شهر خرس

«شهر خرس» اثری است از فردریک بکمن (نویسنده و وبلاگ‌نویس سوئدی، متولد ۱۹۸۱) که در سال ۲۰۱۶ منتشر شده است. این کتاب به روایت ماجرای مردم شهر کوچکی می‌پردازد که به تیم هاکی جوانان خود دل‌خوش کرده‌اند.

درباره‌ی شهر خرس

رمان شهر خرس، رمانی نوشته‌ی فردریک بکمن است که در سال ۲۰۱۶ به انتشار رسید. مردم اعتقاد دارند که کار شهر خرس تمام است. این شهر، اجتماعی کوچک در دل جنگل است که با رشد و گسترش مداوم و فزاینده ی درختان، کوچکتر و کوچکتر می شود. اما در پایین دریاچه، یک زمین یخ زده ی هاکی وجود دارد که نسل ها قبل توسط کارگرانی که این شهر را پیدا کردند، ساخته شده است.

در این زمین یخی، دلیلی وجود دارد که مردم شهر خرس را متقاعد می سازد که آینده ای بهتر در انتظارشان خواهد بود. تیم هاکی جوانان این شهر قرار است در دور نیمه نهایی مسابقات ملی به رقابت بپردازد و حتی شانس پیروزی هم دارد. اکنون، تمام امیدها و آرزوهای مردم این شهر بر دوش چند پسر جوان قرار گرفته است.

رمان شهر خرس، امیدی را مورد بررسی قرار می‌دهد که جامعه ای کوچک را گرد هم می‌آورد، به اسراری سر به مهر می پردازد که می توانند باعث فروپاشی آن جامعه شود و از رشادتی سخن می گوید که فرد را قادر می سازد تا در خلاف جهت رودخانه شنا کند.

کتاب شهر خرس در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۴.۲۹ با بیش از ۳۸۲ هزار رای و ۴۳ هزار نقد و نظر است. هم‌چنین باید اشاره کرد که این کتاب در ایران با ترجمه‌هایی از الهام رعایی، میلاد جهانتیغ، سبا هاشمی‌نسب و غزاله‌ رمضانی به بازار عرضه شده است.

داستان شهر خرس

داستان رمان شهر خرس، در شهری به همین نام یعنی «شهر خرس» اتفاق می‌افتد. شهری دور افتاده در دل جنگل در کشور سوئد که امکانات کمی دارد اما مردمش عاشق هاکی هستند و آن را یگانه راه نجات شهر می‌دانند. تمامی داستان حول محور تیم هاکی جوانان شهر بیرتاون می‌چرخد که قرار است در مسابقه هاکی جوانان کشور شرکت کرده و در صورت موفقیت سیل سرمایه‌گذاران و اسپانسرها را به سوی شهر روانه کند.

کمتر کسی در شهر خرس پیدا می‌شود که به هاکی علاقمند نباشد و آرزوی پیروزی تیم جوانان شهر را در سر نپروراند. شخصیت‌های فراوان داستان همگی با تیم هاکی ارتباط پیدا می‌کنند و دو زندگی دارند. یکی زندگی اعضای تیم و باشگاه در زمین هاکی که همگی عالی و درجه یک هستند و دیگری زندگی معمولی آن‌ها که مانند زندگی عادی همه انسان‌ها توام با غم، نگرانی، اشتباه و شادی است.

وقتی تیم هاکی جوانان در نیمه‌نهایی موفق می‌شود و بازی را می‌برد، کوین اردال که هم کاپیتان تیم است و هم بهترین بازیکن آن و هم وضعیت مالی خیلی خوبی دارد، یک جشن مخفی در خانه‌شان ترتیب می‌دهد که همه اعضای تیم و برخی از همراهان منتخب در آن شرکت می‌کنند. همه این جشن به دور از چشم پدر و مادرها اتفاق می‌افتد و در همان جشن است که سرنوشت تیم و شهر تغییر می‌کند.

کوین به مایا تعرض می‌کند و مایا در ابتدا وحشت کرده و سکوت می‌کند. اما به اصرار دوست صمیمی‌اش آنا و ملاحظه دختربچه‌هایی که مشغول بازی هستند، تحت تاثیر قرار گرفته و خودش را فدا می‌کند تا این دختربچه‌های معصوم به سرنوشت او دچار نشوند.

همه ماجرا را برای پدر و مادرش تعریف می‌کند و درست وقتی که اتوبوس تیم در حال حرکت به سمت شهر محل برگزاری مسابقه نهایی هاکی جوانان است و تمامی امیدهای چندساله این شهر به موفقیت در این بازی است، پلیس کوین اردال را از اتوبوس پیاده کرده و راهی زندان می‌کند.

از اینجا روابط آدم‌های شهر تغییر کرده و دو دسته طرفدار کوین و طرفداران مایا به وجود می‌آید. همه آدم‌های داستان دچار توحش، نگرانی، عصبانیت، تردید و اعصاب خردی شدید می‌شوند و گاه رفتارهای غیرمنطقی از خود بروز می‌دهند. اما در نهایت با صحبت و فکر می‌اندیشند که باید درست رفتار کرد.

بخشی از شهر خرس

شهری در جنگل هست که عاشق یک بازی است. دختری هست نشسته روی یک تخت که دارد برای بهترین دوستش گیتار می‌زند. مرد جوانی هست نشسته در دفتر پلیس که سعی می‌کند چهره‌اش علامتی از ترس بروز ندهد. در راهرویی در بیمارستان پرستاری از کنار وکیلی رد می‌شود که بلندبلند با موبایلش حرف می‌زند.

در جایگاه تماشاچیان رینگی در پایتخت، در کنار اسپانسرها و مجمع عمومی که ده سال پیش به مدیرعامل خندیدند که گفت روزی می‌رسد که بهترین تیم جوانان را خواهند داشت، مردان و زنانی به ‌پا ایستاده‌اند و داد می‌زنند که خرس‌های بیورن‌ استادند. حالا هر کس که کوچک‌ترین ارتباطی با باشگاه دارد اینجاست، به جز آقای مدیرعامل.

تیمی، چوب ‌در دست، در رختکن ایستاده و منتظر شروع بازی است. برادری موبایل در دست روی نیمکت نشسته و منتظر است که دوستانش در اینترنت چیزی در مورد خواهر بزرگ‌ترش بنویسند. یک دفتر وکالت تلفنی از یک مشتری ثروتمند دریافت می‌کند و در دفتر وکالت دیگری مادری جنگ را آغاز کرده ‌است.

دختر آن‌قدر گیتار می‌زند تا دوستش خواب‌ برود. دم در پدری ایستاده و به این می‌اندیشد که این دختران تاب ماجرا را خواهند آورد، قادرند با آن کنار بیایند. و او دقیقاً از همین می‌ترسد. چون آن‌وقت همه‌ی دنیا فکر می‌کنند خب، اتفاقی نیفتاده که!

بازیکنی هست با شماره‌ی شانزده که درست از همان وقتی که اسکیت یاد گرفت می‌داند برای برد به چه ‌چیز نیاز است. می‌داند که برد در ذهن آن‌هاست که اتفاق می‌افتد و مربی‌اش به او آموخته که هاکی چقدر موسیقایی است: هر تیمی ریتم و تمپوی خودش را دارد. اگر این ریتم را به ‌هم بزنی، موسیقی آن‌ها را به‌ هم زده‌ای، چون حتی بهترین موسیقی‌دانان دنیا هم از اینکه مجبور باشند خارج بزنند متنفرند.

اما اگر چنین چیزی اتفاق بیفتد، نمی‌توان جلویش را گرفت. اجسام در حال حرکت مایل‌اند جهت و سرعت حرکتشان را حفظ کنند، و چقدر احمق است کسی که جلوی یک گلوله‌ی برف در حال غلتیدن از ارتفاع بایستد. و این همان چیزی است که اهالی ورزش نامش را گذاشته‌اند «مومنتم یا تکانه»، گرچه در درس‌های فیزیک خوانده‌ایم که این «اینرسی» است.

دیوید همیشه با بنی رک بوده: «وقتی یه ‌چیز تو تیم درست باشه، همه ‌چیز خیلی ساده‌تر می‌شه و اتوماتیک بهتر و بهتر هم می‌شه اوضاع. اما فقط اگه یه ذره بتونی دردسر براشون درست کنی، حتی یه‌ ذره، اون‌وقت می‌بینی که خودشون شروع می‌کنن بیشتر واسه خودشون دردسر درست کنن.» قانون تعادل همین است؛ همه ‌چیز به فوتی بند است.

 

چنانچه به کتاب شهر خرس علاقه دارید، می‌توانید در بخش معرفی آثار فردریک بکمن در وب‌سایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده‌ی توانا نیز آشنا شوید.