دروغ‌های کوچک بزرگ

«دروغ‌های کوچک بزرگ» اثری است از لیان موریاتی (نویسنده‌ی اهل استرالیا، متولد ۱۹۶۶) که در سال ۲۰۱۴ منتشر شده است. این کتاب به روایت ماجرای سه زن می‌پردازد که هر یک به نوعی قربانی خشونت بوده‌اند.

درباره‌ی دروغ‌های کوچک بزرگ

دروغ‌های کوچک بزرگ رمانی به قلم لیان موریارتی است که در سال ۲۰۱۴ منتشر شد. در جولای ۲۰۱۴ توسط انتشارات پنگوئن منتشر شد. این رمان در فهرست پرفروش‌ترین‌های نیویورک تایمز قرار گرفت و در سال ۲۰۱۵، جایزه داویت را دریافت کرد.

دروغ‌های کوچک بزرگ  وشته لیان موریارتی یک رمان معمایی معاصر است که به زندگی سه زن در شهر ساحلی پیریوی استرالیا می پردازد. این رمان جذاب و هوشمندانه به بررسی موضوعات خشونت خانگی، دوستی، فرزندپروری، و چهره هایی می پردازد که مردم برای پنهان کردن زندگی واقعی خود نگه می دارند. داستان به طرز ماهرانه ای طنز، درام و تعلیق را در هم می آمیزد و آن را از ابتدا تا انتها خواندنی جذاب می کند.

داستان این رمان در شهر خیالی پیریوی، یک جامعه ساحلی زیبا، می گذرد. محیط آرام به شدت با تنش ها و اسرار پنهان ساکنان آن در تضاد است. سواحل آرام و اجتماع نزدیک، پس‌زمینه‌ای را ایجاد می‌کنند که درام و تعلیق را در طول داستان افزایش می‌دهد.

داستان حول محور سه شخصیت اصلی است: مدلین مارتا مکنزی، سلست رایت و جین چپمن. هر زن در شخصیت و شرایط زندگی خود متمایز است، اما زندگی آنها به شیوه های غیرمنتظره و قابل توجهی تلاقی می کند. مادلین مادری سرزنده و با اراده است، سلست زنی به طرز خیره کننده ای زیبا و در عین حال مشکل، و جین مادری جوان و مجرد با گذشته ای مرموز است.

این رمان ساختار روایی دوگانه ای را به کار می گیرد که بین تحقیقات امروزی یک حادثه غم انگیز در مدرسه عمومی پیریوی و رویدادهای منتهی به آن در نوسان است. این ساختار خوانندگان را در حاشیه نگه می دارد و به تدریج زندگی به هم پیوسته و اسرار شخصیت ها را آشکار می کند. استفاده از تکه‌هایی از مصاحبه‌های پلیس، عنصری از دسیسه و پیش‌بینی را اضافه می‌کند.

مادلین مکنزی نیرویی از طبیعت است که پیچیدگی های زندگی خانوادگی را با حس عدالت خواهی شدید کنار می گذارد. همسر سابقش ناتان و همسر جدید و کوچکترش بانی بر استرس او می افزایند، به خصوص که دخترشان در همان مدرسه فرزندان مادلین درس می خواند. زندگی مادلین ترکیبی آشفته از درام های مدرسه، انتقام گیری های شخصی و ناامنی های عمیق است.

به نظر می رسد سلست رایت همه چیز را دارد: زیبایی، ثروت و پسران دوقلو شایان ستایش. با این حال، در زیر نمای بیرونی عالی یک راز تاریک نهفته است. سلست در یک ازدواج توهین آمیز با همسر جذاب و در عین حال خشن خود، پری، گرفتار شده است. تضاد درونی او و چهره ای که او حفظ می کند در کاوش رمان در مورد آزار خانگی و پیچیدگی های روابط زناشویی نقش اساسی دارد.

جین چاپمن تازه وارد پیریوی است، یک مادر مجرد با یک پسر پنج ساله به نام زیگی. گذشته جین در هاله ای از رمز و راز پوشانده شده است و انتقال او به پیریوی بخشی از تلاش برای شروع دوباره است. با این حال، ورود او زنجیره ای از وقایع را رقم می زند که او را به زنان دیگر و اسرار آنها پیوند می دهد. سفر جین برای خودیابی و انعطاف پذیری او عناصر اصلی داستان هستند.

یکی از جذاب‌ترین جنبه‌های «دروغ‌های کوچک بزرگ»، به تصویر کشیدن بی‌وقفه آن از خشونت خانگی است. از طریق داستان سلست، این رمان به بررسی تأثیرات روانی و فیزیکی سوء استفاده، دشواری‌های فرار از چنین روابطی و فشارهای اجتماعی برای حفظ ظاهر می‌پردازد. موریارتی با این موضوع حساس با عمق و همدلی برخورد می کند و تفسیری کوبنده در مورد این موضوع ارائه می دهد.

پویایی اجتماعی مدرسه عمومی پیریوی به عنوان یک عالم کوچک از مسائل اجتماعی گسترده تر عمل می کند. حیاط مدرسه به میدان جنگ برای والدین تبدیل می‌شود، با دسته‌ها، رقابت‌ها و جنگ قدرت که آینه فرزندانشان است. سیاست میان والدین، به ویژه درگیری پیرامون یک حادثه قلدری شامل زیگی، لایه‌هایی از تنش و دسیسه را به روایت اضافه می‌کند.

با وجود مضامین سنگین، دروغ‌های کوچک بزرگ قدرت دوستی و همبستگی زنانه را جشن می گیرد. مادلین، سلست و جین سه نفری را تشکیل می‌دهند که به یکدیگر کمک می‌کنند تا چالش‌های شخصی خود را حل کنند. پیوند آنها بر اهمیت جامعه و سیستم‌های حمایتی تأکید می‌کند و قدرت وحدت در غلبه بر ناملایمات را برجسته می‌کند.

این رمان در شب های بی اهمیت مدرسه به اوج دراماتیک می رسد، رویدادی که از ابتدا در هاله ای از رمز و راز قرار داشت. افشاگری ها و رویارویی هایی که در طول این رویداد رخ می دهد، تمام تنش های جوشان را به سر می برد و نتیجه ای تکان دهنده و غیرقابل پیش بینی را در پی دارد. نقطه اوج هم هیجان‌انگیز است و هم از نظر احساسی، رشته‌های مختلف روایت را به هم گره می‌زند.

دروغ‌های کوچک بزرگ با حل معمای مرکزی و عواقب حادثه شب بی اهمیت به پایان می رسد. زندگی شخصیت‌ها برای همیشه تغییر می‌کند و رمان خوانندگان را به تأمل در مورد پیچیدگی‌های حقیقت، دروغ‌ها و چهره‌هایی که مردم حفظ می‌کنند، وا می‌دارد. طرح‌های پیچیده موریارتی، شخصیت‌های خوب ترسیم شده و تفسیر اجتماعی روشن‌گرانه، «دروغ‌های کوچک بزرگ» را به رمانی برجسته تبدیل کرده است که مدت‌ها پس از ورق زدن صفحه آخر طنین‌انداز می‌شود.

کتاب دروغ‌های کوچک بزرگ در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۴.۳۱ با بیش از ۱ میلیون رای و ۵۵ هزار نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمه‌هایی از سینا بحیرایی، پگاه ملکیان و سحر حسابی به بازار عرضه شده است. هم‌چنین باید اشاره کرد که این کتاب بارها مورد اقتباس نمایشی نیز قرار گرفته است.

داستان دروغ‌های کوچک بزرگ

جین، یک مادر مجرد، در حال رفتن به مدرسه عمومی پیریوی در سواحل شمالی سیدنی است، جایی که پسرش زیگی در حال شروع مهدکودک است. او در راه با مادلین، مادر دیگری که دختری هم سن و سال دارد آشنا می شود. دوست مادلین، سلست، نیز پسران دوقلوی خود، مکس و جاش را به مدرسه می فرستد.

این دو با جین دوستی برقرار می کنند. هر سه آنها مشکلات خاص خود را دارند: مادلین از اینکه دخترش از ازدواج قبلی خود به همسر جدید شوهر سابقش، بانی نزدیک می شود، عصبانی است. سلست توسط شوهر بانکدار ثروتمندش، پری، مورد آزار فیزیکی قرار می گیرد. و جین مورد تجاوز قرار گرفت و رها شد تا پسرش زیگی را خودش بزرگ کند. برای بدتر شدن اوضاع برای او، زیگی متهم به آزار آمابلا، همکلاسی آینده اش می‌شود.

با گذشت ماه ها، این سه به هم نزدیک می شوند و جین تجربه خود را با زنان دیگر به اشتراک می گذارد. جین به دو زن دیگر می گوید که زیگی نتیجه تجاوز مردی به نام ساکسون بنکس در زمانی است که جین ۱۹ ساله بود. سلست و مادلین متوجه می شوند که پدر پسر عموی پری است، اما تصمیم می گیرند فعلاً آن را از جین حفظ کنند.

در همین حال، ازدواج سلست حتی خشونت آمیزتر می شود و او شروع به ملاقات با یک مشاور می کند و بدون اطلاع پری برای خود و پسرانش آپارتمانی اجاره می کند. زیگی بار دیگر به آزار آمابلا متهم شد و بار دیگر آن را انکار کرد.

جین متوجه می شود که زیگی در مورد اینکه چه کسی آمابلا را آزار می دهد راز نگه می دارد و او را متقاعد می کند که نام کودک را بنویسد که معلوم می شود مکس یکی از دوقلوهای سلست است، اما او مطمئن نیست که چگونه موضوع را با سلست مطرح کند.

در یک جشن شبانه پیریوی عمومی، جاش به سلست می گوید که این مکس است، نه زیگی که بچه های دیگر را مورد آزار و اذیت قرار می دهد. او متوجه می شود که مکس از پری تقلید می کند و در نهایت تصمیم می گیرد او را ترک کند. پری متوجه آپارتمان سلست می شود و با وجود مشاجره شدید، این زوج همچنان به جشن می روند.

هنگامی که آنها به مدرسه می رسند، جین پری را می بیند و متوجه می شود که او در واقع همان مردی است که به او تجاوز کرده است و در مقابل مادلین و سلست با او روبرو می شود. سلست داستان های کودکی پری را به یاد می آورد که در آن او از نام پسر عمویش استفاده می کرد تا از دردسر برای خود جلوگیری کند.

پری اعتراف می کند که به جین تجاوز کرده است اما پشیمان نیست. در دعوای متعاقب آن ها، پری به سلست می زند. بانی که از آنچه شاهد بوده خشمگین شده، او را هل می دهد و او از بالکن می افتد و می میرد.

پس از سقوط، مادلین متوجه می شود که پدر بانی بدرفتار بوده و با دیدن خشونت پری، خاطرات کتک زدن پدرش مادرش را زنده می کند. همه در بالکن تصمیم می گیرند برای محافظت از بانی دروغ بگویند، اما او خود را تحویل می دهد.

او به قتل تصادفی محکوم می شود و به ۲۰۰ ساعت خدمات اجتماعی محکوم می شود. یک سال پس از مرگ پری، سلست در یک شرکت حقوقی خانوادگی کار می کند و یک صندوق اعتماد برای زیگی راه اندازی می کند. او علناً در مورد رابطه توهین آمیز خود صحبت می کند و سخنرانی خود را با این جمله آغاز می کند: «این ممکن است برای هر کسی اتفاق بیفتد.»

بخش‌هایی از دروغ‌های کوچک بزرگ

وقتی جین به مدرسه برگشت تا زیگی را سوار کند، کله‌اش گرم نبود. حداکثر سه قلپ از آن خورده بود.

ولی احساس خوشحالی عجیبی می‌کرد. به نظر می‌رسید اتفاقات آن روز چیز ویژه‌ای در خود داشتند. از خارج شدن چوب پنبه سر بطری گرفته تا شیطنت ناشی از خوردن آن، کل آن صبح غیرمنتظره، لیوان‌های ظریف و زیبا و بلندی که نور آفتاب را منعکس می‌کردند.

قهوه‌چی با ظاهری شبیه مردمان ساحلی که سه کیک فنجانی کوچک فوق العاده همراه با شمع برای آن‌ها آورده بود، بوی اقیانوس و این تفکر که ممکن بود با این دو زنی دوست شود که با تمام دوستان قبلی‌اش متفاوت بودند. زنانی بزرگ‌تر، ثروتمندتر و پیچیده‌تر.

مادرش قبلا با هیجان به او گفته بود: «وقتی زیگی بره مدرسه دوستای جدیدی پیدا می‌کنی!» این جور مواقع جین معمولا تلاش می‌کرد نگاهش را از مادرش نگیرد و مانند یک نوجوان عبوس عصبی برخورد نکند که می‌خواهد وارد یک دبیرستان تازه شود.

مادر جین با سه تا از بهترین دوستان خودش، بیست و پنج سال پیش زمانی آشنا شده بود که دین، برادر بزرگ‌تر جین به مهد کودک رفته بود. در همان اولین روز مهد کودک با هم قهوه‌ای خورده بودند و از آن زمان تا به حال به دوستانی جدا نشدنی تبدیل شده بودند.

جین به مادرش گفته بود: «من دوست جدیدی نمی‌خوام.»

مادرش گفته بود: «چرا می‌خوای. باید با بقیه مادرا دوست بشی. از هم‌دیگه حمایت می‌کنید. می‌فهمی قراره چیکار کنی.» جین چند بار تلاش کرده بود وارد انجمن‌های مادران شود ولی فایده‌ای نداشت.

اصلا نمی‌توانست با این زنان سرزنده و حرافی کنار بیاید که مرتب در مورد مسائلی همچون کمک نکردن شوهران، آماده نشدن تغییرات منزل پیش از به دنیا آمدن بچه و گرفتاری‌های فراوانی که باعث می‌شد حتی فرصت آرایش هم پیدا نکنند، حرف می‌زدند (جین که نه آن زمان آرایش داشت و نه بعدا اصلا آرایش می‌کرد، سعی می‌کرد با مهربانی و بی‌منظور به آن‌ها نگاه کند. ولی در دلش می‌گفت: عجب مزخرفاتی!).

…………………

خانم پتی پاندر به ماری آنتوینت گفت: «مثل جشن‌های معمولی مدرسه نیست. شبیه یه شورشه.»

گربه عکس‌العملی نشان نداد. روی نیمکت چرت می‌زد.

«خوشت نیومد، نه؟ بذار کیک بخورن! این چیزیه که داری بهش فکر می‌کنی؟ اونا زیاد کیک می‌خورن، درسته؟ همه‌ی اون کیک‌ها رو می‌خورن. خوش‌ به حال من، گرچه فکر نمی‌کنم همه‌ی مامان‌ها اونا رو بخورن. همه‌شون صاف‌وصوف و لاغرن، نه؟ مثل تو.»

ماری آنتوینت به تعریف او پوزخند زد. «بذار کیک بخورن» قدیمی شده بود. او به‌تازگی از یکی از نوه‌های خانم پاندر شنیده بود که می‌گفت به معنی «بذار بریوچ بخورن» است. ماری آنتوینت هرگز چنین چیزی را در وهله‌ی اول به‌ کار نمی‌برد.

خانم پاندر کنترل تلویزیون را برداشت و صدای آن‌را که درحال پخش برنامه‌ی «رقص با ستاره‌ها» بود، کم کرد. صدای آن‌را به‌دلیل باران شدیدی که می‌بارید، زیاد کرده بود، اما حالا بارش کم شده بود.

او صدای مردم را می‌شنید که فریاد می‌زدند. آدم‌های عصبانی، با فریادشان، سکوت آن شب سرد را می‌شکستند. شنیدن این صداها برای خانم پاندر مضر بود. انگار همه‌ی خشم آن‌ها به‌سمت او هدف گرفته شده بود. خانم پاندر با مادری عصبانی بزرگ شده بود.

«خوش به حال من. فکر می‌کنی اینا دارن درباره‌ی پایتخت گواتمالا بحث می‌کنن؟ می‌دونی پایتخت گواتمالا کجاس؟ نه؟ منم نمی‌دونم. باید تو گوگل دنبالش بگردیم. منو مسخره نکن.»

ماری آنتوینت نفس خود را محکم بیرون داد.

خانم پاندر سریع گفت: «بذار ببینیم چی می‌شه.» مضطرب بود. حرکات سریعی جلوی گربه انجام می‌داد. درست همان رفتاری را داشت که وقتی شوهرش خانه نبود و سر‌وصداهای عجیبی در شب می‌شنید با بچه‌هایش انجام می‌داد.

خانم پاندر با کمک عصا بلند شد. ماری آنتوینت بدن لیزش را به‌راحتی بین پاهای خانم پاندر لغزاند و بغل خانم پاندر را گرفت تا با حرکات سریعی که انجام می‌داد زمین نخورد و با واکر به‌سمت پایین خانه به راه افتاد.

اتاق خیاطی‌اش نمایی به حیاط مدرسه‌ی پیریوی پابلیک داشت.

هنگام خرید خانه، وقتی برای اولین‌بار آن‌را دیدند، دخترش به او گفت: «مامان دیوونه‌ای؟ نمی‌تونی نزدیکِ یه مدرسه‌ی ابتدایی زندگی کنی.»

 

اگر به کتاب دروغ‌های کوچک بزرگ علاقه دارید، می‌توانید در بخش معرفی برترین داستان‌های معمایی و رازآلود در وب‌سایت هر روز یک کتاب، بادیگر آثار مشابه نیز آشنا شوید.