«سرگذشت سوختن»اثری است از جانیکا اوزا (نویسندهی کانادایی) که در سال ۲۰۲۳ منتشر شده است. این رمان داستان چندنسلی یک خانوادهی هندی–آفریقایی است که از طریق مهاجرت، تبعید و مواجهه با تبعیض، هویت، ریشه و بقا را در سه قاره میجویند.
دربارهی سرگذشت سوختن
رمان سرگذشتِ سوختن (A History of Burning) نوشتهی جانیکا اوزا از آن دسته آثار نیرومند و تکاندهندهای است که مرز میان تاریخ و داستان را محو میکند. این کتاب، اثری حماسی و چندنسلی است که ریشههای درد و امید را در سرزمینهای گوناگون دنبال میکند؛ از هند استعمارزده آغاز میشود، به آفریقای شرقی تبعید میگردد، و در نهایت در کانادای معاصر به بار مینشیند. اوزا در این اثر، نهتنها تاریخ مردمانی بیسرزمین را روایت میکند، بلکه به پرسشی بنیادین میپردازد: وقتی ریشههایت را از زمین کندهاند، چگونه دوباره معنا و خانهای برای خودت میسازی؟
جانیکا اوزا، نویسندهای کانادایی با تبار هندی–اوگاندایی، خود فرزند نسلهایی از مهاجران است. اوزا با بهرهگیری از پیشینهی خانوادگی خویش، در این رمان صدایی به مردمان تبعیدی و مهاجری میدهد که در جریان سیاستهای استعماری و تبعید اجباری، هویت و گذشتهشان به آتش کشیده شد. این رمان بهنوعی بازتابِ حافظهی جمعی خانوادههای جنوب آسیاست که در دهههای میانی قرن بیستم از آفریقا به کانادا کوچانده شدند.
در سرگذشتِ سوختن، داستان از دههی۱۸۹۰ در هند آغاز میشود، جایی که جوانی به نام «پِربهای» در جستوجوی زندگی بهتر، فریب وعدههای شرکتهای استعماری را میخورد و به آفریقای شرقی فرستاده میشود تا در ساخت خط آهن کار کند. آنجا، در گرمای سوزان و میان خطر مرگ و استثمار، نخستین جرقههای سوختن در زندگی او زده میشود؛ جرقههایی که به معنای واقعی و استعاری، در نسلهای بعد نیز ادامه مییابند.
رمان در ساختاری چندنسلی، سرگذشت فرزندان و نوادگان پربهای را دنبال میکند. هر نسل، نسخهای تازه از سوختن را تجربه میکند: تبعید، مهاجرت، تبعیض، یا گمکردن هویت در جهانی بیمرز. این روایتها بهگونهای درهمتنیدهاند که تاریخ، همچون شعلهای آرام ولی مداوم، از صفحهای به صفحهیدیگرمنتقلمیشود.
اوزا در نگارش این اثر، زبانی شاعرانه و در عین حال دقیق به کار گرفته است. توصیفهای او از مناظر هند و آفریقا، از زادگاههای فراموششده و خانههایی که در آتش استعمار سوختند، حسی از اندوه و زیبایی درهمآمیخته را برمیانگیزد. اوزا بهخوبی نشان میدهد که چگونه تاریخ استعمار، نه تنها زمین و ثروت، بلکه حافظه و داستانهای مردمان را نیز میسوزاند.
یکی از ویژگیهای برجستهی رمان، تمرکز آن بر زنان نسلهای مختلف است. اوزا در کنار روایتهای تاریخی، زنان را بهعنوان حاملان خاموشِ حافظه و بقا به تصویر میکشد. آنها هستند که داستانها را به فرزندانشان منتقل میکنند، با سوختن کنار میآیند، و از دل خاکستر، معنا و هویتی تازه میسازند. این نگاه، به رمان بُعدی انسانی و احساسی میدهد که فراتر از تاریخِ صرف است.
سرگذشتِ سوختن نهفقط دربارهی رنج، بلکه دربارهی پایداری است. در هر فصل، میان ویرانیها و بیخانمانیها، رگههایی از امید، عشق و باززایی دیده میشود. اوزا با هوشمندی نشان میدهد که حتی در میان آتش، چیزی درون انسان باقی میماند که نمیسوزد؛ همان اشتیاق برای ادامهدادن و ساختن.
از منظر ساختار روایی، کتاب چندصدایی است و بین راویان مختلف جابهجا میشود. این تکنیک باعث میشود تاریخ از زاویههای گوناگون دیده شود: نگاه کارگری فقیر، مادری آواره، دختری مهاجر در سرزمین سرد و غریب. نتیجه، نوعی چندلایهگی در روایت است که مخاطب را به مشارکت و همدلی وامیدارد.
رمان در نهایت، با مهاجرت نسل آخر به کانادا، دایرهی روایت را کامل میکند. در آنجا، پرسش از هویت، ریشه و خانه دوباره سربرمیآورد. شخصیتها درمییابند که خانه، نه در سرزمین، بلکه در حافظه و پیوند انسانی است. سوختن برای آنان دیگر بهمعنای نابودی نیست، بلکه نوعی پالایش و باززایش است.
جانیکا اوزا با این رمان توانسته صدایی تازه در ادبیات کانادا پدید آورد؛ صدایی که از تجربهی مهاجران آسیایی-آفریقایی میآید و تصویری پیچیده و انسانی از کانادای چندفرهنگی امروز ارائه میدهد. اوزا در میان نویسندگان جوان کانادایی جایگاهی ویژه یافته است و سرگذشتِ سوختن در فهرست نهایی چند جایزهی ادبی، از جمله Governor General’s Award و Amazon First Novel Award قرار گرفته است.
منتقدان بسیاری این اثر را با رمانهای Homegoingاز یا جیاسی و The Inheritance of Loss از دسای مقایسه کردهاند؛ آثاری که همچون سرگذشتِ سوختن تاریخ استعمار، تبعید و جستوجوی هویت را از خلال سرگذشت چند نسل روایت میکنند. با این تفاوت که اوزا به جای نگاه بیرونی، از درون تجربهیخانوادگیوقومیخودسخنمیگوید.
در نهایت، سرگذشتِ سوختن داستانی است دربارهی آنچه از ما باقی میماند وقتی همهچیز میسوزد؛ داستانِ انسانهایی که از خاکستر برخاستهاند و معنای تازهای از بقا یافتهاند. کتابی که نهتنها بخشی از تاریخ فراموششدهی مهاجران را روشن میکند، بلکه نشان میدهد چگونه ادبیات میتواند حافظهی سوختگان را زنده نگاه دارد.
رمان سرگذشت سوختن در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۱۳ با بیش از ۵۶۰۰ رای و ۹۰۰ نقد و نظر است.
خلاصهی داستان سرگذشت سوختن
رمان سرگذشتِ سوختن با داستان جوانی هندی به نام پِربهای آغاز میشود که در دههی ۱۸۹۰ در گجرات هند زندگی میکند. او در فقر و ناامیدی روزگار میگذراند و وقتی فرصتی برای کار در پروژهی ساخت خطآهن در آفریقای شرقی پیش میآید، با امید به آیندهای بهتر، سرزمین خود را ترک میکند. اما سفر او بهجای نجات، آغازِ زنجیرهای از تبعید و رنج است. او در شرق آفریقا، در شرایطی طاقتفرسا، برای استعمارگران انگلیسی کار میکند و درمییابد که به بردگی مدرن کشیده شده است. نخستین شعلههای «سوختن» در زندگی او در همینجا روشن میشود.
پس از اتمام پروژه، پربهای تصمیم میگیرد در شرق آفریقا بماند و برای خود و خانوادهای که بعدها تشکیل میدهد، زندگی تازهای بسازد. او با زنی ازدواج میکند و صاحب فرزندان متعددی میشود. اما آرامش خانوادهی او هرگز پایدار نیست؛ زیرا جامعهی آفریقای شرقی در میانهی کشمکشهای سیاسی، تبعیض نژادی و قدرتگیری استعمارگران اروپایی در حال انفجار است. پربهای و خانوادهاش میان دو جهان گیر کردهاند: نه کاملاً هندیاند، نه کاملاً آفریقایی، و هیچجا احساس تعلق ندارند.
داستان در نسلهای بعدی ادامه مییابد. یکی از پسران پربهای در تجارت موفق میشود، اما به قیمت فاصلهگرفتن از ریشههای خود، و دیگری درگیر جنبشهای استقلالطلبانه میشود. اوزا در این بخش بهزیبایی تضاد میان «ماندن و تطبیق» و «قیام و مقاومت» را به تصویر میکشد. شخصیتها هر یک راهی برای زنده ماندن در میان آتش میجویند، اما آتش استعمار و تبعیض همیشه حضور دارد و آنها را در کام خود میکشد.
با گذر زمان و در نیمهی قرن بیستم، خانوادهی پربهای وارد دور تازهای از رنج میشود. در اوگاندا، حکومت عیدی امین تصمیم به اخراج آسیاییتباران میگیرد و هزاران خانواده، از جمله بازماندگان پربهای، ناچار به ترک خانه و کاشانهی خود میشوند. این بخش از رمان با قدرتی شگفتانگیز نوشته شده است؛ سوز تبعید، اضطرابِ جاماندن از تاریخ و حس بیریشگی، چون آتشی زیر خاکستر در جان شخصیتها زبانه میکشد.
یکی از نوادگان پربهای، زنی جوان به نام قادران، نقش مهمی در بخش میانی داستان دارد. او با خانوادهاش به کانادا پناه میبرد و در جامعهای تازه سعی میکند گذشتهی سوخته را فراموش کند. اما گذشته در قالب خاطره، رؤیا و سکوت به سراغش بازمیگردد. در کانادا، او با تبعیضی پنهان روبهرو میشود؛ تبعیضی که شکل استعمار عوض شده است، اما ماهیتش همان است. در اینجا، اوزا به نقد ظریف جامعهی کانادای سفید و مسئلهی هویت در میان نسل دوم مهاجران میپردازد.
نسل بعدی خانواده، فرزندان قادران، نیز در کشاکش میان میراث فرهنگی و نیاز به تعلق در جامعهی جدید گرفتارند. یکی از آنها، دختری به نام نیشا، سعی میکند از خلال نامهها و عکسهای قدیمی، گذشتهی خانواده را بازسازی کند. او درمییابد که تاریخ خانوادگیشان مجموعهای از آتشهاست: آتش استعمار، آتش جنگ، آتش نژادپرستی و آتش شرم و سکوت. در این بخش، روایت از تاریخی بیرونی به درونیترین لایههای روان انسان مهاجر نفوذ میکند.
در فصول پایانی، نیشا سرانجام به هند سفر میکند تا ریشههای گمشدهی خانوادهاش را بیابد. سفر او نوعی بازگشت به خاکستر است؛ او میخواهد از دل سوختگی، معنایی تازه از بودن استخراج کند. در اینجا، اوزا نشان میدهد که بازگشت، همیشه به معنای آرامش نیست، بلکه گاه به معنای مواجهه با زخمهای عمیق و اعتراف به فراموشی است.
در پایان کتاب، خانوادهی پربهای پس از چهار نسل، در سه قاره پراکندهاند، اما به نوعی وحدت درونی دست یافتهاند. درون هر کدام شعلهای از خاطره و دوام روشن است. نیشا درمییابد که خانه نه مکانی بیرونی، بلکه احساسی درونی است؛ چیزی که از میان سوختنها زاده میشود و با روایت کردن زنده میماند.
در مجموع سرگذشتِ سوختن داستان خانوادهای است که قرنها در مسیر تاریخ حرکت کردهاند، در هر ایستگاه سوختهاند، اما خاموش نشدهاند. این رمان بازتابی از مهاجرت، تبعید و بازسازی هویت است؛ داستان کسانی که در آتش تاریخ، خویشتن تازهای میسازند و از خاکسترِ سوختن، معنا و امیدی نو برمیخیزانند.
بخشهایی از سرگذشت سوختن
سونال از کنار اجاق سنگی بیرون، نگاهی به دخترانش انداخت که در انتهای کوچه بازی میکردند. شعلههای آبی، بازوان برهنهاش را میلیسیدند در حالی که نان باکری را روی آتش میزد. زمین زیر دمپاییهایش پر بود از زرورقهای رنگی آبنبات، یادگارِ بازارچهای که زمانی از مردابها بازپس گرفته بودند. هوا بوی دود و شکر میداد، و در دوردست، صدای قطار تازهساخته از دل جنگل میگذشت.
دخترها خندیدند، و سونال برای لحظهای خیال کرد میتواند این صدا را برای همیشه در دلش نگه دارد، اما در همان دم یادش آمد که دنیا در حال سوختن است. شوهرش هنوز از خط مقدم برنگشته بود و پسرهای نوجوان همسایه را دیده بود که با صورتی هنوز کودکانه، در صف سربازان روانهی جنگدرتانگانیکامیکردند،بارکشانِخاموشیباقوطیهایفلزیوپتوهاییبرپشت.
او زیر لب گفت: «در چنین زمانی، چه سود دارد پسری به دنیا آوردن؟» و نگاهش را به دودی دوخت که از آتش بالا میرفت، انگار میتوانست در میان آن، آیندهای روشنتر را ببیند.
…………………..
وقتی دریا شعلهور شد، هیچکس باور نکرد. شعلهها مثل خاطراتی که از گذشته برمیخیزند، آرام و بیصدا از دل آب بالا آمدند. راوی بعدتر گفت که آن شب، بوی نفت با بوی ترس در هوا درآمیخته بود، و او فهمید که هیچ آتشی هرگز فقط یک چیز را نمیسوزاند.
…………………..
در سرزمینهای غریبه، گذشته مثل باری سنگین بر شانهها مینشیند. آدمها فکر میکنند با عبور از اقیانوس میتوانند آن را جا بگذارند، اما گذشته از آب هم عبور میکند، با تو به خانههای جدید میآید و در گوشه اتاقها مینشیند.
…………………
پدربزرگ همیشه میگفت آتش فقط چوب را نمیسوزاند، بلکه سکوت را هم میبلعد. ما یاد گرفتیم که هر شعله، یادآور چیزی است که گفته نشد،یاهرگزفرصتگفتنشراپیدانکردیم.
…………………
نامههایی که از اوگاندا میرسید، بوی خاک خیس و دلتنگی میداد. در هر خط از آن، امید و اضطراب در هم تنیده بود. وقتی آخرین نامه رسید، مادرم گفت: شاید سوختن هم نوعی نجات باشد.
اگر به کتاب سرگذشت سوختن سوختن علاقه دارید، بخش معرفی برترین آثار ادبیات کانادا در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار مشابه نیز آشنا میکند.









