سرو، سپید … سرخ

«سرو، سپید … سرخ» اثری است از جهانگیر شهلایی (نویسنده‌ی زاده‌ تهران، متولد ۱۳۶۵) که در سال ۱۴۰۲ منتشر شده است. این کتاب روایت داستانی و تاریخی بیست‌وسه روز نخست‌وزیری محمدعلی فروغی در شهریور ۱۳۲۰ است که نقش کلیدی او در نجات ایران از ورود به جنگ جهانی دوم را به تصویر می‌کشد.

درباره‌ی سرو، سپید … سرخ

رمان سرو، سپید… سرخ اثر جهانگیر شهلایی روایتی داستانی از یکی از بحرانی‌ترین مقاطع تاریخ معاصر ایران است؛ زمانی که کشور در آستانه‌ی فروپاشی قرار گرفته و سرنوشت آن به تصمیمات چند چهره‌ی تأثیرگذار گره خورده است. در دل این تلاطم سیاسی، نویسنده تمرکز خود را بر بیست‌وسه روز حیاتی در زندگی محمدعلی فروغی، دولتمرد فرهیخته و ادیب برجسته ایرانی، گذاشته است؛ روزهایی که فروغی علی‌رغم بیماری و خانه‌نشینی، بار دیگر به صحنه سیاست بازمی‌گردد.

نویسنده با بهره‌گیری از زبانی روان و ساختاری روایت‌محور، توانسته است اتفاقات شهریور ۱۳۲۰ را در قالب داستانی جذاب و انسانی روایت کند. کتاب در عین وفاداری به واقعیات تاریخی، تلاش دارد زوایای پنهان شخصیت فروغی و دنیای درونی او را نیز به خواننده نشان دهد؛ مردی که پس از سال‌ها کناره‌گیری از قدرت، ناگهان در میانه بحرانی جهانی، بار دیگر به عنوان نجات‌دهنده کشور مطرح می‌شود.

حضور فروغی در مرکز تحولات، آن هم در حالی که تن بیمار و ذهن خسته‌اش باری مضاعف بر او تحمیل می‌کند، ستون اصلی روایت این رمان است. کتاب نه فقط بر اتفاقات سیاسی تأکید دارد، بلکه با فلاش‌بک‌هایی به گذشته شخصیت اصلی، لایه‌هایی عمیق‌تر از زندگی او را آشکار می‌سازد. مخاطب در جریان داستان با فروغی نه فقط به عنوان نخست‌وزیر، بلکه به عنوان پدر، روشنفکر، و انسان آشنا می‌شود.

یکی از نقاط برجسته رمان، بازنمایی رویارویی فروغی و رضاشاه است؛ دو شخصیتی که هر یک در مسیر نجات ایران گام برمی‌دارند اما رویکردها و نگرش‌هایی متفاوت دارند. این تقابل فکری و عاطفی، لحنی دراماتیک به اثر می‌بخشد و به کشمکش‌های درونی شخصیت‌ها عمق می‌دهد. شهلایی با هوشمندی تضاد میان عقلانیت فروغی و اراده آهنین رضاشاه را به محور داستان بدل کرده است.

کتاب به‌ویژه بر نقش تعیین‌کننده فروغی در جلوگیری از ورود ایران به جنگ جهانی دوم تمرکز دارد؛ مأموریتی دشوار که فروغی با ظرافتی دیپلماتیک و رویکردی مدبرانه آن را به سرانجام رساند. او با مذاکرات فشرده و اتخاذ تصمیماتی سرنوشت‌ساز، موفق شد شرایطی ایجاد کند که ایران از خطر ورود مستقیم به جنگ مصون بماند.

شهلایی در نگارش این اثر از نثری بهره برده که همزمان هم ادبی و هم ساده است؛ نثری که خواننده را نه تنها با وقایع تاریخی آشنا می‌کند، بلکه او را به درک احساسی و انسانی از شخصیت‌های داستان نیز می‌رساند. روایت با نوسانی هوشمندانه میان گذشته و حال پیش می‌رود و این تکنیک، پویایی داستان را حفظ می‌کند.

در دل روایت، دغدغه فروغی درباره سرنوشت کشور و مردمی که سرنوشت‌شان با سیاست گره خورده، مدام به چشم می‌خورد. نویسنده از خلال گفتگوها، مونولوگ‌های درونی و تصمیم‌گیری‌های فروغی، به این اضطراب‌ها و مسئولیت‌پذیری عمیق اشاره دارد. این امر، چهره‌ای انسانی‌تر و ملموس‌تر از فروغی در ذهن خواننده ایجاد می‌کند.

با وجود فضای سنگین و بحرانی که بر داستان سایه افکنده، کتاب لحظاتی از تامل و زیبایی نیز دارد؛ جایی که فروغی به گذشته می‌اندیشد، خاطرات را مرور می‌کند یا در خلوت خود با بیم‌ها و امیدهایش مواجه می‌شود. این فضاهای تأمل‌برانگیز، رمان را از صرف یک روایت سیاسی فراتر می‌برد.

سرو، سپید… سرخ همچنین به یک سؤال اساسی می‌پردازد: اگر فروغی به عرصه سیاست بازنمی‌گشت، سرنوشت ایران چگونه رقم می‌خورد؟ این پرسش نه فقط برای خواننده، بلکه در طول رمان برای خود شخصیت فروغی نیز بارها به شکلی مستقیم یا ضمنی مطرح می‌شود و همین مسئله، بر بار فلسفی اثر می‌افزاید.

جهانگیر شهلایی در این کتاب توانسته است به شکل موفقی ادبیات داستانی را با تاریخ‌نگاری پیوند بزند. او با پرهیز از شعار و اغراق، فضایی باورپذیر خلق کرده که هم برای دوست‌داران رمان تاریخی و هم برای علاقه‌مندان به سیاست و تاریخ معاصر جذاب است. پیشینه ادبی و دغدغه‌مندی نویسنده در شیوه روایت محسوس است.

شخصیت‌پردازی فروغی، که با نگاهی چندلایه صورت گرفته، نقطه قوت اثر محسوب می‌شود. او تنها یک سیاستمدار یا قهرمان ملی نیست؛ مردی است گرفتار زمانه، دچار تردید و فشار، اما همچنان پایبند به وظیفه و مسئولیت. این عمق انسانی است که کتاب را به اثری ماندگار تبدیل می‌کند.

در نهایت، سرو، سپید… سرخ نه تنها روایتی از ایران در آستانه‌ی تغییر است، بلکه داستانی درباره بازگشت، مسئولیت، و تلاش یک فرد برای نجات سرزمینی است که دوستش دارد. این کتاب برای هر خواننده‌ای که به سرنوشت تاریخی ایران و مردان تاثیرگذار آن علاقه دارد، تجربه‌ای پرمعنا و فراموش‌نشدنی خواهد بود.

رمان سرو، سپید … سرخ دروب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۴.۰۰ با بیش از ۴۶ رای و ۱۲ نقد و نظر است.

خلاصه‌ی داستان سرو، سپید … سرخ

در سرو، سپید… سرخ، جهانگیر شهلایی داستان خود را از نقطه‌ای آغاز می‌کند که ایران در آستانه بحرانی بزرگ قرار دارد. نیروهای متفقین در حال نزدیک شدن به مرزهای کشور هستند و خطر ورود ایران به جنگ جهانی دوم بیش از هر زمان دیگری احساس می‌شود. در چنین شرایطی، محمدعلی فروغی که سال‌ها از عرصه سیاست دور بوده و خانه‌نشینی را در پیش گرفته، به‌ناگاه در مرکز توجه حکومت قرار می‌گیرد. فروغی که در بستر بیماری است، دعوت می‌شود تا بار دیگر مسئولیت نخست‌وزیری را بپذیرد.

روایت رمان حول همین بیست‌وسه روزی می‌چرخد که فروغی، با وجود بیماری جسمی و فشار روانی، سکان هدایت کشور را در یکی از پرمخاطره‌ترین مقاطع تاریخی به دست می‌گیرد. او باید در کمترین زمان ممکن، راهی بیابد که ایران را از فروپاشی سیاسی و ورود به میدان جنگ نجات دهد. تصمیمات او نه فقط بر سرنوشت حکومت، بلکه بر آینده مردم ایران تأثیرگذار است.

در طول داستان، شهلایی با استفاده از فلاش‌بک‌هایی به گذشته، بخش‌هایی از زندگی و فعالیت‌های فکری و سیاسی فروغی را بازگو می‌کند. دوران خدمت او در دولت، ارتباطش با رجال سیاسی، دغدغه‌های فرهنگی‌اش، و تقابلش با رضاشاه از جمله مواردی هستند که در خلال روایت به تصویر کشیده می‌شوند. این بازگشت‌های زمانی، تصویری عمیق‌تر و چندوجهی از فروغی ارائه می‌دهند.

یکی از نقاط اوج داستان، مواجهه فروغی با رضاشاه است؛ جایی که دو دیدگاه مختلف درباره آینده ایران در برابر یکدیگر قرار می‌گیرند. رضاشاه با شخصیتی مقتدر و عمل‌گرا، به‌دنبال حفظ اقتدار سیاسی است، در حالی‌که فروغی بر دیپلماسی، گفتگو و عقلانیت تأکید دارد. این تقابل، بار دراماتیک داستان را افزایش می‌دهد و به کشمکش‌های فکری شخصیت‌ها عمق بیشتری می‌بخشد.

در بخش‌های پایانی رمان، مذاکرات فروغی با نمایندگان متفقین و تلاش او برای حفظ استقلال ایران به اوج می‌رسد. در شرایطی بسیار دشوار، او موفق می‌شود توافقی حاصل کند که به موجب آن ایران به اشغال کامل درنمی‌آید و از ورود مستقیم به جنگ در امان می‌ماند. این تصمیم تاریخی، نه فقط یک پیروزی دیپلماتیک، بلکه نشانه‌ای از بینش سیاسی و تعهد عمیق او به میهن است.

داستان در حالی پایان می‌یابد که فروغی، پس از انجام ماموریت تاریخی خود، بار دیگر به سایه فرو می‌رود؛ اما تصویری که از او باقی می‌ماند، تصویری است از دولتمردی اندیشمند، رنج‌کشیده و مسئول. کتاب، با نگاهی انسانی به یک مقطع حساس تاریخی، نه تنها روایت‌گر رویدادها، بلکه کاوشی در روح و ذهن یکی از چهره‌های ماندگار تاریخ معاصر ایران است.

بخش‌هایی از سرو، سپید … سرخ

دکمه ‌سردست پیراهن سفیدش را به آرامی و با طمأنینه بست. با اینکه دیگر مثل قدیم نمی‌توانست به سرعت این کار را انجام دهد، در توافقی نا‌گفته با خودش سعی می‌کرد حتی اندکی از دقت به آراستگی را از کف ندهد. گذر عمر هرچه را از او گرفته بود، حق نداشت چند تایی از اصول عدول‌ ناپذیرش را برباید.

«آقا، ماشین آماده‌ست.»

علی‌اکبر بود. طبق عادت مألوف این پانزده سال، لای در را باز کرده بود و بدون اینکه نگاهی به داخل کند، او را مخاطب قرار داده بود. البته که چیزی برای پنهان کردن در اتاق نداشت؛ اما از اینکه با لباس‌خواب یا لباس راحتی به چشم دیگران بیاید، ابا داشت. حتی وقتی اطبا می‌خواستند برای معاینه بالای سرش بیایند، اصرار داشت لباس مرتب و آبرو‌مندی به تن داشته باشد؛ چه قبلاً که آن پروانسکی فرانسوی طبیب شخصی‌اش بود، چه بعد از فرار پروانسکی که ادیب این نام را یدک می‌کشید.

اطبا محرم همۀ دردهایش بودند؛ اما نه آن‌قدر که اجازه داشته باشند او را با لباس‌خواب ببینند. نگاهی به کلاه سیلندری کنار آینه‌اش انداخت. کنار آن هم یک کلاه پهلوی بود؛ به دقت چیده ‌شده. آن‌قدر به این اصول مسلط بود که بداند برای رفتن به فرهنگستان همان کت ‌و شلوار فراک سیاه‌رنگ کفایت می‌کند.

نیازی به کلاه نداشت. اصولاً شش سالی می‌شد که دیگر نیاز چندانی به کلاه پهلوی نداشت. جایی نمی‌رفت. شرفیابی هم. از دنیا کنار گذاشته شده بود. خودش هم این را می‌دانست؛ اما انگار برای دیگران اهمیت بیشتری داشت تا خودش. برای خودش نه آن شرفیابی‌ها خیلی ارزشی داشت و نه آن شلوغی‌ها و در‌چشم‌ بودن‌ها. اصلاً معذب می‌شد در چنان گردهمایی‌هایی.

در همین شش سال اما دیده بود چقدر آدم رفتند و آمدند و از او خواستند در فلان مهمانی یا دانس یا تیاتر شرکت کند تا به چشم فلان کس بیاید تا فلان کس حرفش را پیش عالی‌جناب ببرد. حتی یک بار یمین‌الممالک برای دیدارهای منظم روزانه که به دیدنش آمده بود، به طعنه گفته بود: «قربانت شوم، خودت را که به دست‌بوسی راه نمی‌دهند، بگذار اقلاً حرفت به دست‌بوسی برسد.» البته که یمین‌الممالک هم اهداف خودش را داشت.

برای همین چیزها بود که فکر می‌کرد این مسائل برای دیگران بیش از خودش اهمیت دارد. اگر او دوباره به دست‌بوسی می‌رسید، شاید می‌شد جوری دوباره بقیه هم از قِبَل او خود را بالا بکشند. مگر راه دیگری برای امثال یمین وجود داشت؟ برای پیرمرد دنیا‌دیده‌ای چون او عین روز روشن بود که اصول این مملکت آدم‌های متوسط‌الحال را مجبور به توسل به چنین واسطه‌گری‌هایی می‌کند.

 

اگر به کتاب سرو، سپید … سرخ علاقه دارید، بخش معرفی برترین داستان‌های تاریخی در وب‌سایت هر روز یک کتاب، شما را باسایر آثار مشابه نیز آشنا می‌سازد.