قتل در قطار سریع‌السیر شرق

«قتل در قطار سریع‌السیر شرق» کتابی است از ملکه‌ی داستان‌های جنایی آگاتا کریستی (نویسنده‌ی انگلیسی، از ۱۸۹۰ تا ۱۹۷۶) که در سال ۱۹۳۴ منتشر شده است. این کتاب به روایت جنایتی می‌پردازد که در قطاری حرکت کرده از مبدا استانبول رخ داده و کارآگاه معروف، هرکول پوآرو، درصدد حل معمای آن است.

درباره‌ی قتل در قطار سریع‌السیر شرق

کتاب قتل در قطار سریع‌السیر شرق که از مجموعه داستان‌های پوآرو می‌باشد در تاریخ ۱ ژانویه ۱۹۳۴ در بریتانیا توسط انتشارات کولینز کرایم کلوب و در همان سال در آمریکا توسط انتشارات داد، مید اند کمپانی با نام قتل در قطار کاله به چاپ رسیده است. دلیل تغییر نام در آمریکا شباهت آن با نام کتاب تازه چاپ شده‌ی گراهام گرین با نام «قطار استانبول» بود که در این کشور با نام «قطار سریع‌السیر شرق» چاپ شده بود.

در سال ۱۹۷۴ سیدنی لومت فیلمی بر اساس داستان این کتاب ساخت که بسیار موفق بود. در سال ۲۰۱۰ در ادامه مجموعه تلویزیونی پوآرو، نسخه تلویزیونی از این کتاب با تغیراتی در داستان آن ساخته شد .همچنین در سال ۲۰۱۷ فیلم قتل در قطار سریع‌السیر شرق بر اساس آن ساخته شد.

کتاب قتل در قطار سریع‌السیر شرق در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۴.۱۹ با بیش از ۵۱۲ هزار رای و ۳۲ هزار نقد و نظر است.

داستان قتل در قطار سریع‌السیر شرق

در ابتدای داستان قتل در قطار سریع‌السیر شرق کارآگاه خصوصی معروف هرکول پوآرو پس از سوار شدن به قطار سریع‌السیر تاروس از حلب به استانبول، به هتل توکاتلیان می‌رسد و در آنجا تلگرامی دریافت می‌کند که او را ترغیب می کند به لندن بازگردد. او به دربان دستور می‌دهد تا برای او یک کوپه‌ی درجه یک در قطار سریع‌السیر که همان شب در مسیر سیمپلون حرکت می‌کند، رزرو کند.

علی‌رغم این که قطار به طور کامل رزرو شده است، پوآرو با مداخله‌ی دوست و همکار بلژیکی‌اش، مسیو بوک، مدیر راه‌آهن، یک کوپه‌ی درجه دو به دست می‌آورد.

سایر مسافران شامل کارولین هوبارد بیوه‌ی آمریکایی،  فرماندار انگلیسی مری دبنهام، مبلغ سوئدی گرتا اولسون، ساموئل راتچت تاجر آمریکایی به همراه منشی و مترجمش هکتور مک کوئین و پیشخدمت انگلیسی‌اش ادوارد هنری مسترمن، آنتونیو فوسکارلی، فروشنده‌ی ایتالیایی-آمریکایی خودرو، پرنسس روسی ناتالیا دراگومیروف و خدمتکار آلمانیفاش هیلدگارد اشمیت، کنت مجارستانی رودلف آندرنی و همسرش النا، سرهنگ انگلیسی جان آربوتنوت، فروشنده آمریکایی هاردمن و پزشک یونانی استاوروس کنستانتین هستند.

راچت پوآرو را می‌شناسد و از او درخواست حمایت می کند زیرا تهدید به مرگ شده است. پوآرو که علاقه‌ای به راچت ندارد، این پرونده را رد می‌کند. بوک آخرین کوپه درجه‌ی یک را گرفته است، اما ترتیبی می دهد که به یک کابین جداگانه منتقل شود و جای خود را به پوآرو بدهد.

شب اول، پوآرو اتفاقات عجیبی را مشاهده می‌کند. صبح زود، با فریادی از کوپه راچت که در کنار کوپه‌ای اوست از خواب بیدار می شود. پیر میشل، مهماندار قطار، درب کوپه‌ی راچت را می زند، اما صدایی از داخل پاسخ می دهد: »چیزی نیست. من اشتباه کردم».

از سوی دیگر، هوبارد زنگ را به صدا در می‌آورد و به میشل می گوید که مردی وارد اتاق شده است. هنگامی که پوآرو زنگ خود را برای گرفتن آب به صدا در می‌آورد، میشل به او اطلاع می‌دهد که قطار در برف بین وینکوچی و برود قبل از شنیدن صدای فریاد بلند همسایه گیر کرده است. او زنی با کیمونوی قرمز را مشاهده می‌کند که به سمت دستشویی می رود، سپس به خواب می رود.

صبح روز بعد، خبر پیدا شدن جنازه‌ی راچت در کوپه‌اش به اطلاع همه می‌رسد و پوآرو از سوی رییس قطار مسئول حل این پرونده‌ی پیپیده می‌شود.

بخشی از قتل در قطار سریع‌السیر شرق

خانم‌هابرد در حالی وارد واگن غذاخوری شد که از شدت هیجان نفسش بند آمده بود و بسختی می‌توانست حرف بزند.

– فقط به من بگویید اینجا مسئول کیست؟ من اطلاعات بسیار مهمی دارم، بسیار مهم، و فقط می‌خواهم آن‌ها را در اسرع وقت به کسی بدهم که مسئول است. اگر شما آقایان …

نگاه مرددش دائماً بین سه مرد در رفت‌وآمد بود. پوآرو به جلو خم شد و گفت:

– به من بگویید مادام. اما قبل از هر چیز خواهش می‌کنم بنشینید. خانم‌ها برد یک‌باره تمام وزنش را انداخت روی صندلی مقابل پوآرو.

– چیزی که می‌خواهم به شما بگویم دقیقا این است: دیشب یک قتل در قطار اتفاق افتاد و قاتل درست در کوپه من بود! مکث کرد تا نوعی تأکید تأثیرگذار روی حرف‌هایش بگذارد.

– از این بابت مطمئن هستید، مادام؟

– البته که مطمئنم! می‌دانم دارم درباره چی حرف می‌زنم. همه چیز را به شما می‌گویم. من رفته بودم روی تختم و خوابیده بودم، و ناگهان بیدار شدم… همه‌جا کاملاً تاریک بود… من می‌دانستم یک مرد در کوپه من هست. آن‌قدر ترسیده بودم که نمی‌توانستم جیغ بزنم؛ منظورم را که می‌فهمید.

سرجایم دراز کشیدم و فکر کردم: «وای! من قرار است کشته شوم». نمی‌توانم توضیح بدهم چه احساسی داشتم. به فکر این قطارهای کثافت افتادم و تمام آن وحشی‌گری‌هایی که درباره‌شان خوانده بودم. فکر کردم:«خب، به هر حال دستش به جواهرات من نمی‌رسد»، چون، می‌دانید، آن‌ها را توی یک جوراب گذاشته بودم و زیر بالشم پنهان کرده بودم که البته، چندان هم راحت نیست؛ چاله‌چوله دارد؛ منظورم را که می‌فهمید. به هر حال مهم نیست. کجا بودم؟

 

اگر به قتل در قطار سریع‌السیر شرق علاقمند هستید، برای آشنا شدن با سایر آثار این نویسنده، بخش معرفی بهترین کتاب‌های آگاتا کریستی را در وب‌سایت هر روز یک کتاب مشاهده کنید. هم‌چنین در بخش معرفی داستان‌های جنایی و پلیسی می‌توانید نمونه‌های بیشتری از این آثار را بیابید.