به نام خداوند بخشنده‌ی مهربان

زندگی ناممکن

اگر به داستان‌هایی علاقه دارید که در آن انسان از دل شکست و اندوه، راهی تازه برای معنا بخشیدن به زندگی می‌یابد، زندگی ناممکن شما را عمیقاً درگیر خواهد کرد. این رمان با نگاهی انسانی و پر از امید، نشان می‌دهد که برای شروع دوباره، هیچ‌گاه دیر نیست. برای آشنا شدن با این کتاب، ادامه‌ی مطلب امروز را مطالعه کنید.
زندگی ناممکن

فهرست مطالب

«زندگی ناممکن» اثری است از مت هیگ (نویسنده و روزنامه‌نگار انگلیسی، متولد ۱۹۷۵) که در سال ۲۰۲۴ منتشر شده است. این رمان داستان زنی سالخورده است که پس از سال‌ها تنهایی و اندوه، با سفر به جزیره‌ای دورافتاده بار دیگر معنای زندگی، عشق و امکان آغاز دوباره را کشف می‌کند.

درباره‌ی زندگی ناممکن

رمان زندگی ناممکن (The Life Impossible) تازه‌ترین اثر مت هیگ است؛ نویسنده‌ای که در سال‌های اخیر به یکی از صداهای شاخص ادبیات معاصر بریتانیا بدل شده است. او که پیش‌تر در کتاب‌هایی چون کتاب آسایش و کتاب انسان‌ها از امید، معنا و تاب‌آوری سخن گفته بود، این‌بار نیز با زبانی شاعرانه و اندیشمندانه به سراغ مفهوم بازسازی زندگی می‌رود. در زندگی ناممکن، او نشان می‌دهد که چگونه در میان شکست‌ها و اندوه‌های اجتناب‌ناپذیر، هنوز جایی برای بازگشت، آرامش و کشف دوباره‌ی شگفتی‌های جهان باقی مانده است.

قهرمان داستان، گریس وینترز، زنی است که بیشتر عمرش را صرف تعلیم ریاضیات و مراقبت از دیگران کرده است. او اکنون در دهه‌ی هفتاد زندگی‌اش به سر می‌برد؛ زنی تنها که همسرش را از دست داده و با خاطره‌ی مرگ پسرش دست‌وپنجه نرم می‌کند. زندگی‌اش در سکون و تکراری بی‌پایان فرو رفته است؛ روزهایی بی‌صدا و شب‌هایی که پر از گفت‌وگو با گذشته‌اند. اما درست در همین سکون، پیامی غیرمنتظره از دوستی قدیمی دریافت می‌کند که آینده‌اش را دگرگون می‌سازد.

دوست قدیمی، خانه‌ای در جزیره‌ی ایبیزا برای گریس به ارث گذاشته است؛ خانه‌ای که او حتی نمی‌دانست وجود دارد. این اتفاق غیرمنتظره در آغاز به نظر فقط تغییری کوچک می‌آید، اما کم‌کم به نقطه‌ی عطفی در زندگی او بدل می‌شود. گریس، با نوعی شهامت خاموش، تصمیم می‌گیرد همه‌چیز را رها کند و با بلیتی یک‌طرفه راهی آن جزیره‌ی ناشناخته شود. سفری که قرار است در ظاهر به خانه‌ای قدیمی ختم شود، اما در واقع به سفری درونی و فلسفی تبدیل می‌گردد.

ایبیزا در نگاه هیگ، مکانی جادویی است؛ نه فقط به‌خاطر طبیعت چشم‌نواز و دریاهایش، بلکه چون در آن مرز میان واقعیت و خیال ناپدید می‌شود. در این جزیره، زمان معنا و ثبات خود را از دست می‌دهد، و زندگی روزمره با نوعی حضور رازآلود و متافیزیکی درمی‌آمیزد. گریس در این فضا احساس می‌کند چیزی فراتر از منطق در کار است، نیرویی که او را به سوی درک تازه‌ای از هستی هدایت می‌کند.

در خلال این کشف و شهود، او درمی‌یابد که زندگی را نمی‌توان تنها با داده‌های ریاضی و قوانین منطقی توضیح داد. همان ذهنی که سال‌ها به دقت و نظم ریاضی خو کرده بود، اکنون با رمزهایی روبه‌رو می‌شود که فقط دل می‌تواند آن‌ها را بفهمد. مت هیگ با مهارتی تحسین‌برانگیز، از زبان و نگاه زنی مسن بهره می‌گیرد تا نشان دهد معنا، در هر سن و موقعیتی، همچنان قابل کشف است.

گریس در جزیره با نشانه‌ها و تجربه‌هایی روبه‌رو می‌شود که مرزهای شناختش را درهم می‌ریزد. صداهایی که از گذشته می‌آیند، حضورهایی که قابل توضیح نیستند، و پیوندی نامرئی میان او و طبیعت، همه دست‌به‌دست هم می‌دهند تا او احساس کند در میانه‌ی جهانی تازه قدم گذاشته است. هیگ با استفاده از این عناصر خیال‌انگیز، داستانی می‌سازد که در آن زندگی و مرگ، رؤیا و بیداری، جسم و روح، در گفت‌وگویی آرام با یکدیگرند.

در عین حال، روایت به شکل نامه‌وار پیش می‌رود. گریس گاه در قالب ایمیل‌هایی به یکی از شاگردان قدیمی‌اش از گذشته سخن می‌گوید و گاه در ذهن خود با عزیزان ازدست‌رفته‌اش مکالمه می‌کند. این شیوه‌ی روایت، کتاب را از مرز رمان کلاسیک فراتر می‌برد و به آن لحن شخصی، درونی و اعتراف‌گونه‌ای می‌دهد. خواننده حس می‌کند دارد به دفترچه‌ی یادداشت روح انسانی گوش می‌سپارد که هنوز می‌خواهد معنا را بیابد.

زبان مت هیگ در این کتاب میان سادگی و تأمل در نوسان است. او در عین روایت داستانی روان و خواندنی، از طرح پرسش‌های فلسفی نیز غافل نمی‌ماند. هر فصل کتاب یادآور این حقیقت است که زندگی نه مجموعه‌ای از رویدادها، بلکه شیوه‌ی دیدن و تفسیر ما از آن‌هاست. هیگ بارها نشان می‌دهد که آنچه ما «ناممکن» می‌نامیم، اغلب فقط شکلی از ترس است؛ ترس از شروع دوباره، از اعتماد به خویشتن، و از پذیرش ناشناخته‌ها.

یکی از درخشان‌ترین جنبه‌های زندگی ناممکن، انتخاب قهرمانی سالخورده است. در ادبیاتی که معمولاً بر شور جوانی و آغازها تکیه دارد، هیگ تصویری متفاوت از پیری ارائه می‌دهد: مرحله‌ای نه برای تسلیم، بلکه برای کشف دوباره. او با نگاهی انسانی و بی‌قضاوت نشان می‌دهد که حتی در واپسین دهه‌های عمر نیز، هنوز می‌توان عاشق شد، زیست، و به خویشتن بازگشت.

در این اثر، جزیره‌ی ایبیزا تنها پس‌زمینه‌ای برای ماجرا نیست؛ خودِ جزیره به‌نوعی شخصیت زنده تبدیل می‌شود. دریا، باد، درختان زیتون و نور خورشید هرکدام در رشد درونی گریس نقش دارند. هیگ از دل طبیعت برای او درسی می‌سازد: اینکه زندگی، با همه‌ی بی‌ثباتی‌اش، جریان دارد و همین ناپایداری، زیبایی آن است.

در پایان، گریس به نوعی آشتی درونی می‌رسد؛ آشتی با گذشته، با اشتباهات، و با محدودیت‌هایش. او درمی‌یابد که «ناممکن» تنها واژه‌ای است که ذهن انسان برای نادیدنِ امکان‌ها ساخته است. این درک تازه، نه از طریق منطق بلکه از راه تجربه و زیستن حاصل می‌شود.

زندگی ناممکن داستانی است درباره‌ی دوباره‌زاده‌شدن در میانه‌ی خاموشی و اندوه. مت هیگ با نثری سرشار از امید و مهربانی، نشان می‌دهد که هرچند زندگی پر از رنج و مرگ و فقدان است، اما در دل همین تاریکی، امکانِ نور وجود دارد. این کتاب در نهایت دعوتی است برای نگریستن دوباره، به جهان، به خویش، و به معجزه‌ی ساده‌ی زنده بودن.

رمان زندگی ناممکن در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۳.۴۸ با بیش از ۱۴۱ هزار رای و ۱۷۴۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمه‌هایی از سیدرضا حسینی، مریم فتاح زاده، سعید سیمرغ، محمد جواد رحیمیان، علی مجتهد زاده، مهسا صباغی و صدیقه اوشنی به بازار عرضه شده است.

خلاصه‌ی داستان زندگی ناممکن

گریس وینترز، زنی هفتادساله و معلم بازنشسته‌ی ریاضیات، زندگی‌اش را در سکوت و انزوا می‌گذراند. سال‌ها از مرگ همسرش گذشته و او همچنان درگیر خاطره‌ی از‌دست‌دادن پسرش است. خانه‌اش پر از سکوت و یادگاری‌هایی است که بیشتر از آنکه تسکین باشند، یادآور فقدان‌اند.

روزی ایمیلی از وکیل یکی از دوستان قدیمی‌اش دریافت می‌کند که خبر می‌دهد دوستی که سال‌هاست با او ارتباطی نداشته، خانه‌ای در جزیره‌ای دورافتاده برایش به ارث گذاشته است. این خبر در ظاهر چیز کوچکی است، اما برای گریس بهانه‌ای می‌شود برای رهایی از تکرار و آغاز سفری غیرمنتظره.

او با بلیتی یک‌طرفه به جزیره‌ی ایبیزا می‌رود؛ جایی که هرگز پیش‌تر ندیده و هیچ خاطره‌ای از آن ندارد. جزیره در فصل خلوت سال، ساکت و پررمز و راز است. خانه‌ای که به او رسیده در نقطه‌ای بلند و مشرف به دریاست؛ بنایی قدیمی با دیوارهای سفید و باغی پوشیده از درخت زیتون. گریس در همان روزهای نخست اقامت، احساس می‌کند در اطراف خانه چیزی ناآشنا در جریان است؛ نوعی حضور، صدایی از گذشته یا شاید صدایی از درون خودش.

در ابتدا همه‌چیز برایش عادی است: آشنایی با همسایه‌ها، خرید وسایل ضروری، قدم زدن در ساحل. اما کم‌کم نشانه‌هایی عجیب ظاهر می‌شوند: نوری که شب‌ها از میان باغ می‌تابد، صدایی که از دریا می‌آید، و احساس همزمان آرامش و اضطرابی که توضیحش برایش ممکن نیست. هیگ با این نشانه‌ها مرز میان واقعیت و خیال را محو می‌کند و فضای داستان را از درون به دگرگونی می‌کشاند.

گریس شروع به یادداشت‌نویسی می‌کند؛ نامه‌هایی به شاگردان قدیمی‌اش، به همسرش، و گاهی به خودِ گذشته‌اش. در این نوشته‌ها، رفته‌رفته لایه‌های پنهان شخصیت او آشکار می‌شود. ما می‌فهمیم که زندگی‌اش همواره میان منطق و احساس در نوسان بوده، و حالا در جزیره فرصتی یافته تا از نو به خویشتن بنگرد. در دل همین نوشتن‌ها، اتفاقی می‌افتد که زندگی‌اش را تغییر می‌دهد: او توانایی‌های عجیبی در خود کشف می‌کند، توانایی دیدن و حس کردن چیزهایی که در جهان عادی قابل مشاهده نیستند.

در ابتدا از این تجربه‌ها می‌ترسد و گمان می‌برد دچار توهم شده است. اما با گذشت زمان درمی‌یابد که این قدرت تازه نه جنبه‌ای ماورایی، بلکه نوعی بیداری روحی است؛ گشوده شدن دری به سوی درک عمیق‌تری از زندگی. او درمی‌یابد که واقعیت، محدود به آن چیزی نیست که دیده می‌شود، بلکه چیزی است که احساس می‌شود. این درک تازه، نگاه او را به مرگ و فقدان نیز دگرگون می‌کند.

گریس در جزیره دوستانی تازه پیدا می‌کند؛ انسان‌هایی که هرکدام به نوعی از گذشته گریخته‌اند. گفت‌وگو با آن‌ها، به‌ویژه با پیرمردی که سال‌ها در جزیره زندگی کرده، او را به اندیشیدن درباره‌ی معنا و امکان‌های پنهان هستی وامی‌دارد. پیرمرد به او می‌گوید که «گاهی برای دیدن زندگی، باید از مرز مرگ گذشت»؛ جمله‌ای که تا پایان کتاب به‌عنوان کلید در ذهن گریس باقی می‌ماند.

در میانه‌ی داستان، خاطرات گذشته و لحظات حال در هم می‌آمیزند. گریس با نسخه‌های متفاوتی از خود روبه‌رو می‌شود؛ زن جوانی که روزی بود، مادری داغ‌دیده، و معلمی که همیشه از پاسخ‌های درست می‌ترسید. این مواجهه‌ها استعاره‌ای از سفر درونی اوست: سفری از شناخت تا رهایی. در هر مرحله، چیزی از ترس و گناه درونش فرو می‌ریزد و جای خود را به آرامشی تازه می‌دهد.

در بخش پایانی رمان، گریس به درکی تازه از زندگی می‌رسد. او دیگر نمی‌خواهد از گذشته فرار کند، بلکه آن را در آغوش می‌گیرد. درمی‌یابد که هیچ چیز در جهان واقعاً پایان نمی‌یابد؛ همه‌چیز فقط به شکل دیگری ادامه می‌یابد. خانه‌ی ایبیزا دیگر برایش پناهگاه نیست، بلکه نقطه‌ی تولدی دوباره است.

رمان با لحظه‌ای آرام و روشن به پایان می‌رسد: گریس در سکوتِ غروب کنار دریا نشسته، در حالی که باد موهایش را می‌جنباند و در دلش آگاهی تازه‌ای از هستی جریان دارد. او درمی‌یابد که زندگی، هرچند گاه ناممکن به نظر می‌رسد، در ذات خود سرشار از امکان است؛ امکانی برای عشق، بخشش و آغاز دوباره. مت هیگ با این پایان‌بندی، خواننده را در حسی از امید و تأمل رها می‌کند؛ همان احساسی که امضای همیشگی آثار اوست.

بخش‌هایی از زندگی ناممکن

هرچه به بستر دریا نزدیک‌تر می‌شدیم، فراوانی حیات را در دل تاریکی می‌دیدم. دسته‌ی کوچکی از ماهیان نقره‌ای به‌صورت منظم حرکت می‌کردند و سایه‌شان روی علف و ماسه‌های کف اقیانوس می‌افتاد. چند تا مارماهی دیگر داشتند لابه‌لای رشته‌های سبز گیاهان حرکت می‌کردند. اسب‌های دریایی و حلزون‌های رنگارنگ را دیدم. یک ماهی هامور زخمی دیدم که خونش مثل جوهر سرخی در آب پخش می‌شد.

اکنون در نور مصنوعی چراغ‌قوه می‌توانستم علف‌های دریایی را به‌وضوح ببینم. در آن واحد هم زیبا بود و هم ترسناک. برگ‌های دراز و باریک سبز زمردی‌اش در تمام جهات حرکت می‌کرد. در عین سادگی‌اش عمیقاً بااهمیت جلوه می‌کرد؛ انگار که کلید حیات بود. نه گل می‌داد نه رشد می‌کرد نه به چیز پیچیده‌تری تبدیل می‌شد. همواره شکلش را حفظ می‌کرد.

بعد دیدم که آلبرتو به چیزی اشاره می‌کند. چیزی کوچک و طلایی‌رنگ بود، درست مثل عکس. به طرف آن شنا کردم و برش داشتم. گردن‌بندی بود که چهل‌وپنج سال از آخرین باری که دیده بودمش می‌گذشت.

به طرح برجسته‌ی سنت کریستوفر چشم دوختم که داشت عیسی‌مسیح شیرخوار را بر پشتش حمل می‌کرد. مثل گنجی گمشده آن را توی دستم فشردم و به دنبال سرنخی گشتم که بفهمم چطور آن‌جا رها شده است. دنبال نشانه‌ای از دردسر گشتم. اما همه‌چیز امن و امان بود. علفزار دریایی آشفته یا ناراحت و عصبانی به نظر نمی‌رسید.

………………..

من کلمه‌ی «پیشگو» را هم به جست‌وجوی گوگلم اضافه کردم و فقط یک لینک دیگر یافتم که مربوط به فهرست غرفه‌های بازار لاس دالیاس بود. بنابراین، دوباره فقط اسم خالی او را جست‌وجو کردم.

چند مطلب مختلف پیدا کردم. بیشترشان درباره‌ی خوانندگی او در هتلی به نام بوناویستا در سانتا اولالیا بودند که مربوط به سال‌ها پیش بود. عکسی از کریستینا وجود داشت که او را در کلوپ شبانه‌ای به اسم کو در سال ۱۹۸۶ نشان می‌داد. عکس دیگری او را کنار فِرِدی مرکوری نشان می‌داد که در آن‌جا بسیار ذوق‌زده به نظر می‌رسید.

اما مشخص بود که این عکس هم دقیقاً در همان شبی گرفته شده که عکس قاب‌شده‌ی روی دیوار گرفته شده بود. ظاهراً این جشن تولد چهل‌ویک‌سالگی فِرِدی مرکوری در پایکس هتل بود. کریستینا هم جزء چند هنرمند محلی بود که آن شب برنامه اجرا کرده و آواز خوانده بودند. توی این یکی، کریستینا کلاه بولر کوچکی به سر داشت.

ظاهرش توی این عکس مرا یاد شخصیت سالی بولز در فیلم کاباره می‌انداخت. متوجه شدم این‌جا همان مکانی است که گروه موسیقی پاپ وَم! چند سال پیش موزیک ویدئوِ کلوپ تروپیکانا را در آن فیلم‌برداری کرده بودند. زندگی هیجان‌انگیزی به نظر می‌رسید.

هرچه بیشتر درباره‌ی کریستینا تحقیق می‌کردم، بیشتر به او افتخار می‌کردم. یک صفحه‌ی اینستاگرامی انگلیسی‌زبان به نام «نوستالژی‌های ایبیزا» از او و یکی از دوستانش نام برده بود که در سال ۱۹۸۱ در کلوپی به نام گلوری اجرا کرده بودند.

این عکس دقیقاً همان کریستینایی بود که من از زمان‌های قدیم به یاد داشتم؛ فقط کمی آرایش بیشتری کرده بود و مویش هم پف‌دارتر به نظر می‌رسید. عکس دیگری از او در دیاریو وجود داشت که در آن مویش کمی سفید شده بود. او در کنار دو نفر دیگر ایستاده بود و باهم یک پلاکارد بزرگ را در دست گرفته بودند.

روی پلاکارد نوشته بود: «نفت بی‌نفت.» متن به زبان اسپانیایی بود. بنابراین، آن را توی مترجم گوگل کپی کردم و متوجه شدم که در سال ۲۰۱۴ اعتراضاتی در ایبیزا علیه یک شرکت نفتی اسکاتلندی به راه افتاده بود که قصد داشتند در خلیج ایبیزا نفت استخراج کنند. در ادامه خواندم به دلیل شدت اعتراضات این شرکت هرگز موفق نشد برنامه‌هایش را عملی کند.

ده‌هزار نفر به طرف ایبیزا تاون راهپیمایی کرده بودند. همین تعداد هم یک بار در اعتراض به تأسیس یک زمین گلف در کالا دی هورت تجمع کرده بودند. در مطلب دیگری هم به کریستینا اشاره شده بود که با اعتراضات علیه تأسیس هتلی در کالا یونگا ارتباط داشت.

 

اگر به کتاب زندگی ناممکن علاقه دارید، بخش معرفی برترین آثار مت هیگ در وب‌سایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار این نویسنده نیز آشنا می‌کند.

 

0 0 رای
امتیازدهی به این کتاب
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظر
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

عناوین تصادفی

0
نظر شما برای ما مهم است، لطفاً نظر دهید.x