به نام خداوند بخشنده‌ی مهربان

نون و القلم

اگر می‌خواهید از درون جامعه‌ای آشفته و پرتناقض، صدای وجدان و اعتراض را از زبان نویسنده‌ای صادق بشنوید، «نون و القلم» را بخوانید. این رمان با زبانی طنزآمیز و تصویری زنده، شما را به تماشای نبرد ابدی میان حقیقت و نان، و سرنوشت روشنفکری که میان این دو گرفتار است، می‌برد. برای آشنا شدن با این کتاب، ادامه‌ی مطلب امروز را مطالعه کنید.
نون و القلم

فهرست مطالب

«نون و القلم» اثری است از جلال آل احمد (نویسنده‌ی اهل تهران، از ۱۳۰۲ تا ۱۳۴۸) که در سال ۱۳۴۰ منتشر شده است. این رمان روایتی تمثیلی و انتقادی از تقابل میان وجدان و معاش، یا به‌بیان دیگر، نبرد ابدی میان «قلم» و «نان» در زندگی روشنفکر ایرانی است.

درباره‌ی نون و القلم

کتاب «نون و القلم» از برجسته‌ترین آثار جلال آل احمد است؛ اثری تمثیلی، اجتماعی و عمیق که در مرز میان واقعیت و نماد حرکت می‌کند و نقدی صریح بر مناسبات سیاسی، روشنفکری و فرهنگی جامعه ایران در دهه‌های میانی قرن بیستم است. این رمان که در قالبی روایی و طنزآمیز نوشته شده، تصویری از کشاکش میان قلم و قدرت ارائه می‌دهد؛ میان آن‌ها که می‌نویسند و آنان که از نوشتن می‌ترسند. در ظاهر، ما با داستانی پر از شخصیت‌های نمادین روبه‌روییم، اما در عمق، اثری فلسفی و اجتماعی است که دغدغه‌های بنیادین نویسنده‌اش را بازتاب می‌دهد.

جلال آل احمد در «نون و القلم» همچون در دیگر آثارش، از زبان ساده و عامیانه بهره می‌گیرد، اما در لایه‌های پنهان متن، نگاهی فلسفی و انتقادی نسبت به سرنوشت روشنفکر ایرانی دارد. او با بیانی طنزآمیز، سرشار از کنایه و تمثیل، می‌کوشد چهره روشنفکری را ترسیم کند که میان آرمان‌خواهی و وابستگی، میان شرافت و معاش، سرگردان است. رمان در ظاهر داستان چند «میرزا» و «قلم‌به‌دست» است، اما در حقیقت، حدیث ناکامی نسلی است که می‌خواست جامعه را نجات دهد و خود قربانی ساختارهای پوسیده شد.

آل احمد در این اثر از دو گروه روشنفکر سخن می‌گوید: گروهی که شریف و آزاده‌اند، اما در فقر و انزوا می‌زیند، و گروهی که خود را به قدرت می‌فروشند و وجدانشان را در برابر جاه و مقام می‌گذارند. نویسنده، از خلال گفت‌وگوها، طنزها و ماجراهای روزمره، این دو چهره را در برابر هم قرار می‌دهد تا تضاد بنیادین میان وجدان و مصلحت را نشان دهد. در این میان، «قلم» نماد وجدان روشنفکر است و «نون» نماد معاش و نیاز مادی؛ و از همین‌جاست که عنوان کتاب معنا می‌یابد: «نون و القلم» یعنی نبرد ابدی میان نان و قلم، میان حقیقت و بقا.

داستان با نگاهی تمثیلی و در قالب «مجالس» پیش می‌رود؛ هر مجلس روایتی مستقل و درعین‌حال متصل به دیگری است، که در مجموع تصویری کامل از جامعه‌ای گرفتار فساد، فریب و بی‌عملی ارائه می‌دهد. طنز گزنده آل احمد در تمام صحنه‌ها جاری است؛ او بی‌آنکه مستقیم سخن بگوید، همه چیز را به نمایش می‌گذارد: سقوط اخلاقی اهل قلم، ریاکاری علما، بی‌خیالی مردم، و ناتوانی روشنفکران در تغییر جهان اطرافشان.

آل احمد در «نون و القلم» نه تنها منتقد حکومت و قدرت است، بلکه به همان اندازه، روشنفکران را نیز به محاکمه می‌کشد. او معتقد است که قلم، اگر در خدمت مردم نباشد، همان‌قدر خطرناک است که شمشیر. این دیدگاه، حاصل تجربه شخصی او در مواجهه با سیاست، مذهب و روشنفکری است. از این‌رو، اثرش رنگی از اعتراف، هشدار و اندیشه دارد؛ اعتراف به بن‌بست روشنفکری و هشدار نسبت به از خودبیگانگی فرهنگی.

از نظر زبان و ساختار، «نون و القلم» از نخستین نمونه‌های نثر مدرن فارسی است که میان زبان گفتار و زبان ادبی تعادل برقرار می‌کند. دیالوگ‌ها زنده و واقعی‌اند، نثر پرکشش است، و طنز به‌مثابه ابزاری انتقادی در خدمت روایت قرار دارد. آل احمد از استعاره‌ها و تمثیل‌های ایرانی بهره می‌گیرد، اما ذهنیتی مدرن و جهانی را در پس آن پنهان می‌کند. بدین‌سان، کتاب در عین ایرانی بودن، حامل دغدغه‌هایی جهان‌شمول است: آزادی، صداقت، مسئولیت و آگاهی.

«نون و القلم» را می‌توان پیش‌درآمدی بر دیگر آثار اجتماعی آل احمد دانست، از جمله «مدیر مدرسه»، «زن زیادی» و «غرب‌زدگی». در همه این آثار، همان نگاه بدبینانه اما صادق نسبت به انسان و اجتماع دیده می‌شود. او نویسنده‌ای است که از درون جامعه سخن می‌گوید، نه از برج عاج روشنفکری. به همین سبب، نثرش گرمای زندگی دارد و لحنش خشم و درد را هم‌زمان در خود نهفته است.

در عمق این رمان، دغدغه‌ای فلسفی نیز نهفته است: آیا قلم می‌تواند جهان را تغییر دهد؟ آیا آگاهی کافی است، یا مردم باید خود به آگاهی برسند تا نجات یابند؟ پاسخ آل احمد تلخ و در عین حال واقع‌گرایانه است: روشنفکران، اگر از مردم جدا شوند، به بخشی از ماشین ظلم تبدیل می‌شوند؛ و اگر با مردم بمانند، شاید رنج ببرند، اما تنها در آن حالت، معنا می‌یابند.

شخصیت‌های داستان (از میرزااسدالله و میرزا‌عبدالزکی گرفته تا وزیر دهاتی و آقاچوپان) هر یک نمادی از گروهی در جامعه‌اند. آل احمد با نگاهی تیزبین، این چهره‌ها را می‌سازد تا جامعه‌ای کامل را در آینه‌ای کوچک نشان دهد. همه گرفتارند: حاکم و محکوم، قلم‌به‌دست و عامی، و هیچ‌کس از فساد و فریب در امان نیست. اما در این تاریکی، هنوز کورسویی از امید می‌درخشد؛ امید به آگاهی، به آن‌چه آل احمد رسالت قلم می‌نامد.

در پایان، «نون و القلم» نه فقط داستانی درباره چند میرزا و وزیر و چوپان، بلکه سرگذشت ملتی است که میان آرمان و نان، میان قلم و قدرت، همواره در کشاکش است. آل احمد در این اثر، قلم را چون شمشیری در دست وجدان انسانی می‌بیند؛ سلاحی که اگر به درستی به کار رود، می‌تواند پرده از حقیقت بردارد و مردم را بیدار کند. این کتاب، با طنز، استعاره و تلخی خود، هنوز پس از دهه‌ها، آیینه‌ای زنده از سرنوشت روشنفکری ایرانی است.

رمان نون و القلم در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۳.۵۲ با بیش از ۱۵۰۰ رای و ۱۲۰ نقد و نظر است.

خلاصه‌ی داستان نون و القلم

رمان «نون و القلم» جلال آل احمد با ساختاری نمادین و چندلایه آغاز می‌شود. در پیش‌درآمد، نویسنده داستانی تمثیلی از چوپانی ساده‌دل نقل می‌کند که به‌طور ناگهانی و بر اثر قضا و قدر به مقام وزارت می‌رسد. این چوپان که نماد انسان پاک، بی‌آلایش و ناآشنا با بازی‌های قدرت است، پس از مدتی به دام دسیسه و فساد درباریان می‌افتد و سرانجام به شکلی غم‌انگیز از میان می‌رود. این مقدمه، چکیده‌ای از نگاه آل احمد به سرنوشت انسان ساده و بی‌پناه در برابر دستگاه قدرت است؛ روایتی هشداردهنده درباره فاصله میان صداقت روستایی و نیرنگ شهری.

پس از این پیش‌درآمد، داستان اصلی در قالب «مجالس» گوناگون روایت می‌شود. در مجلس اول، ما با دو میرزا روبه‌رو می‌شویم: میرزااسدالله و میرزاعبدالزکی، دو کاتب و منشی در شهری بزرگ که هر دو از طبقه روشنفکران پایین‌دست هستند. آن‌ها عمر خود را در نوشتن عریضه، وصیت‌نامه، و شکایت برای مردم می‌گذرانند، اما هر یک رویکردی متفاوت نسبت به کار و زندگی دارد. میرزااسدالله، صادق، فقیر و شریف است؛ مردی که با همه تنگدستی‌اش، از قلم خود برای دفاع از حق و عدالت استفاده می‌کند. در مقابل، میرزاعبدالزکی زرنگ، مصلحت‌اندیش و اهل سازش با قدرت است؛ کسی که قلمش را نه برای حقیقت، بلکه برای معاش می‌چرخاند.

روایت زندگی این دو میرزا، بستری برای نمایش جامعه‌ای فاسد و طبقاتی است. در شهر، حاکمان، علما، داروغه‌ها و کلانترها در پی منافع خودند، و مردم در فقر و بی‌خبری به سر می‌برند. قلم، که باید ابزار آگاهی و عدالت باشد، در دست بسیاری به وسیله‌ای برای چاپلوسی و دروغ تبدیل شده است. در چنین فضایی، میرزااسدالله هر روز فقیرتر و منزوی‌تر می‌شود، در حالی که همکارش با استفاده از تزویر و روابط، جایگاه اجتماعی بهتری می‌یابد. تضاد میان این دو، هسته‌ی اصلی داستان را می‌سازد و تقابل میان وجدان و مصلحت را به تصویر می‌کشد.

در مجالس بعدی، آل احمد به‌تدریج دامنه روایت را گسترش می‌دهد. در مجلس دوم، رابطه میان میرزااسدالله و پسرش حمید محور روایت است. این بخش یکی از زیباترین و تلخ‌ترین قسمت‌های کتاب است، جایی که میرزا برای پسرش از ارزش قلم، دشواری نان و خطر آلودگی سخن می‌گوید. او از نان حلال و قلم پاک حرف می‌زند و هشدار می‌دهد که هرکس قلمش را به خدمت دروغ و ظلم درآورد، شیطان را به یاری گرفته است. گفت‌وگوی میان پدر و پسر در این فصل، در واقع گفت‌وگوی وجدان و نسل‌هاست؛ هشدار یک روشنفکر صادق به فرزندان فردا.

در مجالس میانی، آل احمد شخصیت‌های دیگری را وارد صحنه می‌کند: داروغه، ملا، وزیر، و جماعتی از اهل قلم که هرکدام نمادی از گروهی اجتماعی‌اند. طنز او تند و گزنده است؛ با زبانی ساده اما پر از نیشخند، دستگاه قدرت و تزویر مذهبی را به نقد می‌کشد. در این میان، داستان وزیر دهاتی (همان چوپان آغازین) دوباره تکرار می‌شود و با زندگی میرزااسدالله پیوند می‌خورد؛ هر دو قربانی وجدان خویش‌اند، هر دو در جهانی زندگی می‌کنند که صداقت در آن بی‌ارزش است.

در بخش‌های پایانی، جامعه به مرحله‌ای از بحران می‌رسد که دیگر نه دین راهگشاست و نه سیاست. هر کس به نوعی دروغ می‌گوید و هر قلمی یا خاموش است یا در خدمت قدرت. در چنین وضعی، میرزااسدالله که از همه‌سو تحت فشار است، به نوعی خاموشی و فرسودگی دچار می‌شود. او دیگر نه توان تغییر دارد و نه ایمان به بهبود اوضاع؛ فقط می‌نویسد تا زنده بماند، تا نان بخورد، اما در درون، روحش پژمرده است. در مقابل، میرزاعبدالزکی با مهارت و بی‌وجدانی بیشتر در مسیر قدرت پیش می‌رود.

پایان رمان، تلخ و تأمل‌برانگیز است. در حالی که مردمان در جهل و روزمرگی غوطه‌ورند و اهل قلم یا تباه شده‌اند یا از پا افتاده‌اند، جلال آل احمد با نوعی طنز سیاه به ما یادآوری می‌کند که ریشه نابسامانی در خود جامعه است. او نه فقط از حاکمان و درباریان، بلکه از روشنفکران نیز انتقاد می‌کند که چرا رسالت خود را فراموش کرده‌اند. مردم، تا زمانی که آگاه نشوند، محکوم به تکرار همان چرخه‌اند: ظلم، تسلیم، و فساد.

در سراسر رمان، جلال آل احمد از روایت خطی فاصله می‌گیرد و با زبانی تمثیلی و گاه صوفیانه، لایه‌های پنهان جامعه را می‌کاود. هر مجلس، تصویری از بخشی از حیات اجتماعی است: از نان شب مردم تا دغدغه قلم‌به‌دستان، از دروغ روحانیت تا فریب قدرت سیاسی. طنز و واقعیت در هم تنیده‌اند، و داستان گاه به حدیث نفس نویسنده تبدیل می‌شود؛ نویسنده‌ای که در میانه قرن بیستم، میان رسالت قلم و نان روزانه خود سرگردان است.

در نهایت، «نون و القلم» نه فقط قصه دو میرزا و چند وزیر، بلکه داستان ملتی است که میان نیاز و شرافت گرفتار مانده است. آل احمد در این اثر، با نگاهی تلخ اما انسانی، می‌گوید که قلم اگر از نان جدا شود، می‌میرد، و نان اگر از قلم جدا شود، ناپاک می‌گردد. این رمان، بازتاب وجدان نویسنده‌ای است که هنوز می‌کوشد ایمان خود را به حقیقت و انسانیت حفظ کند، حتی در جهانی که همه‌چیز در برابر قدرت زانو زده است.

بخش‌هایی از نون و القلم

خوب. این کار و بار میرزااسداللّه. حالا برویم سراغ آن‌یکی میرزابنویس.

جان دلم که شما باشید، آمیرزاعبدالزکی آدمی بود صاحب عنوان و به‌زحمت می‌شد بهش گفت میرزابنویس؛ اما چون به‌هرصورت او هم از راه قلم و کاغذ نان می‌خورد، چاره‌ای نداریم جز اینکه او را هم اهل همین بخیه بدانیم. همانجور که خود او هم چاره‌ای نداشت جز اینکه همکاری با میرزااسداللّه را به میل و رغبت قبول کند.

به‌هرجهت، این آمیرزای دوم، دم آن‌یکی در مسجد جامع، اول بازار بزرگ، یک حجره حسابی داشت که با قالیچه‌های کردی و کاشی فرشش کرده بود و برای مشتریهایش مخده گذاشته بود و به‌محض اینکه یکی از در می‌آمد تو، بسته به اینکه چه‌جور آدمی بود و چه کاری داشت، پادوش را صدا می‌کرد که برود از آب‌انبار مسجد آب خنک بیاورد یا شربت گلاب برایش درست کند. بله همین‌طور که دیدید پادو هم داشت.

گاهی وقتی هم پیش می‌آمد که توی مجالس بزرگان و آنجاها که بی‌اهن و تلپ نمی‌شود رفت؛ میرزاعبدالزکی پادوش را گرچه سواد نداشت، محرر خودش معرفی می‌کرد و بعد هم که از مجلس درمی‌آمدند شروع می‌کرد به سرکوفت‌زدن بهش که: «خاک‌برسر، اگر سواد داشتی حالا تو هم واسه خودت آدمی بودی» و از این حرفها.

باری. آمیرزاعبدالزکی گرچه بچه نداشت؛ اما اقبالش بلند بود. یک خانه داشت با پنج شش‌تا اتاق. بیرونی و اندرونی و دوتا زیرزمین و یک حوضخانه و بیا و برو و همه‌جا با قالیچه‌های جورواجور فرش شده و اتاقها پر از جارویخدان و مخده و مجریهای بزرگ و کوچک.

یک کلفت زبر و زرنگ هم داشت که کارهای خانه را می‌رسید و درخشنده‌خانم، زنش، سنگین و رنگین می‌آمد و می‌رفت و دست به سیاه و سفید نمی‌زد و برای خودش خانمی می‌کرد و راستش را بخواهید حق هم داشت؛ چون زنی بود متشخص و از قوم و خویشهای خانلرخان، مقرب دیوان که قرار بود در سلام رسمی آینده، ملک‌الشعرای دربار بشود؛ یعنی این درخشنده‌خانم یک نوه‌عمه‌ای داشت که می‌شد پسردایی خانلرخان و این خویشاوندی در آن دوره و زمانه خیلی بود و به فیس و افاده‌اش می‌ارزید.

گناهش گردن راویان اخبار که می‌گویند غیر از همه اینها، دندان خود خانلرخان هم پیش این درخشنده‌خانم گیر کرده بود… و گرچه خوب نیست آدم گناه کسی را به گردن بگیرد، خود میرزاعبدالزکی هم قضیه را می‌دید و زیرسبیلی درمی‌کرد؛ چون از همین راه با ملک‌الشعرای آینده دربار رفت و آمد پیدا کرده بود که هر وقت قصیده‌ای می‌گفت.

مثلا درباره صدای آروق وزیر دواب بعداز خوردن شکرپلو، یا هر وقت مرثیه‌ای می‌گفت، مثل آن‌دفعه که کره‌خر سوگلی قبله عالم سقط شده بود، نوشته‌اش را می‌داد دست میرزاعبدالزکی که ببرد و به قلم دودانگ رقاع روی یک تومار بلند بنویسد و دورش را با آب زعفران و لاجورد گل و بته بیندازد و بیاورد و اینقدر هم لوطی‌گری داشت گاه و بی‌گاه پیش خواجه‌نورالدین، صدراعظم یا پیش مستوفی‌الممالک، اسمی از میرزا ببرد و یا هر وقت پا داد، سفارشش را به داروغه و کلانتر بکند.

البته میرزا هم راه‌کارش را بلد بود. هیچ‌وقت برای اینجور خدمتهای ناقابل توقع مزد و انعامی از ملک‌الشعرای حتمی آینده نداشت. همینقدر که به خانه‌اش راه داشت، کافی بود. آخر خانلرخان جمعه‌های اول هر ماه بارعام‌مانندی می‌داد به تقلید دربار که همه قوم و خویشها می‌رفتند. با سر هم می‌رفتند. میرزا هم صبح جمعه اول هر ماه با زنش راه می‌افتاد و می‌رفت دیدن خانلرخان. زنها توی اندرونی و مردها توی بیرونی و در همین یک مجلس هم هر کسی هزار کار انجام می‌داد.

…………………

زندگی برای آدم بی فکر همیشه راحت است. خورد و خواب است. و رفتار بهایم. اما وقتی پای فکر به میان آمد، توی بهشت هم که باشی آسوده نیستی. مگر چرا آدم ابوالبشر از بهشت گریخت؟ برای این که عقل به کله اش آمد و چون و چراش شروع شد. خیال می کنید بار امانتی که کوه از تحملش گریخت و آدم قبولش کرد چه بود؟ آدم زندگی چهارپایی را توی بهشت گذاشت و رفت به دنیای پر از چون و چرای عقل و وظیفه، به دنیای پر از هول و هراس بشریت.

 

اگر به کتاب نون و القلم علاقه دارید، بخش معرفی برترین آثار جلال آل احمد در وب‌سایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار این نویسنده نیز آشنا می‌کند.

 

0 0 رای
امتیازدهی به این کتاب
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظر
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

عناوین تصادفی

0
نظر شما برای ما مهم است، لطفاً نظر دهید.x