ملکوت

«ملکوت» اثری است از بهرام صادقی (پزشک و نویسنده‌ی اهل نجف‌آباد اصفهان، از ۱۳۱۵ تا ۱۳۶۳) که در سال ۱۳۴۹ منتشر شده است. این کتاب به روایت ماجرای حلول جن در بدن فردی به نام آقای مودت می‌پردازد.

درباره‌ی ملکوت

ملکوت رمان کوتاهی از بهرام صادقی نویسنده ایرانی است. ملکوت با روایت حلول جن در آقای مودت شروع می‌شود. داستان این کتاب در یک نشست چند ساعته نوشته شده‌است. این داستان که اولین بار در جلسات ادبی جنگ اصفهان خوانده شد تنها اثر بلند بهرام صادقی است. فیلم ملکوت به کارگردانی خسرو هریتاش، محصول ۱۳۵۵ برداشت آزادی از این کتاب است.

کتاب ملکوت تنها داستان بلند به جا مانده از بهرام صادقی است که در نگارش داستان های کوتاه ید طولایی داشت. به پاس قدردانی از قلم زرین او و بزرگداشت مقامش در نگارش داستان کوتاه، جایزه ادبی به نام این نویسنده فقید درنظر گرفته شده است. ملکوت در همان صفحه نخست میخکوبتان می کند: «در ساعت یازده شب چهارشنبه ی آن هفته، جن در آقای مودت حلول کرد.»

شرح داستان ساده است و ورود آقای مودت و داستان جن و همراهی دوستانش برای خلاصی او از شر جن، تنها روندی است که موجب می شود کاراکتر اصلی یعنی دکتر حاتم وارد صحنه شود. دکتری که تا پیش از مواجهه نزدیک، فردی متعهد و کاربلد به خواننده شناسانده می شود. اندکی بعد وجوه سورئال داستان رخ می نمایاند: آنجا که همراهان آقای مودت از دکتر در مورد مردی می شنوند که به او مراجعه کرده تا دستش را، تنها دست باقی مانده را نیز قطع کند! مرد تا پیش از این دست دیگر، پاها، گوشها و بینی خود را قطع کرده است اما از چه روی؟

در این میان، بین دوستان مودت و دکتر بحثی فلسفی در میگیرد و دکتر باز هم اصرار بر حفظ چهره دروغین خود دارد. او مدعی است آمپول هایی به مردم عرضه می کند که جوانی و باروری را به آنها بازمی‌گرداند و این در حالی است که خود دکتر صورتی جوان اما به واقع پیر دارد و عقیم است.

قشر کتاب‌خوان ایرانی، بهرام صادقی را با داستان بلند ملکوت می‌شناسد؛ اثری که طبق معیارهای غربی، نه آن‌چنان طویل است که رمان خوانده شود، و نه چندان کوتاهْ که داستان یا داستانِ کوتاه. باری، ملکوت هرچه باشد و هر نامی که بپذیرد، نه فقط بلندترین اثر در کارنامه‌ی بهرام صادقیِ داستان‌نویس، بلکه مشهورترین عنوان در میان نوشته‌های اوست.

سخن گفتن در باب کتاب ملکوت کاری سهل و ممتنع است. سهل، از این جهت که تفاسیر و شُروح و نقدهای گوناگون در بابش به وفور در دسترس است، و ممتنع، از آن حیث که خود اثر، علی‌رغم تمام شهرتی که دارد و با وجودِ طرحِ داستانی و کاراکترهای آشنایش، کماکان برای خواننده‌ی فارسی‌زبان واجد نوعی غرابت و رازآلودگیِ بعضاً دافعه‌آمیز است.

ملکوت پیرنگ کم‌وبیش پیچیده‌ای دارد؛ این اثر با حلول جن در کالبد کاراکتری موسوم به «آقای مودت‌» آغاز می‌شود و به سلسله‌ای از وقایع غریب و رازآلود در دل شبی هول‌انگیز ختم می‌گردد. ملکوت داستانِ پرکاراکتری نیست و شخصیت‌های معدودی دارد. همین شخصیت‌های معدود نیز، بیش از آن‌که تجسم سیمای انسانی باشند، نقشی تمثیلی بر عهده دارند.

مثلاً دکتر حاتم که به نوعی شخصیت مرکزی اثر محسوب می‌شود، نه یک شخصیت بشری با منش و سلوکی نامتعارف است، و نه حتی چنان‌که گمان می‌کنیم، تجسمِ شیطان. او، بیش از هر چیز، نمایان‌گر یک ایده و دیدگاه است؛ نماینده‌ی تلقیِ پوچ‌گرایانه‌ای از زندگی که تمام بنیاد آفرینش را بر هیچ استوار می‌بیند. از این منظر که بنگریم، تمام شخصیت‌های این داستان را نماد یک اندیشه، یا به بیان درست‌تر، سمبل یک سبک زندگی‌ می‌یابیم.

ملکوت توسط مترجم مغربی احمد موسی به عربی ترجمه و انتشارات الربیع در قاهره آن را به سال ۲۰۱۸ منتشر و چاپ کرده‌است. همچنین سعید سلیمانی این رمان را به زبان کُردی (سورانی) ترجمه کرده و انتشارات یانۀ قلم در سلیمانیه آن را در سال ۲۰۱۰ به چاپ رسانده‌است.

کتاب ملکوت در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۳.۸۴ با بیش از ۲۸۰۰ رای و ۳۹۱ نقد و نظر است.

داستان ملکوت

در ساعت یازده شب چهارشنبه آن هفته جن در آقای مودت حلول کرد. میزان تعجب آقای مودت را پس از بروز این سانحه، با علم به اینکه چهره او به‌طور طبیعی همیشه متعجب و خوشحال است، هر کس می‌تواند تخمین بزند. آقای مودت و سه نفر از دوستانش، در آن شب فرح‌بخش مهتابی، بساط خود را بر سبزه باغی چیده بودند.

بخش‌هایی از ملکوت

مساله برای من باور کردن یا باور نکردن است. نه بودن یا نبودن. زیرا من همیشه بوده‌ام! در همه سفرهایم، پای پیاده، در دل کجاوه‌ها، روی اسب‌ها و درون اتومبیل‌ها، وقتی که برف و بوران جاده‌ها را مسدود می‌کرد، یا آن زمان که از میان درختان گل می‌گذشتم، و آن غروبی که به شهری می‌رسیدیم و به سراغ مهمانخانه‌اش می‌رفتیم یا در سحری که باران بر سرمان می‌ریخت و درِ خانه رعیتی را می‌کوفتیم که پناهمان بدهد.

در صبحی که تک و تنها به میدان دهی می‌رسیدیم و از سر چاه آب برمی‌داشتم و می‌خوردم، اگر یکی از زن‌هایم همراهم بود و اگر تنها بودم، همیشه بوده‌ام. یا اگر برایتان ثقیل است جور دیگر بیان می‌کنم: احساس می‌کنم که همیشه می‌توانم باشم.

……………………..

ناشناس همان‌طور که بی‌حرکت روی صندلی نشسته بود، با سماجت در چشم‌های ملتهب و عمیق دکتر حاتم خیره شد. دکتر حاتم این‌بار و بی‌صبرانه سوال کرد:

–  بالاخره چیست؟

مرد جوان، شرم‌زده و اندیشناک، چنان‌که گویی بار سنگین همه‌ی مسئولیت‌ها و خرابی‌ها را به دوش می‌گیرد، بریده‌بریده و با اشارات سر و دست پاسخ داد:

– جن… ظاهراً جن در بدنشان… جن در بدنشان رفته است.
دکتر حاتم آه بلندی کشید. معلوم بود که اهمیت قضیه را عمیقاً دریافته است. گفت:
– بنابراین کارمان خیلی مشکل است. در چه ساعتی اتفاق افتاد؟
– تقریباً یک ساعت پیش.

دکتر حاتم ریش بلند خود را خاراند. در گرمای اتاق به نظر مرد جوان آمد که برجستگی طرفین پیشانی دکتر هر دم بزرگ‌تر می‌شود.

……………….

من بارها به تو گفته‌ام که اگر کسی ادعا کند جیبش پر از پول است خیلی ساده می‌توان تحقیق کرد و یا به اثبات رساند: کافی است که پول‌ها را در جیبش به صدا دربیاورد – اگر سکه باشد – و یا بیرون بکشد و نشان بدهد و اما آیا ممکن است که کسی قبلش را دربیاورد و به محبوبه‌اش ثابت کند که مالامال از عشق او است؟

 

اگر به کتاب ملکوت علاقه دارید، می‌توانید در بخش معرفی کتاب‌های بهرام صادقی در وب‌سایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید.