بیابان تاتارها

«بیابان تاتارها» اثری است از دینو بوتزاتی (نویسنده‌ی ایتالیایی، از ۱۹۰۶ تا ۱۹۷۲) که در سال ۱۹۴۰ منتشر شده است. این رمان درباره‌ی زندگی انسانی است که در انتظار حادثه‌ای بزرگ، عمر خود را در سکوت، تردید و تعلیق سپری می‌کند.

درباره‌ی بیابان تاتارها

کتاب بیابان تاتارها (The Tartar Steppe) اثر دینو بوتزاتی، رمانی است که با زبانی ساده و روایتی نمادین، یکی از بزرگ‌ترین دغدغه‌های انسان مدرن یعنی انتظار، پوچی و گذر بی‌ثمر عمر را در قالب داستانی نظامی و حماسی‌نما به تصویر می‌کشد. این رمان که نخستین بار در سال ۱۹۴۰ منتشر شد، به‌مرور به یکی از آثار کلاسیک ادبیات ایتالیا بدل شد و بوتزاتی را در کنار نویسندگانی چون کافکا و کامو قرار داد.

در مرکز روایت، شخصیت جوانی به نام جیووانی دروگو قرار دارد که به‌تازگی از آکادمی نظامی فارغ‌التحصیل شده و برای خدمت به دژی دورافتاده به نام باستیل فورته‌زا اعزام می‌شود. دژی که در مرز بیابانی بی‌کران و بی‌جان، مشرف به سرزمینی مه‌آلود به نام بیابان تاتارها واقع شده و از آن، حمله‌ای قریب‌الوقوع از سوی دشمنی نامعلوم انتظار می‌رود. همین انتظار است که جان و روان شخصیت اصلی و دیگر افسران ساکن دژ را به اسارت خود درمی‌آورد.

بوتزاتی در این اثر، مرز میان واقعیت و خیال را عمداً مبهم نگه می‌دارد. ما نمی‌دانیم آیا واقعاً خطری در بیابان تاتارها وجود دارد یا این تهدید تنها توهمی است که نظامیان برای معنا دادن به زندگی تکراری و بی‌ثمر خود ساخته‌اند. همین تعلیق و تعلیمی بودن ماجرا، کتاب را به اثری اگزیستانسیالیستی نزدیک می‌کند که در آن، انسان محکوم به انتخاب میان رهایی و وابستگی است، حتی اگر انتخاب نکند.

یکی از ویژگی‌های چشم‌گیر بیابان تاتارها، توصیف خیره‌کننده‌ی گذر زمان است. زمان در دژ به‌گونه‌ای کش‌دار، بی‌هدف و غیرقابل‌درک حرکت می‌کند. روزها، ماه‌ها و سال‌ها در تکراری بی‌پایان ناپدید می‌شوند و همین گذر تدریجی عمر است که مخاطب را تکان می‌دهد. دروگو که در آغاز با شوق خدمت نظامی به دژ آمده بود، به‌تدریج خود را گرفتار چرخه‌ای می‌بیند که رهایی از آن ممکن نیست، مگر با قربانی‌کردن چیزی از خود.

فضای رمان از ابتدا تا انتها با نوعی سکون و سکوت عجیب عجین شده است. گویی همه‌چیز در حالت تعلیق است، از طبیعت اطراف دژ گرفته تا آدم‌هایی که به‌نوعی در آن گرفتار شده‌اند. این فضا به‌گونه‌ای ساخته شده که ما را به یاد رؤیا یا کابوسی بی‌انتها می‌اندازد؛ فضایی که شباهت‌هایی با دنیای داستان‌های کافکا دارد، اما حس‌وحال بوتزاتی لطیف‌تر، انسانی‌تر و گاه شاعرانه‌تر است.

بوتزاتی، خود روزنامه‌نگار و نقاش بود و توانایی‌اش در خلق تصاویر بصری قوی در متن به‌خوبی نمود دارد. دژ، کوه‌ها، بیابان، آسمان و حتی ساعت‌های دیواری در رمان او نه‌فقط توصیف، بلکه تصویرسازی می‌شوند. مخاطب آن‌ها را می‌بیند، حس می‌کند و در دل این جهان سرد و محزون گم می‌شود.

بیابان تاتارها اثری است در ستایش مقاومت و در عین حال نقد آن. مردانی که سال‌ها در انتظار حمله دشمن می‌مانند، بدون آن‌که بدانند این دشمن چیست یا آیا اساساً وجود دارد، به‌نوعی اسطوره‌ای از انسان مدرن می‌سازند؛ انسانی که در انتظار آینده، حال خود را تباه می‌کند. این انتظار، نه قهرمانانه است و نه شرافتمندانه، بلکه تراژدی خاموشی است که بدون فریاد، انسان را می‌بلعد.

در دل داستانی نظامی، بوتزاتی مفهوم گذشت زمان، پیری، از‌دست‌رفتن فرصت‌ها و ترس از بی‌معنایی را برجسته می‌کند. هیچ حادثه مهیجی در رمان رخ نمی‌دهد، اما آن‌چه رخ می‌دهد، لرزه‌ به جان می‌اندازد: عادی‌ترین لحظات که به‌دلیل تکرار، خالی از معنا می‌شوند. این‌جاست که رمان به تفسیری از زندگی انسان در دنیای مدرن بدل می‌شود؛ جهانی که در آن نه تهدید واقعی هست، نه فرصت واقعی، تنها گذر عمر است که بی‌وقفه ادامه دارد.

یکی از نقاط قوت کتاب این است که خواننده را درگیر پرسش‌های درونی می‌کند. ما نیز همچون دروگو، از خود می‌پرسیم آیا باید در انتظار لحظه‌ای باشکوه بمانیم یا آن‌چه داریم را زندگی کنیم؟ آیا شجاعت، به‌معنای ایستادگی تا پایان در جایی است که به آن باور داریم، یا رهایی از توهم و بازگشت به واقعیت؟

با وجود فضای غم‌انگیز و لحنی مغموم، بیابان تاتارها نثری بسیار روان و خواندنی دارد. جمله‌ها کوتاه‌اند، پاراگراف‌ها موجزند و هیچ‌چیز اضافه‌ای در متن دیده نمی‌شود. این اقتصاد زبانی، در خدمت معنایی ژرف‌تر قرار گرفته و به نوعی هماهنگی میان فرم و محتوا انجامیده است.

این رمان در کنار آثاری چون مسخ کافکا یا بیگانه کامو، یکی از مهم‌ترین متون ادبیات قرن بیستم است که هم‌زمان هم سیاسی است و هم فلسفی، هم شاعرانه است و هم سرد و واقع‌گرایانه. بیابان تاتارها کتابی است درباره زندگی، اما از زاویه‌ای که کمتر دیده شده: از پنجره‌ی دژی دورافتاده که در انتظار حادثه‌ای بزرگ است، و انسانی که شاید هرگز از آن حادثه بهره‌مند نشود.

خواندن این اثر، تجربه‌ای عمیق و ماندگار است؛ نه به‌خاطر داستان پرکشش یا شخصیت‌پردازی پیچیده، بلکه به‌خاطر آن سکوت، آن فضا، آن زمان ممتد که با خواننده می‌ماند. بوتزاتی در بیابان تاتارها نشان می‌دهد که چگونه بی‌حادثه‌ترین داستان‌ها می‌توانند تکان‌دهنده‌ترین آثار باشند.

رمان بیابان تاتارها در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۴.۲۱ با بیش از ۳۸۴۰۰ رای و ۳۷۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمه‌هایی از سروش حبیبی و مهشید بهروزی به بازار عرضه شده است.

خلاصه‌ی داستان بیابان تاتارها

جیووانی دروگو، افسر جوانی که به‌تازگی از آکادمی نظامی فارغ‌التحصیل شده، مأمور می‌شود که خدمتش را در دژی دورافتاده به نام دژ باستیل فورته‌زا آغاز کند. این دژ، در مرز شمالی کشور و در کنار بیابانی خشک و اسرارآمیز به نام بیابان تاتارها واقع شده است. دروگو با امید و شور خدمت نظامی و افتخار وارد دژ می‌شود، اما به‌زودی درمی‌یابد که فضای این مکان با آن‌چه در ذهن داشته فاصله زیادی دارد: دژی در سکوت و سکون، دور از هرگونه جنب‌وجوش یا تهدید واقعی.

افسران مستقر در دژ، همه سال‌هاست که در این مکان مانده‌اند، در حالی که در انتظار حمله احتمالی از سوی دشمنی نامرئی در بیابان تاتارها هستند. تهدیدی که از گذشته دور در ذهن آنان ریشه دوانده و اکنون تبدیل به اسطوره‌ای شده که زندگی‌شان را توجیه می‌کند. دروگو ابتدا تصمیم می‌گیرد زودتر از موعد خدمت خود را رها کند و به شهر بازگردد، اما بازی تقدیر و تردیدهای درونی باعث می‌شود که در دژ بماند و کم‌کم به فضای آن خو بگیرد.

ماه‌ها و سپس سال‌ها می‌گذرند. زندگی در دژ یکنواخت و بدون تغییر ادامه دارد. گاه اتفاقاتی جزیی، مثل مشاهده سواری دوردست یا دیدن حرکاتی مشکوک در افق، امیدی تازه در دل ساکنان دژ می‌افکند، اما هر بار این امید به‌زودی خاموش می‌شود. دروگو، همچون دیگران، به انتظارِ حادثه‌ای بزرگ ادامه می‌دهد؛ حادثه‌ای که قرار است معنای زندگی او را رقم بزند.

با گذشت سال‌ها، دروگو فرصت‌هایی برای ترک دژ و بازگشت به زندگی شهری پیدا می‌کند. اما هر بار، دژ و وعده حمله‌ای که هنوز نیامده، او را بازمی‌گرداند. در عین حال، نیرو و جوانی‌اش رو به تحلیل می‌رود و او آرام‌آرام متوجه می‌شود که سال‌های مهم زندگی‌اش را در تعلیقی بی‌پایان گذرانده است. او دیگر نه آن افسر پرشور جوان است، نه کسی که بتواند رؤیایی نو بیافریند.

پس از چند دهه، نشانه‌هایی از حمله‌ای واقعی به چشم می‌خورد. تاتارها، یا دست‌کم دشمنی واقعی، به مرز نزدیک می‌شوند. دژ در آماده‌باش قرار می‌گیرد، طبل‌های نظامی به صدا درمی‌آیند و بالاخره حادثه‌ای که سال‌ها در انتظارش بودند از راه می‌رسد. اما اکنون دیگر دروگو آن‌قدر پیر و بیمار است که اجازه شرکت در نبرد را ندارد. به‌جای آن، او را به شهری دور منتقل می‌کنند تا در آن‌جا دوران پایان عمرش را بگذراند.

دروگو در تنهایی، در اتاقی ناآشنا و دور از دژ، با حقیقت تلخ زندگی‌اش روبه‌رو می‌شود. او در تمام عمر، در انتظار لحظه‌ای قهرمانانه بوده که هرگز از آن بهره‌مند نشد. هیچ افتخاری به او نرسید، هیچ نبردی در کار نبود، و هیچ دشمن مشخصی به میدان نیامد. تنها چیزی که ماند، گذر زمان بود و حسرت انتخاب‌های از‌دست‌رفته.

رمان با مرگی آرام و در عین حال غم‌انگیز به پایان می‌رسد. دروگو، در آخرین لحظات، با نوعی تسلیم و شاید صلح درونی به استقبال مرگ می‌رود. اما در لایه‌ای عمیق‌تر، این پایان، بازتابی از زندگی بسیاری از انسان‌هاست: زندگی‌هایی که در انتظار معنا، قهرمانی یا لحظه‌ای خاص سپری می‌شوند، اما در نهایت، در سکوت و تنهایی به پایان می‌رسند. بیابان تاتارها با چنین پایان‌بندی‌ای، تأملی ژرف در باب سرنوشت انسان و انتظار بی‌پایان او ارائه می‌دهد.

بخش‌هایی از بیابان تاتارها

امروز دیگر این ها همه جزو دوران گذشته بود. حالا او افسر شده بود و دیگر مجبور نبود که دود چراغ بخورد، یا از شنیدن صدای سرگروهبان بر خود بلرزد. تمام این روزهایی که زمانی در نظرش نفرت آور بود، دیگر گذشته و به صورت ماه ها و سال هایی درآمده بود که دیگر بازگشتنی نبود. بله، حالا افسر بود.

حقوق می گرفت، چه بسا نگاه زن های زیبا را به خود جلب می کرد. اما دریافت که زیباترین سال های عمرش بی گمان سپری شده و عمر طراوت نوجوانیش به پایان رسیده است و چون به تصویر خود در آیینه چشم دوخت، روی چهره ای که بیهوده کوشیده بود دوست بدارد، لبخندی یافت که حقیقتی نداشت.

…………………..

به بالای یک سر بالایی رسیدند. دروگو به عقب برگشت تا شهر را خلاف نور ببیند. دودهای صبحگاهی از بام ها بر می خاست. از دور خانه اش را دید. پنجره اتاقش را تشخیص داد. احتمالا لنگه هایش باز بودند و زن ها داشتند مرتبش می کردند. شاید تخت را به هم ریخته بودند و وسایل را در یک کمد جای داده بودند.

بعد پنجره های کرکره ای را بسته بودند و جز غبار صبور و نوارهای ملایم نور در روزهای آفتابی شاید ماه های ماه کسی به آن جا وارد نشود. این هم از دنیای کوچک دوران کودکی او که در و پیکرش بسته می شود. مادر آن را به همین صورت حفظ خواهد کرد تا وقتی که او باز می گردد، باز هم خود را در آن فضا احساس کند و حتی پس از غیبتی طولانی بتواند در آن، بچه باقی بماند.

اوه آری، مادر خود را فریب می داد که می تواند شادی برای همیشه از دست رفته را صحیح و سالم حفظ کند، جلوی گذر زمان را بگیرد و هنگام بازگشت فرزند، با باز کردن درها و پنجره ها، همه چیز را به حالت اول بازگرداند.

…………………

روزی که از سال ها پیش انتظارش را داشت، روزی که زندگی راستینش آغاز می شد سرانجام فرا رسیده بود. درحالی که به روزهای تاریک دانشکده افسری فکر می کرد، شب های غم انگیزی را به یاد می آورد که درس می خواند و صدای پای آدم های آزاد را، که شیرین کامشان می پنداشت از کوچه می شنید و نیز شیپور بیدارباش سحرهای زمستانی را در آسایشگاه سرد به یاد می آورد، که او را از جدال با کابوس مجازات ها بیرون می کشید و اضطرابش را از تصویر هرگز به سر نرسیدن این روزهایی که مدام حساب گذشتنشان را نگه می داشت در خاطر باز می پیمود.

 

اگر به کتاب بیابان تاتارها علاقه دارید، بخش معرفی برترین آثار ادبیات ایتالیا در وب‌سایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار مشابه دیگر نیز آشنا می‌سازد.