«تنهایی پرهیاهو» اثری است از بهومیل هرابال (نویسندهی اهل جمهوری چک، از ۱۹۱۴ تا ۱۹۹۷) که در سال ۱۹۷۶ منتشر شده است. این کتاب به روایت داستان کارگری میپردازد که باید کتابهای مرجوعی از ادارهی سانسور را به خمیر تبدیل کند.
دربارهی تنهایی پرهیاهو
تنهایی پرهیاهو عنوان کتابی از بهومیل هرابال نویسنده اهل چک است. او این کتاب را در فاصله سالهای ۱۹۷۴ تا ۱۹۷۶ نوشت و از آنجا که در کشورش ممنوعالقلم بود اثر در سال ۱۹۷۶ به صورت مخفیانه منتشر شد. اولین انتشار اثر در کشور چک به سال ۱۹۸۹ برمیگردد. داستان، برخلاف بیشتر آثار هرابال، در دوره سلطه نظام کمونیستی رخ میدهد.
کتاب روایت تکگویی درونگرایانه یک کارگر پرس به نام آقای هانتا است. او در زیر زمینی مرطوب که انبار کاغذ باطله است روزگار میگذراند و کتابهایی را که از سوی اداره سانسور به آنجا میآورند خمیر میکند. آقای هانتا با خواندن این کتابها دنیا را به گونهای دیگر میبیند.
نام اصلی انتخابیِ خود هرابال برای راوی آدم بود. همچنین در رمان تشابههایی بین آدم در انجیل و راوی دیده میشود. هرابال تنهایی پر هیاهو را پس تقلایش برای نجات از بیماری و شرایط بد سیاسی نوشته است. او ابراز کرد که این کتاب امیدبخش او برای زندگی بودهاست.
پس از انتشار این کتاب هرابال حین غذا دادن به کبوتر ها از طبقهی پنجم بیمارستان به پایین افتاد. خودکشی از طبقهی پنجم و اینکه او چگونه انسانهایی که این راه را برای مرگ در نظر میگیرند در سایر آثار او و نامههایی که نوشته است دیده میشود.
کتاب تنهایی پرهیاهو در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۹۹ با بیش از ۲۱۵۰۰ رای و ۲۶۹۰ نقد و نظر است. همچنین باید اشاره کرد که «پرویز دَوایی» به دلیل سکونت طولانی مدت در جامعه چکسلواکی و آشنایی با فرهنگ و ادبیات آن متن اصلی کتاب را از زبان چک به فارسی برگردانده است که توسط «نشر آبی» منتشر شده است. بهاره قویدل نیز کتاب را برای انتشارات ماهابه ترجمه کرده است و «انتشارات آوای مکتوب» هم با ترجمه «امیر علیجانپور» کتاب را چاپ کرده است.
داستان تنهایی پرهیاهو
این رمان به صورت اول شخص توسط هانتا روایت میشود، مردی گوشهنشین که در آستانه بازنشستگی است و زندگیاش را صرف فشردهسازی کاغذهای باطله برای بازیافت در انباری در پراگ کرده است. او علاوه بر فشرده کردن کاغذ قصابی، کاغذهای باطله و ضایعات، کتابهای ممنوعهای را نیز فشرده میکند که دستور نابودی داده شده است.
او کار خود را برای خواندن و نجات کتاب متوقف می کند و در طول سی و پنج سال زندگی حرفه ای خود، دانش ادبی دایره المعارفی به دست آورده و خانه خود را با بیش از دو تن کتاب پر کرده است. او تمایل خاصی به آثار فلسفی و دینی دارد. علاوه بر این، او به طور باورنکردنی آهسته کار می کند و هر بسته کاغذ را با بازتولید آثار هنری کلاسیک اروپایی میپیچد و در مرکز هر عدل یک کتاب کمیاب قرار میدهد.
هانتا این عدلها را آثار هنری میداند و امیدوار است پس از بازنشستگی، پرس هیدرولیک خود را بخرد، همانطور که عموی محبوبش هنگام بازنشستگی از کار در راه آهن، یک برج سیگنال راه آهن و یک لوکوموتیو خرید. عمویش اکنون با قطار بچههای محلی و دوستانش را سوار می کند.
هانتا به طور مشابه رویای ایجاد یک عدل در روز پس از بازنشستگی را دارد. هر عدل یک اثر هنری واقعی خواهد بود و پس از یک سال، او از مردم دعوت میکند تا عدلها را در یک نمایشگاه ببینند و به بازدیدکنندگان کمک کند تا عدلهای خود را بسازند.
هانتا به کار خود ادامه می دهد، رویا می بیند، خاطرات را به یاد می آورد و در مورد فعالیت های روزانه خود نشخوار می کند. عموی او می میرد و او را فرا می خوانند تا از جسد مراقبت کند، که جرقه ای را برمی انگیزد که هانتا عشق دیرینه دوران جوانی خود را به یاد بیاورد، که او فقط از او به عنوان یک دختر کولی یاد می کند.
او به یاد می آورد که با هم بادبادک پرواز می کردیم. یک روز وقتی از سر کار به خانه آمد منتظر او نبود. هانته بعداً متوجه شد که توسط گشتاپو دستگیر و به اردوگاه کار اجباری فرستاده شده است. وقتی او در پایان جنگ برنگشت، هانتا بادبادک آنها را سوزاند. او اکنون نام او را به خاطر نمی آورد.
هانتا میشنود که یک دستگاه فشرده سازی کاغذ خودکار جدید توسط بریگاد کار سوسیالیستی اداره می شود. او از مطبوعات بازدید می کند و از کارایی آن و رویکرد غیرشخصی کارگران آن شوکه می شود. او به سمت مطبوعات خودش می دود و با این احساس که روزهای هنری اش به پایان رسیده است، مشتاقانه شروع به کار می کند.
با این حال، خیلی دیر است، همانطور که رئیس او می گوید که دیگر وقت خود را در هانتا تلف نخواهد کرد. در یک سکانس رویایی، هانتا یکی دیگر از عشق های دوران جوانی خود را ملاقات می کند، که با هنرمندی که در حال ساخت مجسمه ای از او به شکل یک فرشته است، آمده است.
دو کارگر سوسیالیست انتشارات هانتا را به دست میگیرند و او دوباره به فشردهسازی کاغذ کاملاً تمیز منصوب میشود. هانتا که قادر به تماشای کار کارآمد و غیرشخصی سوسیالیستها نیست، آخرین کتاب را نجات میدهد تا برای دوستش بیاورد. او یک سکانس رویایی مانند دیگر را در شهر آغاز می کند، در آبجوسازی های متعدد توقف می کند و به تغییری که با آن مواجه است فکر می کند.
او در نهایت تقریباً ناخودآگاه به سمت سرداب خود می رود. او با سرکشی، خود را در مطبوعاتش قرار می دهد، کتابی از نوالیس را در دست می گیرد و کمپرسور را راه اندازی می کند. هانتا در لحظه مرگش تصویری از دختر کولی خود می بیند که با صورتش بادبادکی را به پرواز در می آورد. از طریق تصاویر، او در نهایت نام خود، ایونکا را به یاد می آورد.
بخشی از تنهایی پرهیاهو
یک روز بعد ازظهر، افراد کشتارگاه، یک کامیون کاغذ خونی و جعبههای خیس از خونابه را برای من آوردند، جعبهها یکی پس از دیگری پر از این جور چیزها بودند و من نتوانستم تحملشان کنم. چون بوی شیرین تهوع آوری داشت که باعث میشد حس کنم مثل پیشبند یک قصاب، خون آلود هستم. مناز سر انتقامجویی، با حالتی پرهیزگارانه کتاب ستایش حماقت »اراسموسرتردام:را داخل اولین بسته جای دادم، کتاب »دون کارلوس اثر فردریش شیلر: را داخل دومی و از آنجایی که واژها باید به خون آلوده شوند، «اکه هومو اثر فردریش نیچه»را داخل سومی گذاشتم.
و همچنان که بعنوان یک میزبان کار میکردم، یک دسته زنبور دور آن ورقههای گوشتی وحشتناک که قصابان با خودشان از کشتارگاه برای من آورده بودند و همچنان دور سرم وزوز میکردند؛ آنها مثل تگرگ به صورت من هجوم آوردند.
وقتی که در حال نوشیدن چهارمین جام آبجویم بودم، متوجه حضور مرد جوان خوش مَشربی نزدیک دستگاه پِرس شدم و فورا متوجه شدم که او خود عیسی مسیح است. خیلی زود پیرمردی باچهرهای پُر از چین و چروک به او پیوست. و در آن لحظه خاص من میدانستم او فقط میتواند لائوتسه باشد.
به این ترتیب آنها شانه به شانه هم در آن جا ایستادند و من شانس بیشتری برای مقایسه کردنشان پیدا کردم؛ یک آقای سالخورده و یک مرد جوان! چنانکه هزاران تراشه لاجوردی رنگ، دیوانهوار و بسیار سریع به سمت پایین شیرجه میزدنند. بالها و بدنهای فلزی آنها یکی از تابلوهای عظیم «ویوانت» را با تلألوی مداوم و انحناهای متغیر، همچون رنگهای پاشیده شده بر اثر هنری غول پیکر جکسون پولاکس میآراید.
چنانچه به کتاب تنهایی پرهیاهو علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی بهترین داستانهای فلسفی در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر نمونههای این نوع آثار آشنا شوید.
21 شهریور 1402
تنهایی پرهیاهو
«تنهایی پرهیاهو» اثری است از بهومیل هرابال (نویسندهی اهل جمهوری چک، از ۱۹۱۴ تا ۱۹۹۷) که در سال ۱۹۷۶ منتشر شده است. این کتاب به روایت داستان کارگری میپردازد که باید کتابهای مرجوعی از ادارهی سانسور را به خمیر تبدیل کند.
دربارهی تنهایی پرهیاهو
تنهایی پرهیاهو عنوان کتابی از بهومیل هرابال نویسنده اهل چک است. او این کتاب را در فاصله سالهای ۱۹۷۴ تا ۱۹۷۶ نوشت و از آنجا که در کشورش ممنوعالقلم بود اثر در سال ۱۹۷۶ به صورت مخفیانه منتشر شد. اولین انتشار اثر در کشور چک به سال ۱۹۸۹ برمیگردد. داستان، برخلاف بیشتر آثار هرابال، در دوره سلطه نظام کمونیستی رخ میدهد.
کتاب روایت تکگویی درونگرایانه یک کارگر پرس به نام آقای هانتا است. او در زیر زمینی مرطوب که انبار کاغذ باطله است روزگار میگذراند و کتابهایی را که از سوی اداره سانسور به آنجا میآورند خمیر میکند. آقای هانتا با خواندن این کتابها دنیا را به گونهای دیگر میبیند.
نام اصلی انتخابیِ خود هرابال برای راوی آدم بود. همچنین در رمان تشابههایی بین آدم در انجیل و راوی دیده میشود. هرابال تنهایی پر هیاهو را پس تقلایش برای نجات از بیماری و شرایط بد سیاسی نوشته است. او ابراز کرد که این کتاب امیدبخش او برای زندگی بودهاست.
پس از انتشار این کتاب هرابال حین غذا دادن به کبوتر ها از طبقهی پنجم بیمارستان به پایین افتاد. خودکشی از طبقهی پنجم و اینکه او چگونه انسانهایی که این راه را برای مرگ در نظر میگیرند در سایر آثار او و نامههایی که نوشته است دیده میشود.
کتاب تنهایی پرهیاهو در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۹۹ با بیش از ۲۱۵۰۰ رای و ۲۶۹۰ نقد و نظر است. همچنین باید اشاره کرد که «پرویز دَوایی» به دلیل سکونت طولانی مدت در جامعه چکسلواکی و آشنایی با فرهنگ و ادبیات آن متن اصلی کتاب را از زبان چک به فارسی برگردانده است که توسط «نشر آبی» منتشر شده است. بهاره قویدل نیز کتاب را برای انتشارات ماهابه ترجمه کرده است و «انتشارات آوای مکتوب» هم با ترجمه «امیر علیجانپور» کتاب را چاپ کرده است.
داستان تنهایی پرهیاهو
این رمان به صورت اول شخص توسط هانتا روایت میشود، مردی گوشهنشین که در آستانه بازنشستگی است و زندگیاش را صرف فشردهسازی کاغذهای باطله برای بازیافت در انباری در پراگ کرده است. او علاوه بر فشرده کردن کاغذ قصابی، کاغذهای باطله و ضایعات، کتابهای ممنوعهای را نیز فشرده میکند که دستور نابودی داده شده است.
او کار خود را برای خواندن و نجات کتاب متوقف می کند و در طول سی و پنج سال زندگی حرفه ای خود، دانش ادبی دایره المعارفی به دست آورده و خانه خود را با بیش از دو تن کتاب پر کرده است. او تمایل خاصی به آثار فلسفی و دینی دارد. علاوه بر این، او به طور باورنکردنی آهسته کار می کند و هر بسته کاغذ را با بازتولید آثار هنری کلاسیک اروپایی میپیچد و در مرکز هر عدل یک کتاب کمیاب قرار میدهد.
هانتا این عدلها را آثار هنری میداند و امیدوار است پس از بازنشستگی، پرس هیدرولیک خود را بخرد، همانطور که عموی محبوبش هنگام بازنشستگی از کار در راه آهن، یک برج سیگنال راه آهن و یک لوکوموتیو خرید. عمویش اکنون با قطار بچههای محلی و دوستانش را سوار می کند.
هانتا به طور مشابه رویای ایجاد یک عدل در روز پس از بازنشستگی را دارد. هر عدل یک اثر هنری واقعی خواهد بود و پس از یک سال، او از مردم دعوت میکند تا عدلها را در یک نمایشگاه ببینند و به بازدیدکنندگان کمک کند تا عدلهای خود را بسازند.
هانتا به کار خود ادامه می دهد، رویا می بیند، خاطرات را به یاد می آورد و در مورد فعالیت های روزانه خود نشخوار می کند. عموی او می میرد و او را فرا می خوانند تا از جسد مراقبت کند، که جرقه ای را برمی انگیزد که هانتا عشق دیرینه دوران جوانی خود را به یاد بیاورد، که او فقط از او به عنوان یک دختر کولی یاد می کند.
او به یاد می آورد که با هم بادبادک پرواز می کردیم. یک روز وقتی از سر کار به خانه آمد منتظر او نبود. هانته بعداً متوجه شد که توسط گشتاپو دستگیر و به اردوگاه کار اجباری فرستاده شده است. وقتی او در پایان جنگ برنگشت، هانتا بادبادک آنها را سوزاند. او اکنون نام او را به خاطر نمی آورد.
هانتا میشنود که یک دستگاه فشرده سازی کاغذ خودکار جدید توسط بریگاد کار سوسیالیستی اداره می شود. او از مطبوعات بازدید می کند و از کارایی آن و رویکرد غیرشخصی کارگران آن شوکه می شود. او به سمت مطبوعات خودش می دود و با این احساس که روزهای هنری اش به پایان رسیده است، مشتاقانه شروع به کار می کند.
با این حال، خیلی دیر است، همانطور که رئیس او می گوید که دیگر وقت خود را در هانتا تلف نخواهد کرد. در یک سکانس رویایی، هانتا یکی دیگر از عشق های دوران جوانی خود را ملاقات می کند، که با هنرمندی که در حال ساخت مجسمه ای از او به شکل یک فرشته است، آمده است.
دو کارگر سوسیالیست انتشارات هانتا را به دست میگیرند و او دوباره به فشردهسازی کاغذ کاملاً تمیز منصوب میشود. هانتا که قادر به تماشای کار کارآمد و غیرشخصی سوسیالیستها نیست، آخرین کتاب را نجات میدهد تا برای دوستش بیاورد. او یک سکانس رویایی مانند دیگر را در شهر آغاز می کند، در آبجوسازی های متعدد توقف می کند و به تغییری که با آن مواجه است فکر می کند.
او در نهایت تقریباً ناخودآگاه به سمت سرداب خود می رود. او با سرکشی، خود را در مطبوعاتش قرار می دهد، کتابی از نوالیس را در دست می گیرد و کمپرسور را راه اندازی می کند. هانتا در لحظه مرگش تصویری از دختر کولی خود می بیند که با صورتش بادبادکی را به پرواز در می آورد. از طریق تصاویر، او در نهایت نام خود، ایونکا را به یاد می آورد.
بخشی از تنهایی پرهیاهو
یک روز بعد ازظهر، افراد کشتارگاه، یک کامیون کاغذ خونی و جعبههای خیس از خونابه را برای من آوردند، جعبهها یکی پس از دیگری پر از این جور چیزها بودند و من نتوانستم تحملشان کنم. چون بوی شیرین تهوع آوری داشت که باعث میشد حس کنم مثل پیشبند یک قصاب، خون آلود هستم. مناز سر انتقامجویی، با حالتی پرهیزگارانه کتاب ستایش حماقت »اراسموسرتردام:را داخل اولین بسته جای دادم، کتاب »دون کارلوس اثر فردریش شیلر: را داخل دومی و از آنجایی که واژها باید به خون آلوده شوند، «اکه هومو اثر فردریش نیچه»را داخل سومی گذاشتم.
و همچنان که بعنوان یک میزبان کار میکردم، یک دسته زنبور دور آن ورقههای گوشتی وحشتناک که قصابان با خودشان از کشتارگاه برای من آورده بودند و همچنان دور سرم وزوز میکردند؛ آنها مثل تگرگ به صورت من هجوم آوردند.
وقتی که در حال نوشیدن چهارمین جام آبجویم بودم، متوجه حضور مرد جوان خوش مَشربی نزدیک دستگاه پِرس شدم و فورا متوجه شدم که او خود عیسی مسیح است. خیلی زود پیرمردی باچهرهای پُر از چین و چروک به او پیوست. و در آن لحظه خاص من میدانستم او فقط میتواند لائوتسه باشد.
به این ترتیب آنها شانه به شانه هم در آن جا ایستادند و من شانس بیشتری برای مقایسه کردنشان پیدا کردم؛ یک آقای سالخورده و یک مرد جوان! چنانکه هزاران تراشه لاجوردی رنگ، دیوانهوار و بسیار سریع به سمت پایین شیرجه میزدنند. بالها و بدنهای فلزی آنها یکی از تابلوهای عظیم «ویوانت» را با تلألوی مداوم و انحناهای متغیر، همچون رنگهای پاشیده شده بر اثر هنری غول پیکر جکسون پولاکس میآراید.
چنانچه به کتاب تنهایی پرهیاهو علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی بهترین داستانهای فلسفی در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر نمونههای این نوع آثار آشنا شوید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات جهان، داستان خارجی، رمان، فلسفی
۰ برچسبها: ادبیات جهان، بهومیل هرابال، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب