در اتوبوس میسازد، بیآنکه مستقیماً سیاسی باشد، اما سرشار از نشانههایی از فرسودگی، اندوه و زوال است. این جزئینگری و توجه به محیط، باعث شده تا کتاب از نظر تصویری نیز غنی باشد.
اگرچه ساختار روایی کتاب ساده است و خبری از پیچیدگیهای فرمی آثار دیگر براهنی در آن نیست، اما همین سادگی بر قدرت اثر میافزاید. نویسنده، دغدغهای جز بیان تجربه و انتقال اندیشه ندارد و برای این منظور، از هرگونه بازی زبانی یا فرمگرایی عبث پرهیز کرده است. نتیجه، اثری است که مستقیم، تأثیرگذار و صادقانه با خواننده سخن میگوید.
پایان داستان، گشوده و چندپهلوست. مرگ دکتر، تحویل طپانچه، و سکوت سنگین بعد از آن، خواننده را در بلاتکلیفی رها میکند. اما همین گشودگی، امکانی فراهم میآورد تا هر مخاطب، با توجه به نشانههای قبلی، سرنوشت حمید را در ذهن خود تکمیل کند. این پایانبندی، به طرز هوشمندانهای ذهن خواننده را درگیر میکند و او را پس از بستن کتاب، همچنان با مضمون آن درگیر نگاه میدارد.
چاه به چاه، بیشتر از آنکه یک داستان باشد، تجربهای ذهنی و حسی است. براهنی با انتخاب زبانی ساده، اما تصویری دقیق، موفق شده یکی از ملموسترین و تأثیرگذارترین روایتهای سیاسی-اجتماعی زمان خود را خلق کند. اثری که در عین ایجاز، بار عمیقی از معنا، درد و خرد را بر دوش میکشد. مطالعهی این کتاب برای هر خوانندهای که به دنبال تلاقی ادبیات و اندیشه است، تجربهای ضروری و بهیادماندنی خواهد بود.
رمان چاه به چاه در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۲۶ با بیش از ۳۸۷ رای و ۷۱ نقد و نظر است.
خلاصهی داستان چاه به چاه
داستان چاه به چاه روایت زندگی جوانی به نام حمید است که از اهالی شمال ایران است و در اواسط دهه پنجاه خورشیدی، به دلیل فقر و تنگدستی، ناچار میشود یک تپانچه قدیمی را بفروشد؛ سلاحی که یادگار پدرش و مربوط به دوران جنبش جنگل و میرزا کوچکخان است. این اسلحه پس از فروش، به دست گروهی چریک میافتد و در عملیاتی تروریستی مورد استفاده قرار میگیرد. هرچند حمید هیچ اطلاعی از این استفاده ندارد، اما به جرم دست داشتن در ماجرا توسط ساواک بازداشت میشود و تحت بازجوییهای شدید قرار میگیرد.
ماجرا از جایی آغاز میشود که حمید، پس از اعتراف اجباری، همراه مأموران ساواک به زادگاهش در گیلان بازگردانده میشود تا محل پنهان کردن اسلحه را نشان دهد. او در بازجوییها میگوید که تپانچه را به مادرش داده و حالا مأموران به دنبال یافتن آن در چاههای خانه هستند. در همین جستوجو، صحنهای طعنهآمیز شکل میگیرد؛ جایی که افسر ساواک، با تمام تحکم و اقتدارش، مجبور میشود خود را در چاه فاضلاب فرو ببرد. این لحظه از داستان، هم نمادی از مضحکه قدرت و هم نقطه آغاز معنای عنوان کتاب است: «چاه به چاه».
در میان فشارهای روحی و جسمی که بر حمید وارد میشود، حضور فردی به نام دکتر در سلول زندان، نقطه عطفی در زندگی و ذهنیت او رقم میزند. دکتر مردی است تحصیلکرده، کهنهکار و باتجربه که پیشتر بارها توسط ساواک بازداشت و شکنجه شده و با نگاه انتقادی و عمیق خود به سیاست، اجتماع، قدرت، و مقاومت، به نوعی آموزگار روحی حمید میشود. گفتوگوهای این دو، بهویژه جملات تأثیرگذار دکتر، فضای داستان را از سطح بازجوییهای رایج فراتر میبرد و به تأملی فلسفی درباره انسان و قدرت تبدیل میکند.
دکتر شخصیتی است که از نظر فلسفی به قدرت، سرکوب، و ذات نظامهای خودکامه نگاهی انتقادی دارد. جملات او، همچون ضربالمثلهایی که در ذهن خواننده میمانند، بارها در طول داستان تکرار میشوند. او همواره با گفتن جمله «مسخره است» به رفتارها و ساختارهای نظام استبدادی طعنه میزند و به شکلی نمادین، در برابر دستگاه شکنجه ایستادگی میکند. سخنان دکتر نهتنها بر حمید تأثیر میگذارد، بلکه خواننده را نیز درگیر مفاهیمی چون آزادی، شرافت و حقیقت میکند.
در حین روایت، فلشبکهایی به گذشته حمید زده میشود: دوران دانشگاه، عضویتش در سپاه دانش، وضعیت اقتصادی خانوادهاش و انگیزهاش برای فروش اسلحه. این گذشتهنگریها، علاوه بر عمقبخشی به شخصیت حمید، نشان میدهند که چگونه یک تصمیم ساده اما ناگزیر، زندگی او را به مسیری بیبازگشت کشانده است. او به عنوان شخصیتی سادهدل، قربانی ساختارهای سیاسیای شده که برایش هیچگونه پناه یا راه نجاتی باقی نگذاشتهاند.
در بخشهای پایانی داستان، وقتی بازگشت مأموران و حمید به تهران قطعی شده، دکتر به علت شدت شکنجهها به کما میرود و در سکوتی تلخ جان میسپارد. مرگ دکتر نقطه عطف پایانی داستان است؛ نه فقط به لحاظ روایی، بلکه به عنوان نمادی از خاموش شدن صدای خرد و تفکر. سرنوشت حمید پس از این واقعه مشخص نیست. داستان با پایانی باز تمام میشود، اما نشانههای فراوان در متن، احتمال مرگ و اعدام او را تقویت میکنند.
در واپسین لحظات روایت، حمید درگیر آخرین نشانههای امید و اضطراب است. مخاطب اما، در مواجهه با این سکوت ناگهانی، ناگزیر است داستان را در ذهن خود ادامه دهد و تصمیم بگیرد که حمید چه سرنوشتی یافته است. این پایان تعلیقآمیز، برخلاف داستانهای کلاسیک، نه تنها رهاییبخش نیست، بلکه تلنگری است برای درک واقعیتهای سرکوبشدهی یک دوران. در مجموع، چاه به چاه بیش از آنکه یک داستان صرف باشد، یک مواجهه جدی با مفهوم آزادی، ظلم، و کرامت انسانی است.
بخشهایی از چاه به چاه
داشتیم از جادهی قدیم شمیران بالا میآمدیم. اتوبوسها پر از شاگرد مدرسه بودند. بچهها را میدیدم، با صورتهای خسته، کمی غمگین، و پوشیده با جوهر و ماژیک و ماسیدههای غذاهایی که خورده بودند. نمیدانم چرا رنگی از شیطنت بچگی در صورت این بچهها ندیدم. آسفالت خیابان لیز و خیس بود. آفتابی ضعیف، مثل یک ته رنگ مشرف به موت، بالای دیوارها جان میداد.
تهران با تمام بناهای کوچک و بزرگش، با آسفالت و ماشینها و آدمهایش، مثل حیوان کریه و ابلهی در زیر پای البرز به زمین کوبیده شده بود. درختهای خیابانها، با شاخههای نیمه خیسشان، انگار نه به وسیلهی باران، بلکه به وسیلهی نوعی روغن مذاب، جسته گریخته، مرطوب شده بودند. باران بعد از ظهر نتوانسته بود غبار تن درختان را بشوید و تمیز کند. شاخهها مثل پنجههای ارواح بی دردسر از تن درختها بیرون زده بود.
…………………
به کسی که به تو دروغ میگوید، به کسی که یک لحظه به تو میگوید مادر…! و لحظهی دیگر وقتی که تو از ترس به او اعتماد کردهای، الکی به تو اعتماد میکند، هرگز اعتماد نکن! به کسی که دو نوع زبان دارد، دو نوع صدا دارد، با یک زبان و صدا تو را میکوبد و با زبان و صدای دیگر تو را مزورانه میبوسد تا تو را آمادهی جوخهی اعدام بکند هرگز اعتماد نکن!
……………..
ما مردم را میپاییم، یک عده هم ما را میپایند، و بعد یک عدهی دیگر هم آنها را میپایند. در واقع میتوان گفت که ارتش و پلیس مردم را میپایند، سازمان امنیت ما و مردم را میپاید، یک عده از سازمان امنیتیها خود سازمان امنیت را میپایند، و آمریکاییها هم آنها را میپایند، و آمریکاییها را هم یک عده از خود آمریکاییها میپایند.
………………
مادر میگوید: «پدرت میگوید که گاهی از دور، در پشت اولین ردیف درختهای جنگل، چند تا سایه را به چشم خود دیده است.» و بعد میگوید: «چشم این مرد دو متر آن ورتر را نمیبیند، چطور ممکن است پنجاه متر آن ورتر سایههای توی جنگل را ببیند؟»
من میگویم: «مادر، شاید خواب میبیند، یا شاید کابوس دیده. یا شاید گذشته به یادش میآید!» مادر میگوید: «نه! نه! میدانم جریان چیست. منتظر عزرائیل است. دیگر رفتنش حتمی است. خواب کسانی را میبیند که پیش از او رفتهاند. خیلیها پیش از مرگ خواب دوستان و عزیزان مردهشان را میبینند. یا حتی در بیداری صداشان را میشنوند. یا احساس میکنند که صورتهاشان را میبینند. دیگر رفتنش حتمی است.»
اگر به کتاب چاه به چاه علاقه دارید، بخش معرفی برترین آثار رضا براهنی در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار این نویسندهی چیرهدست نیز آشنا میسازد.
8 تیر 1404
چاه به چاه
«چاه به چاه» اثری است از رضا براهنی (نویسندهی اهل تبریز، از ۱۳۱۴ تا ۱۴۰۱) که در سال ۱۳۶۲ منتشر شده است. این رمان روایت بازجویی، شکنجه و بیدادگری در دوران حکومت پهلوی است که از زبان یک زندانی سادهدل، تصویری تأملبرانگیز از سرکوب سیاسی و تأثیر گفتوگو بر بیداری فکری ارائه میدهد.
دربارهی چاه به چاه
رمان چاه به چاه نوشته رضا براهنی اثری متفاوت در ادبیات معاصر فارسی است که به شیوهای ساده و در عین حال اندیشمندانه، مخاطب را به دل فضای خفقانآلود سیاسی دهه پنجاه ایران میبرد. داستان از زاویه دید اول شخص روایت میشود و ماجرای مردی گیلانی به نام حمید را بازگو میکند که از سر فقر، سلاحی قدیمی را میفروشد و بیخبر از آنکه این اسلحه بعدها در یک ترور استفاده خواهد شد، گرفتار ساواک میشود. روایت با نوعی تلخی و صراحت پیش میرود و از همان ابتدا نشانههایی از بیرحمی سیستم امنیتی و شکنجههای سازمانیافته آن دوران را نمایان میسازد.
براهنی در این اثر، با پرهیز از فرمگرایی پیچیده، به قصهگویی بیپیرایه و انتقال مفاهیم سیاسی-اجتماعی خود روی آورده است. نثر کتاب روان، خوشخوان و در عین حال پرقدرت است. توصیفهای زنده، انتخاب واژگان دقیق، و تنظیم آهنگ جملهها با مهارت صورت گرفتهاند؛ گویی هر کلمه جایگاه مشخصی دارد و حذف یا جابجایی آن، ضربهای به ساختار متن وارد میکند. با این حال، این سادگی ظاهری، حامل بار معنایی سنگینی است که در لایههای زیرین روایت پنهان شده است.
نقطه ثقل داستان، آشنایی حمید با مردی به نام دکتر در سلول زندان است. دکتر نهتنها یک زندانی کهنهکار بلکه یک فیلسوف، آموزگار و مرشد فکری برای حمید محسوب میشود. حرفهای دکتر بار معنایی عمیقی دارند و بیشتر از آنکه قصهگو باشند، حامل پیاماند. براهنی با بهرهگیری از این شخصیت، اندیشههای خود را درباره قدرت، مقاومت، حقیقت و دستگاههای سرکوبگر مطرح میکند. گفتوگوهای این دو نفر، قلب تپندهی رمان است.
درست همانطور که نام اثر نشان میدهد، شخصیت اصلی داستان در وضعیتی بغرنج قرار گرفته که هر تلاشی برای نجات، او را به درون چاهی عمیقتر میکشاند. اصطلاح “چاه به چاه” فقط اشارهای به جستوجوی مأموران برای یافتن اسلحه نیست؛ بلکه بازتابی از وضعیت سیاسی آن دوره است، که در آن هرگونه حرکت، فرد را بیشتر در دام میاندازد. براهنی با هوشمندی، از این تصویر برای نامگذاری اثرش استفاده کرده تا فضای سیاسی و اجتماعی زمان را بهصورت نمادین به تصویر بکشد.
رمان در عین بیان خشونت، نوعی طنز تلخ نیز در خود دارد. یکی از صحنههای بهیادماندنی، لحظهای است که مأموران در جستوجوی سلاح، چاهبهچاه وارد فاضلابها میشوند. این تصویر، ضمن آنکه رقتانگیز و شرمآور است، نوعی تمسخر و تقلیل قدرت سیستم سرکوب را نیز در خود دارد. براهنی با چنین صحنههایی نهتنها نقد سیاسی خود را پیش میبرد، بلکه خواننده را به تفکر وادار میکند.
شخصیت دکتر در طول داستان، از سطح یک همبند ساده فراتر میرود و به نمادی از وجدان، خرد و مقاومت بدل میشود. او کسی است که تحت شدیدترین شکنجهها، همچنان طنز را ابزار بیان خود میسازد. تکیهکلام معروف او، «مسخره است»، طنینی از اعتراض صریح ولی در لفافه دارد که بارها در لحظات بحرانی داستان تکرار میشود. بهنوعی میتوان گفت، صدای براهنی از گلوی دکتر شنیده میشود.
حمید، گرچه راوی داستان است، اما قهرمان اصلی نیست. او بیشتر نقش انسانی سردرگم را دارد که در طول روایت، با تاثیر از دکتر رشد میکند. در واقع، این دکتر است که از ابتدای حضورش، بذر تفکر را در ذهن حمید میکارد و مسیر ذهنی او را تغییر میدهد. روایتهایی که حمید از خاطرات دکتر بازگو میکند، صرفاً خاطرات نیستند؛ بلکه قطعاتی از پازل اندیشهی نویسندهاند که به آرامی کنار هم قرار میگیرند.
یکی از نقاط قوت کتاب، قدرت توصیف بینظیر آن است. براهنی نهتنها در بیان صحنههای شکنجه یا مکالمههای درون سلول موفق عمل کرده، بلکه در خلق فضاسازی بیرونی نیز مهارت دارد. تصویری که او از تهران یا چهرهی کودکان مدرسهای در اتوبوس میسازد، بیآنکه مستقیماً سیاسی باشد، اما سرشار از نشانههایی از فرسودگی، اندوه و زوال است. این جزئینگری و توجه به محیط، باعث شده تا کتاب از نظر تصویری نیز غنی باشد.
اگرچه ساختار روایی کتاب ساده است و خبری از پیچیدگیهای فرمی آثار دیگر براهنی در آن نیست، اما همین سادگی بر قدرت اثر میافزاید. نویسنده، دغدغهای جز بیان تجربه و انتقال اندیشه ندارد و برای این منظور، از هرگونه بازی زبانی یا فرمگرایی عبث پرهیز کرده است. نتیجه، اثری است که مستقیم، تأثیرگذار و صادقانه با خواننده سخن میگوید.
پایان داستان، گشوده و چندپهلوست. مرگ دکتر، تحویل طپانچه، و سکوت سنگین بعد از آن، خواننده را در بلاتکلیفی رها میکند. اما همین گشودگی، امکانی فراهم میآورد تا هر مخاطب، با توجه به نشانههای قبلی، سرنوشت حمید را در ذهن خود تکمیل کند. این پایانبندی، به طرز هوشمندانهای ذهن خواننده را درگیر میکند و او را پس از بستن کتاب، همچنان با مضمون آن درگیر نگاه میدارد.
چاه به چاه، بیشتر از آنکه یک داستان باشد، تجربهای ذهنی و حسی است. براهنی با انتخاب زبانی ساده، اما تصویری دقیق، موفق شده یکی از ملموسترین و تأثیرگذارترین روایتهای سیاسی-اجتماعی زمان خود را خلق کند. اثری که در عین ایجاز، بار عمیقی از معنا، درد و خرد را بر دوش میکشد. مطالعهی این کتاب برای هر خوانندهای که به دنبال تلاقی ادبیات و اندیشه است، تجربهای ضروری و بهیادماندنی خواهد بود.
رمان چاه به چاه در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۲۶ با بیش از ۳۸۷ رای و ۷۱ نقد و نظر است.
خلاصهی داستان چاه به چاه
داستان چاه به چاه روایت زندگی جوانی به نام حمید است که از اهالی شمال ایران است و در اواسط دهه پنجاه خورشیدی، به دلیل فقر و تنگدستی، ناچار میشود یک تپانچه قدیمی را بفروشد؛ سلاحی که یادگار پدرش و مربوط به دوران جنبش جنگل و میرزا کوچکخان است. این اسلحه پس از فروش، به دست گروهی چریک میافتد و در عملیاتی تروریستی مورد استفاده قرار میگیرد. هرچند حمید هیچ اطلاعی از این استفاده ندارد، اما به جرم دست داشتن در ماجرا توسط ساواک بازداشت میشود و تحت بازجوییهای شدید قرار میگیرد.
ماجرا از جایی آغاز میشود که حمید، پس از اعتراف اجباری، همراه مأموران ساواک به زادگاهش در گیلان بازگردانده میشود تا محل پنهان کردن اسلحه را نشان دهد. او در بازجوییها میگوید که تپانچه را به مادرش داده و حالا مأموران به دنبال یافتن آن در چاههای خانه هستند. در همین جستوجو، صحنهای طعنهآمیز شکل میگیرد؛ جایی که افسر ساواک، با تمام تحکم و اقتدارش، مجبور میشود خود را در چاه فاضلاب فرو ببرد. این لحظه از داستان، هم نمادی از مضحکه قدرت و هم نقطه آغاز معنای عنوان کتاب است: «چاه به چاه».
در میان فشارهای روحی و جسمی که بر حمید وارد میشود، حضور فردی به نام دکتر در سلول زندان، نقطه عطفی در زندگی و ذهنیت او رقم میزند. دکتر مردی است تحصیلکرده، کهنهکار و باتجربه که پیشتر بارها توسط ساواک بازداشت و شکنجه شده و با نگاه انتقادی و عمیق خود به سیاست، اجتماع، قدرت، و مقاومت، به نوعی آموزگار روحی حمید میشود. گفتوگوهای این دو، بهویژه جملات تأثیرگذار دکتر، فضای داستان را از سطح بازجوییهای رایج فراتر میبرد و به تأملی فلسفی درباره انسان و قدرت تبدیل میکند.
دکتر شخصیتی است که از نظر فلسفی به قدرت، سرکوب، و ذات نظامهای خودکامه نگاهی انتقادی دارد. جملات او، همچون ضربالمثلهایی که در ذهن خواننده میمانند، بارها در طول داستان تکرار میشوند. او همواره با گفتن جمله «مسخره است» به رفتارها و ساختارهای نظام استبدادی طعنه میزند و به شکلی نمادین، در برابر دستگاه شکنجه ایستادگی میکند. سخنان دکتر نهتنها بر حمید تأثیر میگذارد، بلکه خواننده را نیز درگیر مفاهیمی چون آزادی، شرافت و حقیقت میکند.
در حین روایت، فلشبکهایی به گذشته حمید زده میشود: دوران دانشگاه، عضویتش در سپاه دانش، وضعیت اقتصادی خانوادهاش و انگیزهاش برای فروش اسلحه. این گذشتهنگریها، علاوه بر عمقبخشی به شخصیت حمید، نشان میدهند که چگونه یک تصمیم ساده اما ناگزیر، زندگی او را به مسیری بیبازگشت کشانده است. او به عنوان شخصیتی سادهدل، قربانی ساختارهای سیاسیای شده که برایش هیچگونه پناه یا راه نجاتی باقی نگذاشتهاند.
در بخشهای پایانی داستان، وقتی بازگشت مأموران و حمید به تهران قطعی شده، دکتر به علت شدت شکنجهها به کما میرود و در سکوتی تلخ جان میسپارد. مرگ دکتر نقطه عطف پایانی داستان است؛ نه فقط به لحاظ روایی، بلکه به عنوان نمادی از خاموش شدن صدای خرد و تفکر. سرنوشت حمید پس از این واقعه مشخص نیست. داستان با پایانی باز تمام میشود، اما نشانههای فراوان در متن، احتمال مرگ و اعدام او را تقویت میکنند.
در واپسین لحظات روایت، حمید درگیر آخرین نشانههای امید و اضطراب است. مخاطب اما، در مواجهه با این سکوت ناگهانی، ناگزیر است داستان را در ذهن خود ادامه دهد و تصمیم بگیرد که حمید چه سرنوشتی یافته است. این پایان تعلیقآمیز، برخلاف داستانهای کلاسیک، نه تنها رهاییبخش نیست، بلکه تلنگری است برای درک واقعیتهای سرکوبشدهی یک دوران. در مجموع، چاه به چاه بیش از آنکه یک داستان صرف باشد، یک مواجهه جدی با مفهوم آزادی، ظلم، و کرامت انسانی است.
بخشهایی از چاه به چاه
داشتیم از جادهی قدیم شمیران بالا میآمدیم. اتوبوسها پر از شاگرد مدرسه بودند. بچهها را میدیدم، با صورتهای خسته، کمی غمگین، و پوشیده با جوهر و ماژیک و ماسیدههای غذاهایی که خورده بودند. نمیدانم چرا رنگی از شیطنت بچگی در صورت این بچهها ندیدم. آسفالت خیابان لیز و خیس بود. آفتابی ضعیف، مثل یک ته رنگ مشرف به موت، بالای دیوارها جان میداد.
تهران با تمام بناهای کوچک و بزرگش، با آسفالت و ماشینها و آدمهایش، مثل حیوان کریه و ابلهی در زیر پای البرز به زمین کوبیده شده بود. درختهای خیابانها، با شاخههای نیمه خیسشان، انگار نه به وسیلهی باران، بلکه به وسیلهی نوعی روغن مذاب، جسته گریخته، مرطوب شده بودند. باران بعد از ظهر نتوانسته بود غبار تن درختان را بشوید و تمیز کند. شاخهها مثل پنجههای ارواح بی دردسر از تن درختها بیرون زده بود.
…………………
به کسی که به تو دروغ میگوید، به کسی که یک لحظه به تو میگوید مادر…! و لحظهی دیگر وقتی که تو از ترس به او اعتماد کردهای، الکی به تو اعتماد میکند، هرگز اعتماد نکن! به کسی که دو نوع زبان دارد، دو نوع صدا دارد، با یک زبان و صدا تو را میکوبد و با زبان و صدای دیگر تو را مزورانه میبوسد تا تو را آمادهی جوخهی اعدام بکند هرگز اعتماد نکن!
……………..
ما مردم را میپاییم، یک عده هم ما را میپایند، و بعد یک عدهی دیگر هم آنها را میپایند. در واقع میتوان گفت که ارتش و پلیس مردم را میپایند، سازمان امنیت ما و مردم را میپاید، یک عده از سازمان امنیتیها خود سازمان امنیت را میپایند، و آمریکاییها هم آنها را میپایند، و آمریکاییها را هم یک عده از خود آمریکاییها میپایند.
………………
مادر میگوید: «پدرت میگوید که گاهی از دور، در پشت اولین ردیف درختهای جنگل، چند تا سایه را به چشم خود دیده است.» و بعد میگوید: «چشم این مرد دو متر آن ورتر را نمیبیند، چطور ممکن است پنجاه متر آن ورتر سایههای توی جنگل را ببیند؟»
من میگویم: «مادر، شاید خواب میبیند، یا شاید کابوس دیده. یا شاید گذشته به یادش میآید!» مادر میگوید: «نه! نه! میدانم جریان چیست. منتظر عزرائیل است. دیگر رفتنش حتمی است. خواب کسانی را میبیند که پیش از او رفتهاند. خیلیها پیش از مرگ خواب دوستان و عزیزان مردهشان را میبینند. یا حتی در بیداری صداشان را میشنوند. یا احساس میکنند که صورتهاشان را میبینند. دیگر رفتنش حتمی است.»
اگر به کتاب چاه به چاه علاقه دارید، بخش معرفی برترین آثار رضا براهنی در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار این نویسندهی چیرهدست نیز آشنا میسازد.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: اجتماعی، ادبیات ایران، داستان ایرانی، داستان معاصر، رمان، سیاسی
۰ برچسبها: ادبیات ایران، رضا براهنی، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب