گیاهخوار

«گیاهخوار» اثری است از هان کانگ (نویسنده‌ی اهل کره جنوبی، متولد ۱۹۷۰) که در سال ۲۰۰۷ منتشر شده است. این رمان داستان زنی است که با امتناع از خوردن گوشت، به شکلی افراطی و دردناک از هنجارهای جامعه و خشونت نهفته در روابط انسانی فاصله می‌گیرد و به سوی انزوایی شاعرانه و مرموز سوق داده می‌شود.

درباره‌ی گیاهخوار

رمان گیاهخوار (The Vegetarian) نوشته‌ی هان کانگ، نویسنده‌ی کره‌ای، اثری‌ست متمایز در ادبیات معاصر که با بیانی شاعرانه، جسورانه و در عین حال تکان‌دهنده، مرزهای هویت، بدن، خشونت و رهایی را در می‌نوردد. این کتاب که نخست در سال ۲۰۰۷ به زبان کره‌ای منتشر شد و سپس با ترجمه‌ی انگلیسی‌اش توسط دبورا اسمیت در سال ۲۰۱۵ به شهرت جهانی رسید، برنده‌ی جایزه‌ی معتبر بوکر بین‌المللی در سال ۲۰۱۶ شد.

هان کانگ با نثری موجز اما پرکشش، مخاطب را به سفری تاریک درون روان و جامعه می‌برد؛ سفری که از دل تصمیم ساده‌ی زنی برای گیاهخوار شدن آغاز می‌شود و به مرزهای جنون، شعر و زیبایی می‌رسد.

داستان در سه بخش مجزا اما به‌هم‌پیوسته روایت می‌شود و هر بخش از منظر یکی از نزدیکان شخصیت اصلی، یعنی یونگ‌هه، نوشته شده است: همسرش، شوهر خواهرش، و خواهرش. این انتخاب ساختاری باعث می‌شود که یونگ‌هه، شخصیت اصلی داستان، در هاله‌ای از ابهام باقی بماند و بیشتر به‌مثابه آینه‌ای باشد که دیگران در آن بازتاب می‌یابند. همین غیبت صدای مستقیم او، به نوعی سلب عامدانه‌ی هویت از زنی است که تلاش دارد خود را از چارچوب‌های اجباری و تحمیل‌شده‌اش آزاد کند.

یونگ‌هه با دیدن خوابی خشونت‌بار تصمیم می‌گیرد که دیگر گوشت نخورد. این تصمیم، به ظاهر ساده، به تدریج به نوعی طغیان در برابر ساختارهای پدرسالارانه، سلطه‌ی مردانه، و خشونت درون خانواده و جامعه بدل می‌شود. اما جامعه، و حتی نزدیک‌ترین اطرافیان او، قادر به درک این مقاومت خاموش نیستند. آن‌ها تصمیم او را غیرمنطقی، خطرناک و نشانه‌ای از بیماری روانی تلقی می‌کنند و برای بازگرداندنش به «نُرم»‌ها، انواع فشارها را بر او وارد می‌کنند.

رمان گیاهخوار اثری‌ست درباره‌ی بدن؛ بدنی که عرصه‌ی نبرد میان خواسته‌ی فردی و نگاه دیگران شده است. یونگ‌هه تصمیم می‌گیرد بدنش را از چرخه‌ی خشونت خارج کند؛ دیگر گوشت نخورد، بعدتر از خوردن امتناع کند، و نهایتاً به درختی بدل شود؛ نه به‌صورت نمادین، بلکه به معنای واقعی کلمه – با باور به اینکه دیگر انسانی با جسم انسانی نیست. او این‌گونه بدن را از ابزار سلطه و کنترل به ابزاری برای مقاومت بدل می‌سازد.

در دل این روایت، نقدی تند و چندلایه به ساختار خانواده‌ی سنتی کره‌ای و فضای مردسالارانه‌اش نهفته است. پدر یونگ‌هه مردی است خشن، اقتدارگرا و تحقیرکننده که از کودکی بر او سلطه داشته، و حالا نمی‌تواند تصمیم مستقل دخترش را بپذیرد. حتی همسر و شوهر خواهرش نیز او را نه به عنوان انسان، بلکه به عنوان ابژه‌ای برای میل یا ابزاری برای کسب لذت هنری می‌بینند. در چنین جهانی، بدن زن قلمرویی‌ست برای مالکیت، سرکوب و خشونت، و یونگ‌هه با خاموشی‌اش از این مالکیت سر باز می‌زند.

هان کانگ در گیاهخوار از تکنیک روایت غیرخطی و دیدگاه‌های چندگانه استفاده می‌کند تا از یک تصمیم فردی، تصویری جهان‌شمول بسازد. صدای هر راوی رنگی تازه به پرتره‌ی یونگ‌هه می‌افزاید، اما هیچ‌کدام قادر به درک کامل او نیستند. همین ناکامی در شناخت، بر انزوای هر چه بیشتر یونگ‌هه و بیگانگی‌اش با جهان اطراف می‌افزاید.

یکی از جذاب‌ترین ویژگی‌های کتاب، نثر شاعرانه و اغلب استعاری آن است که به جای توصیف مستقیم، مخاطب را به تفسیر وا می‌دارد. هان کانگ در فضایی مرزی میان واقعیت و خیال، از خواب‌ها، تصورات، بدن، گیاهان، و رنگ‌ها بهره می‌برد تا جهانی وهم‌ناک اما عمیقاً انسانی بسازد؛ جهانی که خواننده در آن هم‌زمان با خشم، اندوه، اشتیاق و رهایی مواجه می‌شود.

گیاهخوار همچنین پرسشی عمیق در باب مرز میان سلامت روان و جنون مطرح می‌کند. آیا تصمیمی متفاوت از عرف، نشانه‌ی اختلال روانی است؟ یا جامعه‌ای که توان درک چنین تفاوتی را ندارد، دچار بیماری‌ست؟ یونگ‌هه ممکن است از دید پزشکان، بیمار باشد، اما او در تلاش است تا انسانی دیگر شود؛ انسانی که از خشونت فاصله بگیرد، ریشه بدواند، و از خاک تغذیه کند، نه از گوشت و خون دیگران.

داستان با پیشروی‌اش، از واقع‌گرایی روانشناختی به قلمرویی سوررئال و شاعرانه نزدیک می‌شود. جهان یونگ‌هه از محدودیت‌های زمان و مکان عبور می‌کند، و او به شکلی عمیق با طبیعت پیوند می‌خورد. این پیوند، در عین حال که از خودبیگانگی خبر می‌دهد، به نوعی اشتیاق برای یکی شدن با جهان، برای گریز از خشونت و بازگشت به اصل نیز تعبیر می‌شود.

رمان هان کانگ در نهایت درباره‌ی بی‌صدایی است. صدایی که در هیاهوی هنجارهای اجتماعی و خانوادگی شنیده نمی‌شود، و تنها در خاموشی، در امتناع، در تبدیل‌شدن به گیاه، مجال بروز می‌یابد. گیاهخوار درباره‌ی زنی است که می‌کوشد در جهانی خشن و سلطه‌گر، راهی برای رهایی بیابد، هرچند به بهای از دست دادن همه چیز.

این کتاب در دل خود تجربه‌ای زنانه از مقاومت، انزوا، و فروپاشی را بازمی‌نمایاند؛ تجربه‌ای که هم‌زمان به فرهنگ بومی کره گره خورده و در عین حال جهانی است. تصمیم یونگ‌هه برای گیاهخوار شدن، استعاره‌ای‌ست از میلی ریشه‌دار برای بازسازی خویشتن، دور از نگاه دیگران و فارغ از تعاریف غالب. او نه صرفاً از گوشت، بلکه از انسان بودن نیز فاصله می‌گیرد؛ شاید به این امید که گیاهی شدن، شکل ناب‌تری از زیستن باشد.

گیاهخوار کتابی‌ست که با هر بار خواندن، لایه‌ای تازه از آن گشوده می‌شود. اثری کوتاه اما پرمغز که با سکوت‌هایش، تصویرهایش، و شکنندگی شخصیت اصلی‌اش، خواننده را به تأمل واداشته و در ذهن او ماندگار می‌شود. هان کانگ در این اثر به شکلی ظریف، خشونت پنهان زندگی روزمره را برملا می‌کند، و پرسشی بنیادین را پیش می‌کشد: آیا ممکن است تنها راه نجات، انکار کامل این جهان باشد؟

رمان گیاهخوار در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۳.۶۴ با بیش از ۳۱۹ هزار رای و ۴۶۰۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمه‌هایی از مرضیه سادات هاشمی پور، شادی غفیری، نیلوفر رحمانیان و مهلا سادات عرب به بازار عرضه شده است.

خلاصه‌ی داستان گیاهخوار

رمان گیاه‌خوار اثر هان کانگ در سه بخش روایت می‌شود، هرکدام از منظر یک شخصیت متفاوت، که زندگی و دگرگونی زن جوانی به نام یونگ‌هه را روایت می‌کنند. این زن، که پیش از این زندگی کاملاً عادی و حتی مطیعی داشته، روزی بر اثر دیدن خوابی کابوس‌وار تصمیم می‌گیرد که دیگر گوشت نخورد. تصمیمی که برای اطرافیانش، به‌ویژه شوهر بی‌احساس و کنترل‌گرش، عجیب، غیرمنطقی و تهدیدآمیز جلوه می‌کند.

بخش اول با عنوان «گیاه‌خوار» از زبان شوهر یونگ‌هه روایت می‌شود. او مردی معمولی و بی‌هیجان است که همسرش را تنها به این دلیل انتخاب کرده که «ویژه» نیست. تصمیم یونگ‌هه برای گیاه‌خواری، زندگی او را مختل می‌کند و در نهایت به تلاش خانواده برای بازگرداندن او به وضعیت سابق می‌انجامد.

در جریان یک دورهمی خانوادگی، زمانی که پدر سلطه‌گر یونگ‌هه سعی می‌کند با زور به او گوشت بخوراند، او با صحنه‌ای خشونت‌بار واکنش نشان می‌دهد و با تیغ خودش را زخمی می‌کند. این لحظه نقطه‌ی عطفی در داستان است که فروپاشی نظم سابق را نشان می‌دهد. پس از این رویداد، شوهرش تقاضای طلاق می‌دهد و یونگ‌هه در بیمارستان روانی بستری می‌شود. اما ماجرا به همین‌جا ختم نمی‌شود. در بخش دوم، داستان از زبان شوهر خواهر یونگ‌هه روایت می‌شود؛ مردی که ویدئوآرتیست است و به‌تدریج مجذوب بدن لاغر و گنگ و بی‌حرف او می‌شود.

این مرد که از همسرش (خواهر یونگ‌هه) فاصله گرفته، نقشه‌ای هنری اما در واقع هوس‌آلود طراحی می‌کند تا بدن یونگ‌هه را در قالب پروژه‌ای تصویری به تصویر بکشد. او بدن او را به عنوان بوم نقاشی برمی‌گزیند و با رنگ و تصویر گل‌ها آن را می‌پوشاند، تا در قالب نوعی پیوند با طبیعت، اثر هنری خلق کند. این رابطه به رابطه‌ای جنسی منجر می‌شود که برای یونگ‌هه، نه از سر شهوت، بلکه نوعی وحدت با طبیعت به شمار می‌آید. اما این رابطه نیز از سوی خانواده به عنوان نشانه‌ای دیگر از سقوط اخلاقی یونگ‌هه تفسیر می‌شود.

پس از فاش شدن این رابطه، خواهر یونگ‌هه، این‌بار راوی بخش سوم با عنوان «درخت آتشین»، نقش محوری پیدا می‌کند. او زنی واقع‌گرا و متعهد است که بین وظیفه‌ی مراقبت از خواهر و حفظ زندگی شخصی‌اش گرفتار شده. در این بخش، یونگ‌هه دیگر تقریباً حرف نمی‌زند، به خوردن غذا تن نمی‌دهد، و بیشتر وقتش را در آسایشگاه روانی می‌گذراند. او عمیقاً باور دارد که دیگر انسان نیست، بلکه به گیاه تبدیل شده؛ گیاهی که نیازی به گوشت و حتی غذا ندارد و می‌خواهد با ریشه‌دواندن در زمین، از خاک تغذیه کند.

خواهر یونگ‌هه، در کشاکش میان اندوه و خشم، سعی می‌کند او را درک کند، اما حتی خودش هم در برابر سؤالاتی بنیادین قرار می‌گیرد: آیا یونگ‌هه دیوانه است یا آزادتر از همه‌ی ما؟ آیا جهان انسانی، با تمام خشونت‌ها، انتظارات و تحمیل‌هایش، جایی برای تنهاییِ متفاوت بودن باقی گذاشته است؟ این پرسش‌ها در ذهن او و در ذهن خواننده باقی می‌ماند. یونگ‌هه آرام‌آرام تحلیل می‌رود، وزن کم می‌کند، و از زندگی انسانی فاصله می‌گیرد؛ نه به شکل تراژدی، بلکه بیشتر به شکلی شاعرانه و استعاری.

در سراسر داستان، خواب‌ها نقش محوری دارند؛ خوابی که یونگ‌هه در ابتدای داستان می‌بیند – خوابی از گوشت خون‌آلود، خشونت و حیوانی بودن – محرکی است برای تغییر بنیادین او. این خواب، همان‌گونه که در روایت‌های بعدی نیز تکرار و تفسیر می‌شود، بیش از آنکه صرفاً روان‌پریشی باشد، نمایانگر یک بیداری‌ست؛ بیداری نسبت به ماهیت خشونت‌بار جهان، نسبت به زنجیرهایی که جسم و ذهن انسان را در جامعه بسته‌اند.

پایان داستان، گرچه پاسخی قطعی نمی‌دهد، اما تصویری ماندگار و تکان‌دهنده از یونگ‌هه به‌جا می‌گذارد: زنی که دیگر غذا نمی‌خورد، دیگر حرف نمی‌زند، و تنها به سمت نور نگاه می‌کند، گویی که واقعاً برگ‌های درونش در حال فتوسنتزند. این پایان، اگرچه ممکن است برای برخی غم‌انگیز باشد، اما برای دیگران نوعی پیروزی است؛ پیروزی خاموش اما ریشه‌دار بر جهانی که نتوانست او را مهار کند.

به‌طور کلی، داستان گیاه‌خوار نه با روایت بیرونی، بلکه با حرکت به درون، با نگاه به روان و بدن، با سکوت و امتناع پیش می‌رود. یونگ‌هه، با تصمیمی ساده و غیرقابل‌درک، جهان اطرافش را به چالش می‌کشد و خود را در فرآیندی تدریجی از انسان بودن بیرون می‌کشد. این داستان، در ظاهر درباره یک گیاهخوار است، اما در حقیقت، درباره زنی است که نمی‌خواهد دیگر بخشی از چرخه‌ی خشونت باشد – حتی اگر این چرخه «زندگی» نامیده شود.

بخش‌هایی از گیاهخوار

تمام آن موقعیت به نظر عجیب می‌رسید، اما او همچنان بدون هیچ اثری از کنجکاوی آن جا نشسته بود، به نظرش همین خصوصیت بود که او را قادر می‌ساخت تا آرامشش را در هر شرایطی حفظ کند. او هیچ تلاشی برای بررسی آن مکان نا آشنا نمی‌کرد و هیچ کدام از احساساتی که از یک نفر در آن موقعیت انتظار می‌رفت را از خودش نشان نمی‌داد.

انگار که او با هرچه سر راهش قرار می‌گیرد با خونسردی و آرامش کنار می‌آید. یا شاید دلیلش اتفاقاتی بودند که در درون او می‌افتادند، اتفاقات وحشتناکی که هیچ کس حتی فکرش را هم نمی‌کند، و برای او ممکن نیست که به مسائل روزانه‌ای که اطرافش اتفاق می‌افتند همزمان واکنش نشان دهد.

اگر واقعیت اینگونه باشد برای او به طور طبیعی هیچ انرژی‌ای باقی نمی‌ماند، نه فقط برای کنجکاوی و خوش گذرانی، بلکه برای پاسخ به هر اتفاق بی‌اهمیتی که در بیرون رخ می‌داد. آنچه او را به این نتیجه رسانده بود این بود که گاهی در چشمان خواهر زنش خشونتی می‌دید که نمی‌شد آن را مانند بی‌علاقگی، بی‌ارادگی و یا حماقت نادیده گرفت، بلکه احساسی بود که یونگ، هی به شدت با خودش می‌جنگید تا مهارش کند. وقتی که او به این چیز‌ها فکر می‌کرد خواهر زنش به کفش‌هایش خیره شده بود، دستش را دور لیوان حلقه کرده بود و کمرش را مانند جوجه‌ای کوچک قوز کرده بود تا گرم شود.

و هنوز هم حواسش به وضعیت حزن انگیز اطرافش نبود؛ در حقیقت او به طور غیر معمولی سرسخت و خود متکی به نظر می‌رسید که هرکس او را می‌دید احساس عذاب می‌کرد و نگاهش را بر می‌گرداند. او صورت شوهر سابق خواهر زنش را به خاطر آورد، فردی که او هرگز دوستش نداشت و دیگر نیازی نبود او را باجناق صدا بزند. چهره‌ای خشک که به نظر می‌رسید برای هیچ چیز در گذشته و آینده ارزش قائل نیست، چیز‌هایی که نتواند با دستان خودش لمسشان کند.

 

اگر به کتاب گیاهخوار علاقه دارید، بخش معرفی برترین آثار ادبیات کره جنوبی در وب‌سایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر موارد مشابه دیگر نیز آشنا می‌سازد.