«خاطرات جنگ خوک» اثری است از آدولفو بیوئی کاسارس (نویسندهی اهل آرژانتین، از ۱۹۱۴ تا ۱۹۹۹) که در سال ۱۹۶۹ منتشر شده است. این رمان داستان جامعهای است که در آن جوانان به شکل سازمانیافته علیه پیران شوریده و با خشونتی بیرحمانه آنها را از میان برمیدارند.
دربارهی خاطرات جنگ خوک
کتاب «خاطرات جنگ خوک» (Diary of the War of the Pig) نوشته آدولفو بیوئی کاسارس، اثری شاخص در ادبیات آمریکای لاتین است که با نگاهی تند و گزنده به موضوع پیری، مرگ و خشونت اجتماعی میپردازد. این رمان که نخستین بار در سال ۱۹۶۹ منتشر شد، روایتگر جهانی است که در آن شکاف میان نسلها به شکلی افراطی و هولناک بروز میکند و جوانان علیه پیران دست به خشونتی سازمانیافته میزنند. عنوان کتاب در نگاه نخست استعارهای عجیب و کنجکاوکننده دارد و خواننده را به جستوجوی معنای پنهان و لایههای زیرین آن وا میدارد.
داستان در بوئنوس آیرس میگذرد، شهری که در ظاهر همان زندگی روزمره و آرامش معمول خود را دارد، اما زیر این سطح آرام، نفرتی فزاینده نسبت به سالمندان در حال جوشش است. گروههای جوانان به طور دستهجمعی به پیران حمله میکنند، آنها را تحقیر، شکنجه یا حتی میکشند و این اقدامات به تدریج به یک «جنگ» تمامعیار بدل میشود. در این میان، شخصیت اصلی داستان، اسدروبال، مردی سالخورده است که تلاش میکند در این فضای پرتنش، هم از جان خود محافظت کند و هم معنای این خشونت کور را درک نماید.
بیوئی کاسارس با مهارتی مثالزدنی، فضای داستان را میان واقعیت ملموس و حال و هوای کابوسوار معلق نگه میدارد. خواننده در حالی که وقایع را باورپذیر و زمینی میبیند، همزمان احساس میکند وارد جهانی شده است که از منطق عادی خارج شده است. این دوگانگی، به رمان حالتی سوررئال و ناآرام میبخشد که از ویژگیهای بارز سبک نویسنده به شمار میآید.
این اثر را میتوان نقدی اجتماعی بر ترس بشر از پیری و میل بیمارگونه به جوانی دانست. در جامعهای که ارزشها و معیارها حول محور جوانی و توان جسمی میچرخد، سالخوردگان به عنوان باری اضافی و مانعی بر سر راه پیشرفت تلقی میشوند. بیوئی کاسارس با اغراق در این طرز فکر و نشان دادن نتایج افراطی آن، آینهای تلخ پیش روی خواننده میگذارد.
شخصیتپردازی در «خاطرات جنگ خوک» دقیق و چندلایه است. اسدروبال به عنوان قهرمان داستان، نه قهرمانی ایدهآل و نه انسانی شکستخورده است؛ او فردی معمولی با ترسها، خاطرات و اندوههایش است. این رویکرد، داستان را از کلیشههای ژانر پادآرمانشهری دور میکند و به آن رنگ و بوی انسانی میدهد.
نثر بیوئی کاسارس موجز، شفاف و سرشار از جملاتی است که لایههای فلسفی و اخلاقی عمیقی دارند. او با کمترین توصیف، بیشترین بار عاطفی و معنایی را منتقل میکند. گاه یک گفتوگوی ساده میان دو شخصیت، معنایی چندوجهی درباره زمان، خاطره یا مرگ پیدا میکند.
این کتاب همچنین پیوندی پنهان با تاریخ و سیاست دارد. بسیاری از منتقدان، آن را تمثیلی از فضای سیاسی و اجتماعی آمریکای لاتین در دهههای میانی قرن بیستم دانستهاند، زمانی که خشونت، کودتا و بیاعتمادی نسلها به یکدیگر، زندگی مردم را دربر گرفته بود. خشونت علیه پیران در رمان، میتواند بازتابی از حذف بیرحمانه مخالفان یا دگراندیشان باشد.
بیوئی کاسارس، که اغلب در سایه شهرت دوست و همکارش خورخه لوئیس بورخس قرار میگیرد، در این اثر نشان میدهد که خود نیز توان خلق جهانهایی با عمق فلسفی و بار ادبی بسیار بالا را دارد. «خاطرات جنگ خوک» هرچند کمتر از آثار بورخس شناخته شده، اما از نظر قدرت روایت و اثرگذاری مفهومی چیزی کم ندارد.
یکی از جذابترین جنبههای کتاب، تنش روانی مداومی است که از صفحه اول تا پایان همراه خواننده است. این تنش نهتنها از خطر فیزیکی که شخصیتها را تهدید میکند، بلکه از مواجهه دائمی با پرسشهای بنیادین درباره ارزش زندگی، معنای زمان و سرنوشت انسانی برمیآید.
خواندن این کتاب، تجربهای تکاندهنده است؛ زیرا به شکلی بیپرده نشان میدهد که چگونه ترس، نفرت و تعصب میتوانند به نابودی همبستگی انسانی بینجامند. همزمان، داستان تلنگری است برای اندیشیدن به نقش ما در این چرخه و مسئولیتی که در قبال دیگران، بهویژه آسیبپذیرترین افراد جامعه، داریم.
بیوئی کاسارس در این اثر، با بهرهگیری از فضایی تیره و روایتی پرکشش، موفق میشود مفاهیمی همچون مرگ، پیری، خشونت و بیعدالتی را در قالب داستانی سرگرمکننده اما عمیق بیان کند. ترکیب این دو وجه، یعنی جذابیت روایی و اندیشهبرانگیزی، از «خاطرات جنگ خوک» کتابی میسازد که هم برای لذت ادبی و هم برای تأمل فلسفی خوانده میشود.
«خاطرات جنگ خوک» را میتوان اثری دانست که فراتر از زمان و مکان خاص خود حرکت میکند. پیام آن درباره خطر نفرتورزی و بیرحمی میان نسلها، در هر دوره و هر جامعهای میتواند مصداق پیدا کند. این جهانی بودن مضمون، همراه با قدرت زبانی و روایت بیوئی کاسارس، کتاب را به یکی از آثار ماندگار ادبیات اسپانیاییزبان تبدیل کرده است.
رمان خاطرات جنگ خوک در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۷۲ با بیش از ۱۸۰۰ رای و ۱۵۵ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمهای از رامین ناصرنصیر به بازار عرضه شده است.
خلاصهی داستان خاطرات جنگ خوک
در آغاز داستان «خاطرات جنگ خوک»، خواننده با اسدروبال آشنا میشود، مردی میانسال و نسبتاً فقیر که در بوئنوس آیرس زندگی میکند. او روزهایش را با دوستان قدیمیاش در کافهها و محلههای آشنا میگذراند. زندگی او آرام و تکراری است تا اینکه خبرهای پراکندهای به گوش میرسد: جوانان در نقاط مختلف شهر به افراد مسن حمله کردهاند. ابتدا این حوادث شایعاتی دور به نظر میرسد، اما بهتدریج نزدیکتر و واقعیتر میشوند.
کمکم این حملات شکل منظمتری به خود میگیرند. گروههای جوان با هم هماهنگ شده و پیران را در خیابانها یا حتی خانههایشان مورد ضرب و شتم یا قتل قرار میدهند. فضای شهر دگرگون میشود و ترسی نامرئی بر زندگی روزمره سایه میاندازد. اسدروبال و دوستانش ناچارند مسیر رفتوآمد و حتی ساعت حضورشان در خیابان را تغییر دهند تا از گزند این خشونت بیدلیل در امان بمانند.
با اوج گرفتن این «جنگ»، روابط انسانی میان نسلها نیز فرو میپاشد. فرزندان از پدران و مادران پیر خود فاصله میگیرند تا مبادا خودشان هدف قرار گیرند. در میان مردم، این باور شکل میگیرد که پیرها نهتنها بیفایدهاند، بلکه مانعی بر سر راه جوانان و پیشرفت جامعه محسوب میشوند. این تغییر نگرش، برای اسدروبال که هنوز روحیه و ذهن فعالی دارد، عمیقاً آزاردهنده است.
روایت داستان از زاویه دید اسدروبال، گاه با نگاهی فلسفی و گاه با حس ترس و اضطراب، ادامه پیدا میکند. او به یاد گذشته میافتد، زمانی که جوانی ارزشمند و محترم بود، و اکنون شاهد است که همان جامعه، با بیرحمی او را در دستهای میگذارد که باید حذف شود. این یادآوریها لایهای از اندوه و حس بیعدالتی به داستان اضافه میکند.
در این میان، او تلاش میکند با همسایگان و دوستانش متحد شود تا از یکدیگر محافظت کنند. گاهی موفق میشوند، اما اغلب خشونت جوانان بیرحمتر از آن است که بتوانند جلویش را بگیرند. حتی پلیس نیز در این ماجرا یا ناتوان است یا بیاعتنا. فضای بیاعتمادی و ناامنی هر روز بیشتر میشود و مرز میان قربانی و مجرم مبهمتر از قبل.
حادثهای مهم زمانی رخ میدهد که یکی از دوستان نزدیک اسدروبال قربانی حمله جوانان میشود. این رویداد ضربهای روحی شدید به او وارد میکند و ترسش را به خشم بدل میسازد. او درمییابد که این خشونت نه اتفاقی، بلکه حاصل تعصبی سازمانیافته است که گویی همه آن را پذیرفتهاند. این کشف، او را به تفکر درباره سرشت انسان و چرخه بیپایان خشونت و نفرت وامیدارد.
با پیشروی داستان، اسدروبال بیش از پیش احساس انزوا میکند. هر بار که به خیابان میرود، خطر در کمین اوست. حتی در خانه نیز آرامش ندارد، زیرا میداند که دیوارها نمیتوانند جلوی این موج نفرت را بگیرند. کابوسها، خاطرات تلخ و احساس پوچی، زندگیاش را دربر میگیرند و او را به مرز فروپاشی روانی میرسانند.
رمان در فضایی تیره و ناامیدکننده به پایان میرسد، بدون اینکه پاسخی روشن یا پایانی آرامشبخش به خواننده بدهد. آیندهای که ترسیم میشود، جهانی است که در آن ارزش انسان تنها به جوانی و قدرت جسمی او وابسته است و پیری معادل حذف و نابودی است. این پایان، تلخ و هشداردهنده است و خواننده را با پرسشهایی جدی درباره ماهیت جامعه و روابط انسانی رها میکند.
بخشهایی از خاطرات جنگ خوک
سهشنبه، ۱ ژوئیه
گویا اشتلمهای دونیا دالماسیا کاملاً پنچرشان کرده بود. هیچکس چیزی نمیگفت. دیروقت شب بود و در آن شرایط جنگی، روزها طاقتفرسا و دیرگذر بودند. سکوت و تاریکی باعث شد ویدال خوابش ببرد. خواب دید دستش به شمع خورد و آن را انداخت، اتاق زیرشیروانی آتش گرفت و خودش که جزو قربانیان بود، به تطهیر با آتش رضایت داد.
بهخاطر حوادثی که در خوابش اتفاق افتاده بود و آنها را به یاد نمیآورد، آرزوی پیروزی جوانها را داشت و این آرزو را با عبارتی که به نظرش بسیار جالب میرسید، به زبان آورد: «پیر میمیرم تا جوان زندگی کنم.» تلاش برای به زبان آوردن این عبارت یا شاید زمزمهای که بر لبانش جاری شد، بیدارش کرد.
حتماً یادش بود، حتی شده ناخودآگاه، که یک بار دیگر هم در این اتاق زیرشیروانی از خواب پریده بود و دیده بود کمرش گرفته، چون فوراً به کمرش پیچوتابی داد تا خیالش راحت شود. کمردرد نداشت.
با غرور به خود گفت: «مثل همیشه، اولِ همه بیدار شدم.» فابر و مباشر را در نور سپیدهدم که از نورگیر میتابید، دید. اندیشید: «مثل دوتا جنازه که نفس میکشند، خوابیدهاند.» و از اینکه در مواردی خاص تماشای عمل تنفس میتواند چندشآور باشد، شگفتزده شد. نزدیک بود پا بگذارد روی دختربچه که با چشمان نیمهباز که فقط سفیدیاش معلوم بود، خوابیده بود و حالت ماتومبهوت زنهای غشکرده را داشت.
پیرزن چند قدم آنطرفتر روی زمین ولو شده بود. ویدال روی پلهها شدیداً احساس ضعف کرد و با خود گفت باید چیزی بخورد. سالها بود، شاید از دوران کودکی، که هروقت گرسنه میماند سرگیجه میگرفت. پایین پلهها که رسید، ایستاد و به نرده تکیه داد. هیچ صدایی نمیآمد. همسایهها هنوز خواب بودند، اما نباید وقت تلف میکرد، چون حالا بود بیدار شوند.
اگر به کتاب خاطرات جنگ خوک علاقه دارید، بخش معرفی برترین آثار ادبیات آرژانتین در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار مشابه نیز آشنا میکند.
22 مرداد 1404
خاطرات جنگ خوک
«خاطرات جنگ خوک» اثری است از آدولفو بیوئی کاسارس (نویسندهی اهل آرژانتین، از ۱۹۱۴ تا ۱۹۹۹) که در سال ۱۹۶۹ منتشر شده است. این رمان داستان جامعهای است که در آن جوانان به شکل سازمانیافته علیه پیران شوریده و با خشونتی بیرحمانه آنها را از میان برمیدارند.
دربارهی خاطرات جنگ خوک
کتاب «خاطرات جنگ خوک» (Diary of the War of the Pig) نوشته آدولفو بیوئی کاسارس، اثری شاخص در ادبیات آمریکای لاتین است که با نگاهی تند و گزنده به موضوع پیری، مرگ و خشونت اجتماعی میپردازد. این رمان که نخستین بار در سال ۱۹۶۹ منتشر شد، روایتگر جهانی است که در آن شکاف میان نسلها به شکلی افراطی و هولناک بروز میکند و جوانان علیه پیران دست به خشونتی سازمانیافته میزنند. عنوان کتاب در نگاه نخست استعارهای عجیب و کنجکاوکننده دارد و خواننده را به جستوجوی معنای پنهان و لایههای زیرین آن وا میدارد.
داستان در بوئنوس آیرس میگذرد، شهری که در ظاهر همان زندگی روزمره و آرامش معمول خود را دارد، اما زیر این سطح آرام، نفرتی فزاینده نسبت به سالمندان در حال جوشش است. گروههای جوانان به طور دستهجمعی به پیران حمله میکنند، آنها را تحقیر، شکنجه یا حتی میکشند و این اقدامات به تدریج به یک «جنگ» تمامعیار بدل میشود. در این میان، شخصیت اصلی داستان، اسدروبال، مردی سالخورده است که تلاش میکند در این فضای پرتنش، هم از جان خود محافظت کند و هم معنای این خشونت کور را درک نماید.
بیوئی کاسارس با مهارتی مثالزدنی، فضای داستان را میان واقعیت ملموس و حال و هوای کابوسوار معلق نگه میدارد. خواننده در حالی که وقایع را باورپذیر و زمینی میبیند، همزمان احساس میکند وارد جهانی شده است که از منطق عادی خارج شده است. این دوگانگی، به رمان حالتی سوررئال و ناآرام میبخشد که از ویژگیهای بارز سبک نویسنده به شمار میآید.
این اثر را میتوان نقدی اجتماعی بر ترس بشر از پیری و میل بیمارگونه به جوانی دانست. در جامعهای که ارزشها و معیارها حول محور جوانی و توان جسمی میچرخد، سالخوردگان به عنوان باری اضافی و مانعی بر سر راه پیشرفت تلقی میشوند. بیوئی کاسارس با اغراق در این طرز فکر و نشان دادن نتایج افراطی آن، آینهای تلخ پیش روی خواننده میگذارد.
شخصیتپردازی در «خاطرات جنگ خوک» دقیق و چندلایه است. اسدروبال به عنوان قهرمان داستان، نه قهرمانی ایدهآل و نه انسانی شکستخورده است؛ او فردی معمولی با ترسها، خاطرات و اندوههایش است. این رویکرد، داستان را از کلیشههای ژانر پادآرمانشهری دور میکند و به آن رنگ و بوی انسانی میدهد.
نثر بیوئی کاسارس موجز، شفاف و سرشار از جملاتی است که لایههای فلسفی و اخلاقی عمیقی دارند. او با کمترین توصیف، بیشترین بار عاطفی و معنایی را منتقل میکند. گاه یک گفتوگوی ساده میان دو شخصیت، معنایی چندوجهی درباره زمان، خاطره یا مرگ پیدا میکند.
این کتاب همچنین پیوندی پنهان با تاریخ و سیاست دارد. بسیاری از منتقدان، آن را تمثیلی از فضای سیاسی و اجتماعی آمریکای لاتین در دهههای میانی قرن بیستم دانستهاند، زمانی که خشونت، کودتا و بیاعتمادی نسلها به یکدیگر، زندگی مردم را دربر گرفته بود. خشونت علیه پیران در رمان، میتواند بازتابی از حذف بیرحمانه مخالفان یا دگراندیشان باشد.
بیوئی کاسارس، که اغلب در سایه شهرت دوست و همکارش خورخه لوئیس بورخس قرار میگیرد، در این اثر نشان میدهد که خود نیز توان خلق جهانهایی با عمق فلسفی و بار ادبی بسیار بالا را دارد. «خاطرات جنگ خوک» هرچند کمتر از آثار بورخس شناخته شده، اما از نظر قدرت روایت و اثرگذاری مفهومی چیزی کم ندارد.
یکی از جذابترین جنبههای کتاب، تنش روانی مداومی است که از صفحه اول تا پایان همراه خواننده است. این تنش نهتنها از خطر فیزیکی که شخصیتها را تهدید میکند، بلکه از مواجهه دائمی با پرسشهای بنیادین درباره ارزش زندگی، معنای زمان و سرنوشت انسانی برمیآید.
خواندن این کتاب، تجربهای تکاندهنده است؛ زیرا به شکلی بیپرده نشان میدهد که چگونه ترس، نفرت و تعصب میتوانند به نابودی همبستگی انسانی بینجامند. همزمان، داستان تلنگری است برای اندیشیدن به نقش ما در این چرخه و مسئولیتی که در قبال دیگران، بهویژه آسیبپذیرترین افراد جامعه، داریم.
بیوئی کاسارس در این اثر، با بهرهگیری از فضایی تیره و روایتی پرکشش، موفق میشود مفاهیمی همچون مرگ، پیری، خشونت و بیعدالتی را در قالب داستانی سرگرمکننده اما عمیق بیان کند. ترکیب این دو وجه، یعنی جذابیت روایی و اندیشهبرانگیزی، از «خاطرات جنگ خوک» کتابی میسازد که هم برای لذت ادبی و هم برای تأمل فلسفی خوانده میشود.
«خاطرات جنگ خوک» را میتوان اثری دانست که فراتر از زمان و مکان خاص خود حرکت میکند. پیام آن درباره خطر نفرتورزی و بیرحمی میان نسلها، در هر دوره و هر جامعهای میتواند مصداق پیدا کند. این جهانی بودن مضمون، همراه با قدرت زبانی و روایت بیوئی کاسارس، کتاب را به یکی از آثار ماندگار ادبیات اسپانیاییزبان تبدیل کرده است.
رمان خاطرات جنگ خوک در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۷۲ با بیش از ۱۸۰۰ رای و ۱۵۵ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمهای از رامین ناصرنصیر به بازار عرضه شده است.
خلاصهی داستان خاطرات جنگ خوک
در آغاز داستان «خاطرات جنگ خوک»، خواننده با اسدروبال آشنا میشود، مردی میانسال و نسبتاً فقیر که در بوئنوس آیرس زندگی میکند. او روزهایش را با دوستان قدیمیاش در کافهها و محلههای آشنا میگذراند. زندگی او آرام و تکراری است تا اینکه خبرهای پراکندهای به گوش میرسد: جوانان در نقاط مختلف شهر به افراد مسن حمله کردهاند. ابتدا این حوادث شایعاتی دور به نظر میرسد، اما بهتدریج نزدیکتر و واقعیتر میشوند.
کمکم این حملات شکل منظمتری به خود میگیرند. گروههای جوان با هم هماهنگ شده و پیران را در خیابانها یا حتی خانههایشان مورد ضرب و شتم یا قتل قرار میدهند. فضای شهر دگرگون میشود و ترسی نامرئی بر زندگی روزمره سایه میاندازد. اسدروبال و دوستانش ناچارند مسیر رفتوآمد و حتی ساعت حضورشان در خیابان را تغییر دهند تا از گزند این خشونت بیدلیل در امان بمانند.
با اوج گرفتن این «جنگ»، روابط انسانی میان نسلها نیز فرو میپاشد. فرزندان از پدران و مادران پیر خود فاصله میگیرند تا مبادا خودشان هدف قرار گیرند. در میان مردم، این باور شکل میگیرد که پیرها نهتنها بیفایدهاند، بلکه مانعی بر سر راه جوانان و پیشرفت جامعه محسوب میشوند. این تغییر نگرش، برای اسدروبال که هنوز روحیه و ذهن فعالی دارد، عمیقاً آزاردهنده است.
روایت داستان از زاویه دید اسدروبال، گاه با نگاهی فلسفی و گاه با حس ترس و اضطراب، ادامه پیدا میکند. او به یاد گذشته میافتد، زمانی که جوانی ارزشمند و محترم بود، و اکنون شاهد است که همان جامعه، با بیرحمی او را در دستهای میگذارد که باید حذف شود. این یادآوریها لایهای از اندوه و حس بیعدالتی به داستان اضافه میکند.
در این میان، او تلاش میکند با همسایگان و دوستانش متحد شود تا از یکدیگر محافظت کنند. گاهی موفق میشوند، اما اغلب خشونت جوانان بیرحمتر از آن است که بتوانند جلویش را بگیرند. حتی پلیس نیز در این ماجرا یا ناتوان است یا بیاعتنا. فضای بیاعتمادی و ناامنی هر روز بیشتر میشود و مرز میان قربانی و مجرم مبهمتر از قبل.
حادثهای مهم زمانی رخ میدهد که یکی از دوستان نزدیک اسدروبال قربانی حمله جوانان میشود. این رویداد ضربهای روحی شدید به او وارد میکند و ترسش را به خشم بدل میسازد. او درمییابد که این خشونت نه اتفاقی، بلکه حاصل تعصبی سازمانیافته است که گویی همه آن را پذیرفتهاند. این کشف، او را به تفکر درباره سرشت انسان و چرخه بیپایان خشونت و نفرت وامیدارد.
با پیشروی داستان، اسدروبال بیش از پیش احساس انزوا میکند. هر بار که به خیابان میرود، خطر در کمین اوست. حتی در خانه نیز آرامش ندارد، زیرا میداند که دیوارها نمیتوانند جلوی این موج نفرت را بگیرند. کابوسها، خاطرات تلخ و احساس پوچی، زندگیاش را دربر میگیرند و او را به مرز فروپاشی روانی میرسانند.
رمان در فضایی تیره و ناامیدکننده به پایان میرسد، بدون اینکه پاسخی روشن یا پایانی آرامشبخش به خواننده بدهد. آیندهای که ترسیم میشود، جهانی است که در آن ارزش انسان تنها به جوانی و قدرت جسمی او وابسته است و پیری معادل حذف و نابودی است. این پایان، تلخ و هشداردهنده است و خواننده را با پرسشهایی جدی درباره ماهیت جامعه و روابط انسانی رها میکند.
بخشهایی از خاطرات جنگ خوک
سهشنبه، ۱ ژوئیه
گویا اشتلمهای دونیا دالماسیا کاملاً پنچرشان کرده بود. هیچکس چیزی نمیگفت. دیروقت شب بود و در آن شرایط جنگی، روزها طاقتفرسا و دیرگذر بودند. سکوت و تاریکی باعث شد ویدال خوابش ببرد. خواب دید دستش به شمع خورد و آن را انداخت، اتاق زیرشیروانی آتش گرفت و خودش که جزو قربانیان بود، به تطهیر با آتش رضایت داد.
بهخاطر حوادثی که در خوابش اتفاق افتاده بود و آنها را به یاد نمیآورد، آرزوی پیروزی جوانها را داشت و این آرزو را با عبارتی که به نظرش بسیار جالب میرسید، به زبان آورد: «پیر میمیرم تا جوان زندگی کنم.» تلاش برای به زبان آوردن این عبارت یا شاید زمزمهای که بر لبانش جاری شد، بیدارش کرد.
حتماً یادش بود، حتی شده ناخودآگاه، که یک بار دیگر هم در این اتاق زیرشیروانی از خواب پریده بود و دیده بود کمرش گرفته، چون فوراً به کمرش پیچوتابی داد تا خیالش راحت شود. کمردرد نداشت.
با غرور به خود گفت: «مثل همیشه، اولِ همه بیدار شدم.» فابر و مباشر را در نور سپیدهدم که از نورگیر میتابید، دید. اندیشید: «مثل دوتا جنازه که نفس میکشند، خوابیدهاند.» و از اینکه در مواردی خاص تماشای عمل تنفس میتواند چندشآور باشد، شگفتزده شد. نزدیک بود پا بگذارد روی دختربچه که با چشمان نیمهباز که فقط سفیدیاش معلوم بود، خوابیده بود و حالت ماتومبهوت زنهای غشکرده را داشت.
پیرزن چند قدم آنطرفتر روی زمین ولو شده بود. ویدال روی پلهها شدیداً احساس ضعف کرد و با خود گفت باید چیزی بخورد. سالها بود، شاید از دوران کودکی، که هروقت گرسنه میماند سرگیجه میگرفت. پایین پلهها که رسید، ایستاد و به نرده تکیه داد. هیچ صدایی نمیآمد. همسایهها هنوز خواب بودند، اما نباید وقت تلف میکرد، چون حالا بود بیدار شوند.
اگر به کتاب خاطرات جنگ خوک علاقه دارید، بخش معرفی برترین آثار ادبیات آرژانتین در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار مشابه نیز آشنا میکند.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: اجتماعی، ادبیات جهان، تخیلی، داستان خارجی، رمان، سیاسی، فلسفی
۰ برچسبها: آدولفو بیوئی کاسارس، ادبیات آرژانتین، ادبیات جهان، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب