خانه‌ای با استخوان‌های پنهان

«خانه‌ای با استخوان‌های پنهان» اثری است از اورسولا ورنن (نویسنده‌ی آمریکایی، متولد ۱۹۷۷) که در سال ۲۰۲۳ منتشر شده است. این رمان داستان بازگشت دختری به خانه‌ی مادرش است که در پسِ ظاهر آرامش، جادویی تاریک، رازهای مدفون و میراثی هولناک از گذشته نهفته است.

درباره‌ی خانه‌ای با استخوان‌های پنهان

در میان آثار معاصر ژانر وحشت، کمتر رمانی را می‌توان یافت که در عین ایجاد دلهره، لبخند هم بر لب خواننده بیاورد. «خانه‌ای با استخوان‌های پنهان» (A House with Good Bones) از جمله این آثار است؛ رمانی که مرز میان ترس و طنز را به گونه‌ای هنرمندانه درهم می‌آمیزد. اورسولا ورنن، نویسنده‌ی آمریکایی که با نام مستعار «تی. کینگ‌فیشر» شناخته می‌شود، توانسته در این اثر فضایی خلق کند که هم وهم‌انگیز است و هم سرگرم‌کننده.

داستان کتاب در خانه‌ای خانوادگی در یکی از شهرهای کوچک آمریکا می‌گذرد؛ خانه‌ای که در ظاهر آرام و معمولی است، اما گذشته‌ای تاریک و اسراری دهشتناک را در دل خود پنهان کرده است. شخصیت اصلی داستان پس از بازگشت به این خانه با نشانه‌هایی عجیب روبه‌رو می‌شود: مادرش تغییر رفتار داده، سایه‌ها در گوشه‌وکنار خانه جان گرفته‌اند، و باغچه پر از رازهایی است که به نظر می‌رسد بهتر است دست‌نخورده باقی بمانند.

کتاب به شیوه‌ای نوشته شده که فضای گوتیک کلاسیک را به یاد می‌آورد، اما در عین حال زبان و نگاهی مدرن دارد. طنز ظریف نویسنده باعث می‌شود حتی در دل تاریک‌ترین لحظه‌ها، بارقه‌ای از خنده و شوخی وجود داشته باشد. همین ویژگی است که آثار کینگ‌فیشر را از بسیاری نویسندگان ژانر وحشت متمایز می‌کند.

نویسنده در این رمان بیش از آنکه بر هیولاهای بیرونی تأکید کند، بر هیولاهای درونی و خانوادگی تمرکز دارد. خانه در اینجا استعاره‌ای از گذشته است؛ گذشته‌ای که هرچقدر هم بخواهیم پنهانش کنیم، روزی از زیر زمین یا میان دیوارها سر برمی‌آورد. استخوان‌هایی که در عنوان کتاب آمده‌اند، هم معنای واقعی دارند و هم نمادی از خاطرات و رازهای دفن‌شده‌اند.

شخصیت‌پردازی در این رمان قوی و چندلایه است. مادر، با رفتاری که میان محبت و ترس نوسان دارد، نمونه‌ای از پیچیدگی روابط خانوادگی است. شخصیت اصلی نیز هم‌زمان با تلاش برای کشف رازها، با پرسش‌هایی درباره هویت، تعلق و گذشته‌ی خانوادگی خود روبه‌رو می‌شود.

یکی از ویژگی‌های بارز رمان، فضای محیطی آن است. توصیف خانه، باغچه، و اشیای به ظاهر ساده‌ای چون جعبه‌ها یا قاب‌عکس‌ها، چنان دقیق و سرشار از جزئیات است که خواننده احساس می‌کند خودش در آن خانه حضور دارد. همین فضای ملموس است که لحظات ترسناک را باورپذیرتر می‌سازد.

زبان اثر، همان‌طور که از کینگ‌فیشر انتظار می‌رود، هم شاعرانه است و هم طنزآلود. نویسنده با جملاتی کوتاه و ضرباهنگی تند، ریتم داستان را حفظ می‌کند و اجازه نمی‌دهد که حس تعلیق فروکش کند. در عین حال، شوخ‌طبعی‌های ظریف شخصیت‌ها سبب می‌شود که داستان هرگز به سمت سیاهی مطلق نرود.

از منظر ساختار، رمان بر پایه‌ی کشف تدریجی بنا شده است. رازها یکی‌یکی گشوده می‌شوند و هر بار حقیقت تازه‌ای بر ترس‌های پیشین می‌افزاید. این تدریج‌گرایی باعث می‌شود که کتاب تا آخرین صفحه برای خواننده جذاب و غیرقابل‌پیش‌بینی باقی بماند.

نویسنده در کنار روایت وحشت، به موضوعات انسانی و اجتماعی نیز می‌پردازد. نقش حافظه، پیوندهای خانوادگی، و تأثیر گذشته بر حال، از جمله مضامینی هستند که در لایه‌های زیرین داستان جریان دارند. همین لایه‌های فلسفی و انسانی است که کتاب را از یک داستان صرفاً ترسناک فراتر می‌برد.

«خانه‌ای با استخوان‌های پنهان» نمونه‌ای از موفقیت اورسولا ورنن در استفاده از نام مستعارش، تی. کینگ‌فیشر، برای خلق جهانی متفاوت است. ورنن که در زمینه‌ی ادبیات کودک و تصویرگری نیز فعال بوده، در این اثر نشان می‌دهد که چگونه می‌تواند استعدادهای متنوع خود را در ژانر وحشت و فانتزی نیز به کار گیرد.

این رمان پس از انتشار با استقبال گسترده‌ی خوانندگان و منتقدان روبه‌رو شد و جایگاه کینگ‌فیشر را به عنوان یکی از نویسندگان خلاق ژانر وحشت مدرن تثبیت کرد. ترکیب طنز، ترس، و نگاهی استعاری به گذشته، از «خانه‌ای با استخوان‌های پنهان» اثری ساخته که هم مخاطبان عام و هم علاقه‌مندان ادبیات جدی می‌توانند از آن لذت ببرند.

در نهایت، باید گفت که این کتاب تنها درباره‌ی خانه‌ای اسرارآمیز نیست؛ بلکه درباره‌ی همه‌ی ما و استخوان‌های پنهانی است که در حافظه و تاریخ خانوادگی‌مان حمل می‌کنیم. خواندن این رمان هم تجربه‌ای هیجان‌انگیز است و هم تأمل‌برانگیز؛ ترکیبی که کمتر نویسنده‌ای می‌تواند به این خوبی بیافریند.

رمان خانه‌ای با استخوان‌های پنهان در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۳.۶۷ با بیش از ۵۹۰۰۰ رای و ۱۰۰۰۰ نقد ونظر است.

خلاصه‌ی داستان خانه‌ای با استخوان‌های پنهان

در «خانه‌ای با استخوان‌های پنهان» با بازگشت سامانتا مونتگومری، حشره‌شناس جوان، به خانه‌ی دوران کودکی‌اش در کارولینای شمالی روبه‌رو می‌شویم. او که برای مدتی پروژه‌های کاری‌اش متوقف شده، تصمیم می‌گیرد مدتی کنار مادرش زندگی کند. اما خانه‌ای که به یاد دارد، دیگر همان خانه نیست: رنگ‌های روشن و اشیای آشنا ناپدید شده‌اند و جای خود را به فضایی سرد و خاموش داده‌اند. مادرش ایدی هم که همیشه زنی سرزنده و پرنشاط بود، اکنون مضطرب، محتاط و شبیه به کسی است که مدام از دیده‌شدن یا شنیده‌شدن می‌ترسد.

هرچه روزها می‌گذرد، سامانتا بیشتر درمی‌یابد که چیزی در این خانه درست نیست. باغچه‌ی پر از رز، به‌طرزی عجیب فاقد حشرات است، درحالی‌که خانه مملو از کفشدوزک‌هایی است که انگار پیامی پنهان دارند. لاشخورهایی که مدام بالای ملک می‌چرخند هم بر این حس سنگین می‌افزایند. کشف یک شیشه پر از دندان انسانی زیر خاک، او را مطمئن می‌کند که پشت این سکوت و نظم مصنوعی، رازی هولناک نهفته است.

فضای خانه پر از نشانه‌های پنهان است. یادداشت‌های مرموز مادرش، عکس‌های قدیمی که انگار چیزی بیش از آنچه باید در قاب دارند، و سایه‌هایی که بیش از یک پندار ساده به نظر می‌رسند، همگی سامانتا را به گذشته‌ای می‌برند که با مادربزرگ سخت‌گیرش، گران‌می، پیوند دارد. گران‌می زنی بود مقتدر و بی‌رحم که همه را با قدرت و ترس کنترل می‌کرد. حضور او هنوز هم در فضای خانه حس می‌شود، حتی اگر سال‌ها از مرگش گذشته باشد.

وقتی سامانتا بیش‌تر جست‌وجو می‌کند، درمی‌یابد که خانه‌ی خانواده‌اش تنها یک مکان زندگی نیست؛ بلکه بخشی از یک میراث تاریک و جادویی است. رزها، کفشدوزک‌ها و حتی دیوارهای خانه حامل جادویی هستند که گران‌می آن را به کار می‌برد. او با این جادو گذشته را کنترل می‌کرده و حالا سایه‌اش هنوز بر سر بازماندگان سنگینی می‌کند.

مادر سامانتا سعی دارد همه‌چیز را عادی جلوه دهد، اما در برابر فشار روح گران‌می ناتوان است. گویی نیرویی از دل خاک و گل، او را وادار می‌کند همچنان فرمان‌بردار باقی بماند. سامانتا در این میان میان عقل علمی خود و شواهد انکارناپذیری که می‌بیند سرگردان است.

با شدت گرفتن وقایع، حضور گران‌می آشکارتر می‌شود. روحی که از رز و خار ساخته شده، بازمی‌گردد و اعضای خانواده را مجبور می‌کند در آیین‌هایش شرکت کنند. مقاومت در برابر او مساوی است با درد و تهدید. آنچه زمانی تنها کابوس کودکی بود، اکنون به واقعیت بدل شده است.

زمانی که جادوی گران‌می ضعیف می‌شود، خطر بزرگ‌تری رخ می‌دهد: شکافی در خانه پدیدار می‌شود و موجودات هولناکی از دل زمین سر برمی‌آورند. این هیولاها، یادگار گذشته‌ی شوم خانواده، خانه را به میدان جنگی از خون و خار بدل می‌کنند. سامانتا ناچار می‌شود با به‌کارگیری همان جادوی خونین رزها، در برابرشان بایستد.

در نبردی نفس‌گیر، سامانتا به کمک دوستان و همسایه‌ای که با جادوی پرندگان آشناست، موفق می‌شود راه گریزی پیدا کند. اما خانه، به‌عنوان قلب این میراث شوم، در پایان فرو می‌ریزد و نابود می‌شود. در ظاهر ماجرا به یک حادثه‌ی طبیعی نسبت داده می‌شود، اما سامانتا و مادرش می‌دانند که این پایان، صرفاً نقطه‌ای بر تاریخ سیاه خاندانشان است.

رمان با مهاجرت ایدی و سامانتا به جایی تازه پایان می‌یابد؛ جایی که شاید بتوانند از سایه‌ی گذشته بگریزند. اما تلخی ماجرا در این است که استخوان‌های پنهان، نه‌تنها در خاک خانه‌ی قدیمی، بلکه در حافظه، خون و خاطرات خانوادگی‌شان هم ریشه دوانده‌اند. همین حقیقت است که داستان را از یک روایت صرفاً ترسناک فراتر می‌برد و آن را به تأملی درباره‌ی قدرت گذشته و میراث‌های ناخواسته بدل می‌سازد.

بخش‌هایی از خانه‌ای با استخوان‌های پنهان

خانه همیشه چیزی برای گفتن داشت، اما فقط برای آن‌هایی که می‌دانستند گوش کنند. سامانتا، با ورود به خانه‌ی کودکی‌اش، احساس کرد که دیوارها و سقف‌ها نفس می‌کشند و سایه‌ها با او حرف می‌زنند. هر اتاق خاطره‌ای از گذشته را در خود جای داده بود، اما خاطره‌ها آن‌گونه که او به یاد می‌آورد، نبودند؛ انگار خانه خودش تصمیم گرفته بود روایت دیگری بسازد.

رزها در باغچه، که زمانی سمبل زیبایی و سرزندگی بودند، اکنون به نگهبانانی تبدیل شده بودند که هر حرکت او را زیر نظر داشتند، و کفشدوزک‌هایی که در گوشه و کنار خانه پراکنده بودند، مانند پیام‌آوران اسرار قدیمی عمل می‌کردند.

مادربزرگ سخت‌گیر و مقتدر، گران‌می، که سال‌ها پیش از دنیا رفته بود، هنوز در فضای خانه حضور داشت. روح او، از دل رزها و خارها ساخته شده بود، و با هر قدمی که سامانتا برمی‌داشت، گویا از او پاسخ و فرمانی در انتظار بود. مادرش، ایدی، که زمانی زنی سرزنده و پرانرژی بود، حالا میان ترس و تعهد به گذشته گرفتار شده بود و تلاش می‌کرد خانه را به ظاهر عادی نشان دهد، غافل از اینکه سایه‌ی گران‌می هیچ‌گاه آرام نمی‌گیرد.

جادوی خانه نه تنها در اشیای فیزیکی آن، بلکه در خاطرات و استخوان‌های پنهان گذشته جریان داشت. رازهای خانوادگی و میراث شوم گران‌می، با هر تلاش برای نادیده گرفتن، پررنگ‌تر می‌شدند. هر گوشه و کنج خانه حامل یادآوری‌های تلخ و وحشتناک بود؛ از شیشه‌ای پر از دندان‌های انسانی گرفته تا یادداشت‌هایی با جملات هشداردهنده که روی آینه‌ها چسبانده شده بودند. سامانتا، با چشمانی علمی و شکاک، مجبور شد واقعیت‌های فراتر از درک معمول را بپذیرد و با آن‌ها روبه‌رو شود.

زمانی که شکاف‌های خانه آشکار شدند و موجودات هولناک از دل زمین سر برآوردند، همه‌چیز به یک نبرد بی‌امان بدل شد. سامانتا، با به‌کارگیری جادوی رزها و خون خود، توانست بر هیولاها فائق آید، اما خانه به عنوان قلب این میراث تاریک در نهایت فرو ریخت. این پایان، اگرچه ظاهراً خاتمه‌ای طبیعی داشت، نشان می‌داد که گذشته و رازهای خانوادگی هرگز به‌سادگی نابود نمی‌شوند و همیشه در گوشه‌ای از خاطره و خون باقی می‌مانند.

 

اگر به کتاب خانه‌ای با استخوان‌های پنهان علاقه دارید، بخش معرفی برترین داستان‌های ترسناک و دلهره‌آور در وب‌سایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار مشابه نیز آشنا می‌کند.