«زمین سوخته» اثری است از احمد محمود (نویسندهی اهل اهواز، از ۱۳۱۰ تا ۱۳۸۱) که در سال ۱۳۶۱ در ۲۲۹ صفحه منتشر شد. این کتاب به روایت جنگ ایران و عراق میپردازد.
دربارهی زمین سوخته
زمین سوخته سومین رمان محمود است. این رمان پنج فصل دارد که در توصیف شهر اهواز از اواخر شهریور ۵۹ تا اواخر آذر ۵۹، نگارش یافتهاست. مضمون اصلی رمان، بهرغم تلقی برخی، جنگ نیست بلکه درباره جنگ است و شاید دقیقتر بتوان گفت جنگزدگی محصول اصلی رمان است. با وجود اینکه این کتاب از جانب منتقدان توجه کافی را کسب نکرد،اما نمیتوان از متفاوت بودنش با دیگر آثار حوزه دفاع مقدس بهراحتی عبور کرد.
به اﻋﺘﻘﺎد ﺑﺮخی ﻣﻨﺘﻘﺪﻳﻦ، از ﺟﻤﻠﻪ گلشیری و ﻣﻴﺮﻋﺎﺑﺪﻳنی، رﻣﺎن زﻣﻴﻦ ﺳﻮﺧﺘﻪ اداﻣﻪ همسایهها و داﺳـﺘﺎن ﻳـک ﺷﻬﺮ اﺳﺖ و بدینسان یک تریلوژی یا سهگانه است. بنابراین میتوان گفت ادامه تفکری که محمود در این دو رمان داشته در زمین سوخته نیز دنبال میشود. گلشیری ﻣﻌﺘﻘﺪ اﺳﺖ اﺣﻤﺪ ﻣﺤﻤﻮد در اﻳﻦ ﺳـﻪ رﻣـﺎن ﺑﻪ ﺳﻪ ﻣﻘﻄﻊ ﻣﻬﻢ در ﺗﺎرﻳﺦ ﺳﻴﺎسیاﺟﺘﻤﺎعی ﻣﻌﺎﺻﺮ ﻧﻈﺮ داﺷﺘﻪ اﺳﺖ و اﻳﻦ ﺳﻪ رﻣﺎن، ﺑﻪﻫﻢﭘﻴﻮﺳﺘﻪاند. البته این سه رمان یک تریلوژی در معنای متعارف کلمه نیستند. مثلا راوی این سه رمان یکسان نیست، با وجود این آنقدر خطوط مشترک وجود دارد که سه رمان را به هم اتصال دهد.
کتاب زمین سوخته حاصل تجربه شخصی نویسنده از جنگ است. خود نویسنده در این باره گفتهاست: «وقتی خبر کشته شدن برادرم را در جنگ شنیدم، از تهران راه افتادم رفتم جنوب. رفتم سوسنگرد، رفتم هویزه. تمام این مناطق را رفتم. تقریباً نزدیک جبهه بودم. وقتی برگشتم، واقعاً دلم تلنبار شده بود. دیدم چه مصیبتی را تحمل میکنم. اما مردم چه آرام اند. چون تا تهران موشک نخورد، جنگ را حس نکرد. دلم میخواست لااقل مردم مناطق دیگر هم بفهمند که چه اتفاقی افتادهاست. همین فکر وادارم کرد که زمین سوخته را بنویسم.»
بابک اعطا، پسر زندهیاداحمد اعطا (محمود) دربارهی نگاه احمد محمود به جنگ گفتهاست: «پدرم برای اینکه جنگ و فضای آن را بشناسد، اصرار بسیار زیادی داشت به جبهه برود و با اینکه اجازه رفتن به جبهه را نداشت، از طریق یکی از دوستانش که در بانک کار میکرد، این اجازه را گرفت و به جبهه رفت.»
وی ادامه میدهد: «قبل از اینکه پدرم شروع به نوشتن «زمین سوخته» کند، عمویم در جبهه شهید شد و زمانی که پدر، به فصلی رسید که میخواست در آن، مرثیه شهادت برادر را بنویسد، زار زار میگریست و حتی از ناراحتی، به مدت سه شب تب کرد. هنوز هم کسی قدر و منزلت رمان «زمین سوخته» را درک نکردهاست. وقتی «زمین سوخته» منتشر شد، خیلیها به احمد محمود اعتراض کردند زیرا به درستی متوجه عمق رمان نشدند و نفهمیدند که داستان دربارهی آدمی و درد و رنجهایش است.»
کتاب زمین سوخته در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۹۱ با بیش از ۱۲۲۰ رای و حدود ۲۰۰ نقد و نظر است.
داستان زمین سوخته
در داستان زمین سوخته، تابستان ۱۳۵۹ راوی که با مادر، خواهر و چند برادر خود در اهواز زندگی میکند همچون دیگر اهالی منطقه شاهد آغاز جنگ تحمیلی ایران و عراق است. جنگی که در آغاز از سوی مردم جدی انگاشته نمیشود؛ اما خیلی زود تبعات و آثار جنگ دامنگیر مردم و دولت میشود.
با آغاز جنگ تحمیلی و شروع بمباران مناطق مسکونی، خانواده راوی نیز مانند سایر مردم در صدد مهاجرت برمیآیند اما این کار چندان ساده نیست. کارمندان اداره طبق بخشنامه استانداری موظف به حضور در محل کار خود هستند، افزون بر آن که خروج از شهر هم به خاطر ازدحام مردم مشکلات خاص خود را دارد.
خانواده راوی به دشواری با قطار شهر را ترک میکنند و تنها راوی و دو برادرش یعنی «خالد» و «شاهد» به اقتضای موقعیت شغلی ماندگار میشوند. دیری نمیگذرد که «خالد» بر اثر اصابت ترکش شهید میشود. در پی این حادثه، «شاهد» برادر خالد شرایط روحی و روانی خود را از دست میدهد و برای درمان به تهران اعزام میشود. راوی که اینک تنها مانده یک روز خانه را ترک میکند و به منزل «ننه باران» میرود.
از آن پس او بیش از پیش نظارهگر واکنشهای مردم، برخی سودجوییها و فداکاریهای افراد بسیار است. در این بخش از رمان فقر، کمبود غذا و بیکاری ناشی از تخلیه شهر و عدم امنیت در منطقه و هرجومرج حاکم بر فضای شهر هرچه بیشتر و پررنگتر توصیف میشود. مهمتر از همه اینها حملات هوایی و زمینی پیاپی و کشته شدن آشنایان و دوستان راوی، او و سایر شخصیتهای داستان را بهتزده و نگران میکند.
در واقع این وقایع بخش عظیمی از استخوانبندی محتوای رمان را شکل میدهد. سرانجام راوی یک شب به خانه خود برگشته تا طبق قرار، برادرش «صابر» به او تلفن بزند. فردای آن شب قبل از ترک شهر تصمیم میگیرد به خانه «ننه باران» برود تا لوازم خود را بردارد؛ اما صبح زود که به سمت محله «ننه باران» به راه میافتد ناباورانه خود را در برابر تلی از خاک و دود و اجساد اهالی محل میبیند. راوی متوجه میشود نیمههای شب قبل، محله مورد اصابت موشک قرار گرفته و بسیاری از ساکنان آن کشته شدهاند.
بخشهایی از زمین سوخته
میشه ماها سنگ زیر آسیا هستیم. همه درد ها را ما باید تحمل کنیم. زمان اون گور به گوری فقر و گرسنگی مال ما بود. زندان و شکنجه و در به دری مال بچه های ما بود. حالام توپ و خمپاره و خمسه خمسه ام مال ماست. اونا که شکمشون پیه آورده اونوقتا تو ناز و نعمت بودن و حالام فلنگو بستن و د برو که رفتی… پسرم که رفته جبهه، اون یکی پسرم را که از کار بیکار کردن. یعنی کارخانه شان تعطیل شد… خودمم که علافم.
نه کاری هست و نه کاسبی. پول و پله ئی ندارم که دست زن و بچه هام را بگیرم و از ئی خراب شده برم بیرون… پس باید بمونم و با ترکش خمپاره مثل گوشت قربانی آش و لاش شم… میگی غر می زنم؟ غر نزنم چه کنم؟ خیال نکنی که می ترسم. نه ئی حرفا نیس… اوس یعقوب از ئی چیزا نمی ترسه… اما دلم می سوزه. دلم می سوزه که روزای خوشی، کله گنده ها میخورن و می چاپن و سنگ وطن رو به سینه می زنن اما حالا که وقتشه سگ و گربه شونو هم ورداشتن و رفتن… اونوقت میگی چرا غر می زنی!
…………..
جوان خاکستری پوش روبرویم ایستاده است و حرف می زند. نمیدانم چه میگوید. صدایشس را نمی شنوم. به لبهایش نگاه میکنم که تند تند حرکت می کندد . دندانهای ناموزونش پیدا و ناپیدا می شوند. نگاهم از لبانش سر می خورد رو دماغش. چه بزرگ و بی قاعده به نظرم می آید. بعد به چشمانش نگاه می کنم که انگار کلاپیسه است.
حالا، پیشانی جوان خاکستری پوش است. عرق و خاک هم قاطی شده است و تمام پیشانی اش را پوشانده است. ناگاه از بالای سر جوان خاکستری پوش چشمم می افتد به دستی که در انفجار از شانه جدا شده است و همراه موج انفجار بالا رفته است و تو خوشه خشک نخل بلند پایه گوشه حیاط ننه باران گیر کرده است.
آفتاب کاکل نخل را سایه روشن زده است. خون خشک، تمام دست را پوشانده است. انگشت کوچک دست، از بند دوم قطع شده است و سبابه اش مثل یک درد، مثل یک تهمت و مثل یک تیر سه شعبه به قلبم نشانه رفته است.
…………..
– ئی جنگ، ئی جنگ لعنتی مثه یه جانور خونخوار داره جوانها رو میخوره
– بار سنگینش رو دوش آدمای یه لا قباس
– حرف مفت می زنی برادر. جنگ جنگ امپریالیستیه – ضد امپریالیستیه. ما داریم با آمریکا می جنگیم!
– با آمریکا می جنگیم اما ئی جوانهای عراقی هستن گه جسداشون تو بیابانها خوراک جانورا میشه.
– دلت برای عراق میسوزه؟
– دلم برای همه اونایی میسوزه که ناخواسته طعمه جنگ شدن. فرق نمیکنه… ما میتونیم کنار همدیگر زندگی کنیم. همدیگر را دوست داشته باشیم. اما حالا؟ زندگی داغون شده… تکه پاره شده… هر خانواده خوزستانی سه چهار تکه شده تو سه چار تا شهر… تو سه چار تا اردوگاه… پدر اونجا، پسر تو جبهه، دختر تو بیمارستان، مادر تو اردوگاه… تف!
برای آشنایی با دیگر کتابهای نویسندهی زمین سوخته، به بخش معرفی کتابهای احمد محمود در وبسایت هر روز یک کتاب مراجعه کنید و از آن خواندن آنها لذت ببرید. همچنین میتوانید در بخش معرفی داستانهای معاصر با دیگر داستانهای مشابه آشنا شوید.
12 مرداد 1401
زمین سوخته
«زمین سوخته» اثری است از احمد محمود (نویسندهی اهل اهواز، از ۱۳۱۰ تا ۱۳۸۱) که در سال ۱۳۶۱ در ۲۲۹ صفحه منتشر شد. این کتاب به روایت جنگ ایران و عراق میپردازد.
دربارهی زمین سوخته
زمین سوخته سومین رمان محمود است. این رمان پنج فصل دارد که در توصیف شهر اهواز از اواخر شهریور ۵۹ تا اواخر آذر ۵۹، نگارش یافتهاست. مضمون اصلی رمان، بهرغم تلقی برخی، جنگ نیست بلکه درباره جنگ است و شاید دقیقتر بتوان گفت جنگزدگی محصول اصلی رمان است. با وجود اینکه این کتاب از جانب منتقدان توجه کافی را کسب نکرد،اما نمیتوان از متفاوت بودنش با دیگر آثار حوزه دفاع مقدس بهراحتی عبور کرد.
به اﻋﺘﻘﺎد ﺑﺮخی ﻣﻨﺘﻘﺪﻳﻦ، از ﺟﻤﻠﻪ گلشیری و ﻣﻴﺮﻋﺎﺑﺪﻳنی، رﻣﺎن زﻣﻴﻦ ﺳﻮﺧﺘﻪ اداﻣﻪ همسایهها و داﺳـﺘﺎن ﻳـک ﺷﻬﺮ اﺳﺖ و بدینسان یک تریلوژی یا سهگانه است. بنابراین میتوان گفت ادامه تفکری که محمود در این دو رمان داشته در زمین سوخته نیز دنبال میشود. گلشیری ﻣﻌﺘﻘﺪ اﺳﺖ اﺣﻤﺪ ﻣﺤﻤﻮد در اﻳﻦ ﺳـﻪ رﻣـﺎن ﺑﻪ ﺳﻪ ﻣﻘﻄﻊ ﻣﻬﻢ در ﺗﺎرﻳﺦ ﺳﻴﺎسیاﺟﺘﻤﺎعی ﻣﻌﺎﺻﺮ ﻧﻈﺮ داﺷﺘﻪ اﺳﺖ و اﻳﻦ ﺳﻪ رﻣﺎن، ﺑﻪﻫﻢﭘﻴﻮﺳﺘﻪاند. البته این سه رمان یک تریلوژی در معنای متعارف کلمه نیستند. مثلا راوی این سه رمان یکسان نیست، با وجود این آنقدر خطوط مشترک وجود دارد که سه رمان را به هم اتصال دهد.
کتاب زمین سوخته حاصل تجربه شخصی نویسنده از جنگ است. خود نویسنده در این باره گفتهاست: «وقتی خبر کشته شدن برادرم را در جنگ شنیدم، از تهران راه افتادم رفتم جنوب. رفتم سوسنگرد، رفتم هویزه. تمام این مناطق را رفتم. تقریباً نزدیک جبهه بودم. وقتی برگشتم، واقعاً دلم تلنبار شده بود. دیدم چه مصیبتی را تحمل میکنم. اما مردم چه آرام اند. چون تا تهران موشک نخورد، جنگ را حس نکرد. دلم میخواست لااقل مردم مناطق دیگر هم بفهمند که چه اتفاقی افتادهاست. همین فکر وادارم کرد که زمین سوخته را بنویسم.»
بابک اعطا، پسر زندهیاداحمد اعطا (محمود) دربارهی نگاه احمد محمود به جنگ گفتهاست: «پدرم برای اینکه جنگ و فضای آن را بشناسد، اصرار بسیار زیادی داشت به جبهه برود و با اینکه اجازه رفتن به جبهه را نداشت، از طریق یکی از دوستانش که در بانک کار میکرد، این اجازه را گرفت و به جبهه رفت.»
وی ادامه میدهد: «قبل از اینکه پدرم شروع به نوشتن «زمین سوخته» کند، عمویم در جبهه شهید شد و زمانی که پدر، به فصلی رسید که میخواست در آن، مرثیه شهادت برادر را بنویسد، زار زار میگریست و حتی از ناراحتی، به مدت سه شب تب کرد. هنوز هم کسی قدر و منزلت رمان «زمین سوخته» را درک نکردهاست. وقتی «زمین سوخته» منتشر شد، خیلیها به احمد محمود اعتراض کردند زیرا به درستی متوجه عمق رمان نشدند و نفهمیدند که داستان دربارهی آدمی و درد و رنجهایش است.»
کتاب زمین سوخته در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۹۱ با بیش از ۱۲۲۰ رای و حدود ۲۰۰ نقد و نظر است.
داستان زمین سوخته
در داستان زمین سوخته، تابستان ۱۳۵۹ راوی که با مادر، خواهر و چند برادر خود در اهواز زندگی میکند همچون دیگر اهالی منطقه شاهد آغاز جنگ تحمیلی ایران و عراق است. جنگی که در آغاز از سوی مردم جدی انگاشته نمیشود؛ اما خیلی زود تبعات و آثار جنگ دامنگیر مردم و دولت میشود.
با آغاز جنگ تحمیلی و شروع بمباران مناطق مسکونی، خانواده راوی نیز مانند سایر مردم در صدد مهاجرت برمیآیند اما این کار چندان ساده نیست. کارمندان اداره طبق بخشنامه استانداری موظف به حضور در محل کار خود هستند، افزون بر آن که خروج از شهر هم به خاطر ازدحام مردم مشکلات خاص خود را دارد.
خانواده راوی به دشواری با قطار شهر را ترک میکنند و تنها راوی و دو برادرش یعنی «خالد» و «شاهد» به اقتضای موقعیت شغلی ماندگار میشوند. دیری نمیگذرد که «خالد» بر اثر اصابت ترکش شهید میشود. در پی این حادثه، «شاهد» برادر خالد شرایط روحی و روانی خود را از دست میدهد و برای درمان به تهران اعزام میشود. راوی که اینک تنها مانده یک روز خانه را ترک میکند و به منزل «ننه باران» میرود.
از آن پس او بیش از پیش نظارهگر واکنشهای مردم، برخی سودجوییها و فداکاریهای افراد بسیار است. در این بخش از رمان فقر، کمبود غذا و بیکاری ناشی از تخلیه شهر و عدم امنیت در منطقه و هرجومرج حاکم بر فضای شهر هرچه بیشتر و پررنگتر توصیف میشود. مهمتر از همه اینها حملات هوایی و زمینی پیاپی و کشته شدن آشنایان و دوستان راوی، او و سایر شخصیتهای داستان را بهتزده و نگران میکند.
در واقع این وقایع بخش عظیمی از استخوانبندی محتوای رمان را شکل میدهد. سرانجام راوی یک شب به خانه خود برگشته تا طبق قرار، برادرش «صابر» به او تلفن بزند. فردای آن شب قبل از ترک شهر تصمیم میگیرد به خانه «ننه باران» برود تا لوازم خود را بردارد؛ اما صبح زود که به سمت محله «ننه باران» به راه میافتد ناباورانه خود را در برابر تلی از خاک و دود و اجساد اهالی محل میبیند. راوی متوجه میشود نیمههای شب قبل، محله مورد اصابت موشک قرار گرفته و بسیاری از ساکنان آن کشته شدهاند.
بخشهایی از زمین سوخته
میشه ماها سنگ زیر آسیا هستیم. همه درد ها را ما باید تحمل کنیم. زمان اون گور به گوری فقر و گرسنگی مال ما بود. زندان و شکنجه و در به دری مال بچه های ما بود. حالام توپ و خمپاره و خمسه خمسه ام مال ماست. اونا که شکمشون پیه آورده اونوقتا تو ناز و نعمت بودن و حالام فلنگو بستن و د برو که رفتی… پسرم که رفته جبهه، اون یکی پسرم را که از کار بیکار کردن. یعنی کارخانه شان تعطیل شد… خودمم که علافم.
نه کاری هست و نه کاسبی. پول و پله ئی ندارم که دست زن و بچه هام را بگیرم و از ئی خراب شده برم بیرون… پس باید بمونم و با ترکش خمپاره مثل گوشت قربانی آش و لاش شم… میگی غر می زنم؟ غر نزنم چه کنم؟ خیال نکنی که می ترسم. نه ئی حرفا نیس… اوس یعقوب از ئی چیزا نمی ترسه… اما دلم می سوزه. دلم می سوزه که روزای خوشی، کله گنده ها میخورن و می چاپن و سنگ وطن رو به سینه می زنن اما حالا که وقتشه سگ و گربه شونو هم ورداشتن و رفتن… اونوقت میگی چرا غر می زنی!
…………..
جوان خاکستری پوش روبرویم ایستاده است و حرف می زند. نمیدانم چه میگوید. صدایشس را نمی شنوم. به لبهایش نگاه میکنم که تند تند حرکت می کندد . دندانهای ناموزونش پیدا و ناپیدا می شوند. نگاهم از لبانش سر می خورد رو دماغش. چه بزرگ و بی قاعده به نظرم می آید. بعد به چشمانش نگاه می کنم که انگار کلاپیسه است.
حالا، پیشانی جوان خاکستری پوش است. عرق و خاک هم قاطی شده است و تمام پیشانی اش را پوشانده است. ناگاه از بالای سر جوان خاکستری پوش چشمم می افتد به دستی که در انفجار از شانه جدا شده است و همراه موج انفجار بالا رفته است و تو خوشه خشک نخل بلند پایه گوشه حیاط ننه باران گیر کرده است.
آفتاب کاکل نخل را سایه روشن زده است. خون خشک، تمام دست را پوشانده است. انگشت کوچک دست، از بند دوم قطع شده است و سبابه اش مثل یک درد، مثل یک تهمت و مثل یک تیر سه شعبه به قلبم نشانه رفته است.
…………..
– ئی جنگ، ئی جنگ لعنتی مثه یه جانور خونخوار داره جوانها رو میخوره
– بار سنگینش رو دوش آدمای یه لا قباس
– حرف مفت می زنی برادر. جنگ جنگ امپریالیستیه – ضد امپریالیستیه. ما داریم با آمریکا می جنگیم!
– با آمریکا می جنگیم اما ئی جوانهای عراقی هستن گه جسداشون تو بیابانها خوراک جانورا میشه.
– دلت برای عراق میسوزه؟
– دلم برای همه اونایی میسوزه که ناخواسته طعمه جنگ شدن. فرق نمیکنه… ما میتونیم کنار همدیگر زندگی کنیم. همدیگر را دوست داشته باشیم. اما حالا؟ زندگی داغون شده… تکه پاره شده… هر خانواده خوزستانی سه چهار تکه شده تو سه چار تا شهر… تو سه چار تا اردوگاه… پدر اونجا، پسر تو جبهه، دختر تو بیمارستان، مادر تو اردوگاه… تف!
برای آشنایی با دیگر کتابهای نویسندهی زمین سوخته، به بخش معرفی کتابهای احمد محمود در وبسایت هر روز یک کتاب مراجعه کنید و از آن خواندن آنها لذت ببرید. همچنین میتوانید در بخش معرفی داستانهای معاصر با دیگر داستانهای مشابه آشنا شوید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات ایران، داستان ایرانی، داستان معاصر، رمان
۰ برچسبها: احمد محمود، ادبیات ایران، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب