«قهرمان سیستان» با نام کامل «قهرمان سیستان: قیام اولین سردار ایران در برابر بیگانگان» اثری است از حمزه سردادور (نویسندهی اهل تبریز، از ۱۲۷۵ تا ۱۳۴۹) که در سال ۱۳۴۸ منتشر شده است. این رمان تاریخی داستان زندگی، مبارزات و دلاوریهای یعقوب لیث صفار، نخستین پادشاه ایرانی پس از اسلام، است که برای برپایی عدالت و رهایی ایران از سلطهی خلفای عباسی قیام میکند.
دربارهی قهرمان سیستان
کتاب قهرمان سیستان نوشتهی حمزه سردادور، بازآفرینیای ادبی از زندگی و دلاوریهای یعقوب لیث صفار، یکی از چهرههای برجستهی تاریخ ایران است؛ مردی که از میان تودههای فرودست برخاست و پرچم استقلال و عدالت را در روزگاری سیاه و پرآشوب برافراشت. نویسنده در این اثر، با نثری روایی و پرکشش، تلاش کرده است تا تصویر روشنی از شخصیت، منش، و مبارزات یعقوب ارائه دهد و او را بهمثابه قهرمانی ملی و تاریخی، زنده و ملموس در ذهن مخاطب ترسیم کند.
داستان کتاب در بستری تاریخی شکل میگیرد که خلافت عباسیان در اوج است و ایران بهعنوان یکی از ولایات تحت سلطه، در بند ستمگران داخلی و خلفای بغداد گرفتار آمده. در چنین شرایطی است که یعقوب، فرزند یک رویگر سیستانی، علم مبارزه با ستم را برمیدارد و با تکیه بر اراده، شجاعت، و حمایت مردمی، گامبهگام مسیر قدرت را طی میکند. او نه برای سلطنت که برای برپایی عدالت شمشیر میزند و همین او را از بسیاری از مدعیان قدرت متمایز میسازد.
نویسنده در روایت خود، بهخوبی توانسته است تضاد طبقاتی و نارضایتیهای عمومی آن دوران را به تصویر بکشد؛ سیستان در کتاب نهفقط یک منطقهی جغرافیایی، بلکه نماد رنج کشیدگان و عدالتطلبان است. مردم این سامان، بهرغم محرومیت و مظلومیت، با دلی سرشار از آرمان و غیرت، یعقوب را چون فرزندی برومند بر دوش میکشند و در پیروزیهایش شریکاند.
یکی از ویژگیهای برجستهی کتاب، پرداخت شخصیت یعقوب با نگاهی انسانی و چندبعدی است. او تنها جنگاوری دلیر نیست، بلکه مردی است با عاطفه، وفاداری، تدبیر و دغدغههای اخلاقی. صحنههایی که در آن یعقوب از خیانت نزدیکان دلآزرده میشود یا وقتی که از قدرت برای رفاه مردم بهره میگیرد، نشانههایی از تصویر انسانی و پیچیدهی او هستند که نویسنده بهزیبایی بازآفرینی کرده است.
حمزه سردادور با بهرهگیری از زبان داستانی و فضاسازیهای زنده و ملموس، موفق شده تاریخ را از دل منابع خشک و وقایعنگاریهای رسمی بیرون کشیده و آن را به زندگی روزمره، گفتوگوها، و احساسات شخصیتها پیوند زند. این سبک باعث میشود که کتاب هم برای علاقهمندان تاریخ و هم برای دوستداران ادبیات داستانی جذاب باشد.
رویکرد میهندوستانهی اثر از دیگر ابعاد مهم آن است. سردادور در سراسر کتاب، عشق به ایران و نارضایتی از سلطهی بیگانگان را در تار و پود داستان تنیده است. یعقوب در این روایت، نهفقط یک مبارز منطقهای، بلکه نمایندهی ارادهی ملی برای استقلال از خلافت بیگانه و بازگرداندن عزت ایرانیان است.
در کنار جنبههای تاریخی و حماسی، کتاب قهرمان سیستان واجد عناصر دراماتیک و احساسی نیز هست. روابط خانوادگی، دوستیها، خیانتها، عشق پنهان، و فداکاریها، همه در قالب داستانهایی فرعی اما تاثیرگذار به کار گرفته شدهاند تا از شخصیتها چهرههایی زنده و باورپذیر بسازند و مخاطب را با آنها همدل کنند.
ساختار روایی کتاب نیز ساده، روان و خطی است، بهگونهای که خواننده بدون پیچیدگیهای زمانی و زبانی، بهراحتی میتواند با مسیر داستان همراه شود. این ویژگی، بهویژه برای خوانندگان عمومی و نوجوانان، کتاب را به اثری خواندنی و آموزنده بدل کرده است.
قهرمان سیستان نهفقط یک بازگویی تاریخی، بلکه پاسخی است به نیاز جامعه برای الگوهایی از مقاومت، شجاعت، و عدالتخواهی. یعقوب در این کتاب، از قید زمان و مکان تاریخی خود فراتر میرود و به نمادی از ایستادگی و پاکدستی در برابر فساد بدل میشود.
همچنین، نویسنده با اشارههای ضمنی و گاه صریح به مشکلات اجتماعی، اخلاقی، و سیاسی، توانسته اثری خلق کند که در عین تاریخی بودن، پیامهایی امروزی و جهانی دارد. این امر، به پویایی اثر و ماندگاری آن کمک زیادی کرده است.
کتاب، مخاطب را تنها با یک قهرمان رها نمیکند، بلکه او را به فکر وامیدارد: دربارهی عدالت، دربارهی قدرت، دربارهی نقش مردم در سرنوشت ملتها. یعقوب در پایان کتاب، نهفقط چون قهرمانی اسطورهای، بلکه بهعنوان الگویی واقعی از ارادهی انسانی در ذهن خواننده میماند.
در نهایت، قهرمان سیستان اثری است که تاریخ را به زبان ادبیات روایت میکند، ادبیاتی ساده اما پرشور که ارزشهای انسانی را در بستر یکی از دورانهای مهم تاریخ ایران بازتاب میدهد. حمزه سردادور با این اثر، دین خود را به تاریخ و ادبیات ایران ادا کرده و شخصیتی چون یعقوب لیث را از دل غبار فراموشی بیرون کشیده و دوباره زنده کرده است.
خلاصهی داستان قهرمان سیستان
کتاب قهرمان سیستان روایت زندگی و دلاوریهای یعقوب لیث صفار است، مردی از طبقهی فرودست که در دوران سلطهی خلفای عباسی و فروپاشی نظم و امنیت در ایران، از میان مردم سیستان برخاست و به نماد مقاومت و عدالتطلبی بدل شد. داستان با توصیف اوضاع آشفتهی سیستان آغاز میشود؛ جایی که مردم در فقر و ستم زندگی میکنند و حاکمان محلی، نمایندگان خلفای بغداد، به غارت و ظلم مشغولاند. در این میان، یعقوب، فرزند یک رویگر ساده، از همان کودکی با رنج مردم خو میگیرد و در دلش آرمان عدالت میپروراند.
یعقوب با شهامت، تیزهوشی و ایمان به عدالت، گروهی از جوانان همفکر و شجاع را گرد خود جمع میکند. او نخست با پاکسازی راهها از دزدان و برقرار ساختن امنیت برای مردم روستایی، جایگاه و محبوبیت مییابد. اندکاندک آوازهاش در سراسر سیستان میپیچد و او به عنوان مدافع مردم فقیر شناخته میشود. در پی این محبوبیت، بسیاری از جوانان به او میپیوندند و به تدریج یعقوب گروهی منظم و نیرومند از مبارزان تشکیل میدهد.
با قدرت گرفتن یعقوب، حاکمان محلی که در فساد و بیعدالتی غرقاند، از نفوذ او بیمناک میشوند. آنها تلاش میکنند با تطمیع یا تهدید، او را از مسیر خود منحرف کنند، اما یعقوب نه فریب مال دنیا را میخورد و نه از تهدید میهراسد. او با حمله به مقر فرمانروای ظالم سیستان، نخستین گام بزرگ خود را در مبارزه با استبداد برمیدارد و سیستان را از چنگال حاکمان فاسد آزاد میسازد.
پس از تثبیت قدرت در سیستان، یعقوب به سوی خراسان و دیگر نواحی شرقی ایران لشکر میکشد. در هر جا که میرود، با دلاوری و رفتار عادلانه، دل مردم را به دست میآورد. او با برانداختن حکومتهای محلی وابسته به خلفا، آرامش و عدالت را به مناطق مختلف بازمیگرداند. یعقوب نهتنها با ستمگران محلی، بلکه با قدرت خلافت عباسی نیز درگیر میشود؛ خلافتی که مشروعیت خود را از دین میگیرد اما در عمل، در خدمت زر و زور است.
در اوج قدرت، خلیفهی عباسی که یعقوب را تهدیدی برای سلطهی خود میبیند، میکوشد با اعطای مقام و لقب، او را رام کند، اما یعقوب با شجاعت، پیشنهادهای او را رد میکند و اعلام میدارد که نیازی به تایید خلیفه ندارد. این موضع، او را در برابر خلافت به دشمنی آشکار بدل میکند. نبرد میان نیروهای یعقوب و سپاه خلیفه، صحنههای حماسی کتاب را رقم میزند که در آن یعقوب با همهی توان میجنگد.
با وجود پیروزیهای بسیار، یعقوب در پایان عمر، گرفتار بیماری میشود. اما حتی در واپسین لحظات زندگی، دل در گرو ایران و مردم خود دارد. او در بستر مرگ نیز از آرمانهایش دست نمیکشد و وصیت میکند که راهش ادامه یابد. مرگ او پایانی است بر زندگی یک قهرمان، اما نه بر آرمانی که در دلها زنده کرده است.
کتاب در پایان، تصویری روشن از یعقوب لیث صفار ارائه میدهد: مردی برخاسته از میان مردم، که با نیروی اراده و عشق به میهن، نظم نوینی را بنیان گذاشت. او نماد مقاومت در برابر ظلم، صداقت در قدرت، و وفاداری به آرمانهاست. داستان زندگیاش همچون افسانهای واقعی در تاریخ ایران میدرخشد و پیام آن، فراتر از زمان و مکان، همچنان شنیده میشود.
بخشهایی از قهرمان سیستان
یعقوب پسر رویگر سیستانی، در خانهای ساده و فقیرانه زاده شد. هنوز به ده سالگی نرسیده بود که فقر و تنگدستی را با تمام وجود درک کرد. از همان کودکی در چشمهایش آتشی روشن بود که نشانهی روحی بیقرار و پرشور بود. در دل کودکانهاش، بذر نفرت از ظلم و میل به رهایی از بند ستم جوانه زد.
……………….
سربازان خلیفه در بازار سیستان میگشتند و از مردم باج و خراج میستاندند. دستان زبر کشاورزان میلرزید و نگاهشان پر از خشم فروخورده بود. یعقوب از دور صحنه را دید، دندانهایش را بر هم فشرد و با خود گفت: «روزی خواهد رسید که این سربازان در برابر مردم زانو خواهند زد، نه بر شانهیشان سوار.»
………………
وقتی مردم خبر حملهی یعقوب به دارالحکومهی سیستان را شنیدند، موجی از شادی در کوچهها پیچید. پیرزنان برایش دعا میکردند و کودکان نامش را بر زبان میآوردند. در دلها امیدی نو زاده شد؛ امید به رهایی، امید به طلوعی که از سیستان آغاز شده بود.
………………
یعقوب در پاسخ به پیام خلیفه، با صدایی محکم گفت: «خلیفهات را بگو که من از طرف خدا نیامدهام، از طرف مردم آمدهام! تا آن هنگام که عدالت در این سرزمین نباشد، من شمشیرم را زمین نمیگذارم. مرا نیازی به لقب و خلعت او نیست.»
………………
در واپسین روزهای عمر، یعقوب بر بستر بیماری افتاده بود. همراهانش گرداگرد او نشسته بودند. چشمانش هنوز برق میزد. آهسته گفت: «اگر من مردم، نگذارید راهمان خاموش شود. سیستان را آزاد کردیم، اکنون نوبت دیگر خاکهای وطن است.»
………………….
شاهکارهای بزرگ او را در جنگها یادآور می شدند و از ته دل ماشاء الله می گفتند. ماه ملک چشم از روی معشوق بر نمی داشت و در عالم خلسه سیر می کرد.
آیا ازهر با دیدن روی من که به تصدیق تمام آشنایان و همسایگان زیباتر و دلرباتر از طاووس هستم مرا خواهد پسندید همه می گویند که جاذبه و نمکی را که من دارم، طاووس ندارد… در اینجا فکر تازه به خاطر ماه ملک رسید:
با طاووس قرار گذاشته بودند که ماه ملک بدون اینکه قبلا با از هر آشنا بشود و روی خود را به او نشان بدهد در روز یا شبی که برای ربودن طاووس معین خواهد شد، با روی بسته جای طاووس قرار گیرد و ربوده شود.
اکنون به خاطر ماه ملک این فکر رسید که شاید از هر با دیدن روی او که مسلما زیباتر و دلرباتر از طاووس است مهر طاووس را از دل به در کند و شیفته خود وی گردد و در این صورت دیگر احتیاجی به اجرای آن نقشه بغرنج نخواهد بود.
بر اثر این فکر نور امیدی در دل دخترک درخشیدن گرفت. با خود گفت که از هر از قراری که طاووس تعریف می کند، تقریبا روی خوشی از وی ندارد و طاووس او را از هر گونه معاشقه و معانقه منع کرده است.
……………….
لی من اگر کمترین توجهی از جانب ازهر ببینم، از دل و جان استقبال می کنم و با ابراز عشق و محبت شیفته خود می سازم. عبور موکب یعقوب به پایان رسید و دو دختر به خانه برگشتند. ماه ملک فکر تازه را که به خاطرش رسیده بود، با طاووس در میان گذاشت.
طاووس که از خدا می خواست از هر به هر نحوی شده دست از سر او بردارد و راحتش بگذارد، مخالفتی نکرد. قضیه را مطرح ساختند و جزئیات نقشی را که ماه ملک باید بازی کند، خوب حلاجی کردند.
موکب یعقوب حوالی غروب وارد شهر شد.آنچه مسلم بود اینکه صبح روز بعد از هر به دیدن «نامزد» خود طاووس خواهد آمد. آن شب طاووس کسل و ناراحت بود. برعکس ماه ملک خوشحال بود و خواب های خوش می دید.
اگر به کتاب قهرمان سیستان علاقه دارید، بخش معرفی برترین آثار حمزه سردادور در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار این نویسندهی خوشقریحهی ایرانی نیز آشنا میسازد.
30 اردیبهشت 1404
قهرمان سیستان
«قهرمان سیستان» با نام کامل «قهرمان سیستان: قیام اولین سردار ایران در برابر بیگانگان» اثری است از حمزه سردادور (نویسندهی اهل تبریز، از ۱۲۷۵ تا ۱۳۴۹) که در سال ۱۳۴۸ منتشر شده است. این رمان تاریخی داستان زندگی، مبارزات و دلاوریهای یعقوب لیث صفار، نخستین پادشاه ایرانی پس از اسلام، است که برای برپایی عدالت و رهایی ایران از سلطهی خلفای عباسی قیام میکند.
دربارهی قهرمان سیستان
کتاب قهرمان سیستان نوشتهی حمزه سردادور، بازآفرینیای ادبی از زندگی و دلاوریهای یعقوب لیث صفار، یکی از چهرههای برجستهی تاریخ ایران است؛ مردی که از میان تودههای فرودست برخاست و پرچم استقلال و عدالت را در روزگاری سیاه و پرآشوب برافراشت. نویسنده در این اثر، با نثری روایی و پرکشش، تلاش کرده است تا تصویر روشنی از شخصیت، منش، و مبارزات یعقوب ارائه دهد و او را بهمثابه قهرمانی ملی و تاریخی، زنده و ملموس در ذهن مخاطب ترسیم کند.
داستان کتاب در بستری تاریخی شکل میگیرد که خلافت عباسیان در اوج است و ایران بهعنوان یکی از ولایات تحت سلطه، در بند ستمگران داخلی و خلفای بغداد گرفتار آمده. در چنین شرایطی است که یعقوب، فرزند یک رویگر سیستانی، علم مبارزه با ستم را برمیدارد و با تکیه بر اراده، شجاعت، و حمایت مردمی، گامبهگام مسیر قدرت را طی میکند. او نه برای سلطنت که برای برپایی عدالت شمشیر میزند و همین او را از بسیاری از مدعیان قدرت متمایز میسازد.
نویسنده در روایت خود، بهخوبی توانسته است تضاد طبقاتی و نارضایتیهای عمومی آن دوران را به تصویر بکشد؛ سیستان در کتاب نهفقط یک منطقهی جغرافیایی، بلکه نماد رنج کشیدگان و عدالتطلبان است. مردم این سامان، بهرغم محرومیت و مظلومیت، با دلی سرشار از آرمان و غیرت، یعقوب را چون فرزندی برومند بر دوش میکشند و در پیروزیهایش شریکاند.
یکی از ویژگیهای برجستهی کتاب، پرداخت شخصیت یعقوب با نگاهی انسانی و چندبعدی است. او تنها جنگاوری دلیر نیست، بلکه مردی است با عاطفه، وفاداری، تدبیر و دغدغههای اخلاقی. صحنههایی که در آن یعقوب از خیانت نزدیکان دلآزرده میشود یا وقتی که از قدرت برای رفاه مردم بهره میگیرد، نشانههایی از تصویر انسانی و پیچیدهی او هستند که نویسنده بهزیبایی بازآفرینی کرده است.
حمزه سردادور با بهرهگیری از زبان داستانی و فضاسازیهای زنده و ملموس، موفق شده تاریخ را از دل منابع خشک و وقایعنگاریهای رسمی بیرون کشیده و آن را به زندگی روزمره، گفتوگوها، و احساسات شخصیتها پیوند زند. این سبک باعث میشود که کتاب هم برای علاقهمندان تاریخ و هم برای دوستداران ادبیات داستانی جذاب باشد.
رویکرد میهندوستانهی اثر از دیگر ابعاد مهم آن است. سردادور در سراسر کتاب، عشق به ایران و نارضایتی از سلطهی بیگانگان را در تار و پود داستان تنیده است. یعقوب در این روایت، نهفقط یک مبارز منطقهای، بلکه نمایندهی ارادهی ملی برای استقلال از خلافت بیگانه و بازگرداندن عزت ایرانیان است.
در کنار جنبههای تاریخی و حماسی، کتاب قهرمان سیستان واجد عناصر دراماتیک و احساسی نیز هست. روابط خانوادگی، دوستیها، خیانتها، عشق پنهان، و فداکاریها، همه در قالب داستانهایی فرعی اما تاثیرگذار به کار گرفته شدهاند تا از شخصیتها چهرههایی زنده و باورپذیر بسازند و مخاطب را با آنها همدل کنند.
ساختار روایی کتاب نیز ساده، روان و خطی است، بهگونهای که خواننده بدون پیچیدگیهای زمانی و زبانی، بهراحتی میتواند با مسیر داستان همراه شود. این ویژگی، بهویژه برای خوانندگان عمومی و نوجوانان، کتاب را به اثری خواندنی و آموزنده بدل کرده است.
قهرمان سیستان نهفقط یک بازگویی تاریخی، بلکه پاسخی است به نیاز جامعه برای الگوهایی از مقاومت، شجاعت، و عدالتخواهی. یعقوب در این کتاب، از قید زمان و مکان تاریخی خود فراتر میرود و به نمادی از ایستادگی و پاکدستی در برابر فساد بدل میشود.
همچنین، نویسنده با اشارههای ضمنی و گاه صریح به مشکلات اجتماعی، اخلاقی، و سیاسی، توانسته اثری خلق کند که در عین تاریخی بودن، پیامهایی امروزی و جهانی دارد. این امر، به پویایی اثر و ماندگاری آن کمک زیادی کرده است.
کتاب، مخاطب را تنها با یک قهرمان رها نمیکند، بلکه او را به فکر وامیدارد: دربارهی عدالت، دربارهی قدرت، دربارهی نقش مردم در سرنوشت ملتها. یعقوب در پایان کتاب، نهفقط چون قهرمانی اسطورهای، بلکه بهعنوان الگویی واقعی از ارادهی انسانی در ذهن خواننده میماند.
در نهایت، قهرمان سیستان اثری است که تاریخ را به زبان ادبیات روایت میکند، ادبیاتی ساده اما پرشور که ارزشهای انسانی را در بستر یکی از دورانهای مهم تاریخ ایران بازتاب میدهد. حمزه سردادور با این اثر، دین خود را به تاریخ و ادبیات ایران ادا کرده و شخصیتی چون یعقوب لیث را از دل غبار فراموشی بیرون کشیده و دوباره زنده کرده است.
خلاصهی داستان قهرمان سیستان
کتاب قهرمان سیستان روایت زندگی و دلاوریهای یعقوب لیث صفار است، مردی از طبقهی فرودست که در دوران سلطهی خلفای عباسی و فروپاشی نظم و امنیت در ایران، از میان مردم سیستان برخاست و به نماد مقاومت و عدالتطلبی بدل شد. داستان با توصیف اوضاع آشفتهی سیستان آغاز میشود؛ جایی که مردم در فقر و ستم زندگی میکنند و حاکمان محلی، نمایندگان خلفای بغداد، به غارت و ظلم مشغولاند. در این میان، یعقوب، فرزند یک رویگر ساده، از همان کودکی با رنج مردم خو میگیرد و در دلش آرمان عدالت میپروراند.
یعقوب با شهامت، تیزهوشی و ایمان به عدالت، گروهی از جوانان همفکر و شجاع را گرد خود جمع میکند. او نخست با پاکسازی راهها از دزدان و برقرار ساختن امنیت برای مردم روستایی، جایگاه و محبوبیت مییابد. اندکاندک آوازهاش در سراسر سیستان میپیچد و او به عنوان مدافع مردم فقیر شناخته میشود. در پی این محبوبیت، بسیاری از جوانان به او میپیوندند و به تدریج یعقوب گروهی منظم و نیرومند از مبارزان تشکیل میدهد.
با قدرت گرفتن یعقوب، حاکمان محلی که در فساد و بیعدالتی غرقاند، از نفوذ او بیمناک میشوند. آنها تلاش میکنند با تطمیع یا تهدید، او را از مسیر خود منحرف کنند، اما یعقوب نه فریب مال دنیا را میخورد و نه از تهدید میهراسد. او با حمله به مقر فرمانروای ظالم سیستان، نخستین گام بزرگ خود را در مبارزه با استبداد برمیدارد و سیستان را از چنگال حاکمان فاسد آزاد میسازد.
پس از تثبیت قدرت در سیستان، یعقوب به سوی خراسان و دیگر نواحی شرقی ایران لشکر میکشد. در هر جا که میرود، با دلاوری و رفتار عادلانه، دل مردم را به دست میآورد. او با برانداختن حکومتهای محلی وابسته به خلفا، آرامش و عدالت را به مناطق مختلف بازمیگرداند. یعقوب نهتنها با ستمگران محلی، بلکه با قدرت خلافت عباسی نیز درگیر میشود؛ خلافتی که مشروعیت خود را از دین میگیرد اما در عمل، در خدمت زر و زور است.
در اوج قدرت، خلیفهی عباسی که یعقوب را تهدیدی برای سلطهی خود میبیند، میکوشد با اعطای مقام و لقب، او را رام کند، اما یعقوب با شجاعت، پیشنهادهای او را رد میکند و اعلام میدارد که نیازی به تایید خلیفه ندارد. این موضع، او را در برابر خلافت به دشمنی آشکار بدل میکند. نبرد میان نیروهای یعقوب و سپاه خلیفه، صحنههای حماسی کتاب را رقم میزند که در آن یعقوب با همهی توان میجنگد.
با وجود پیروزیهای بسیار، یعقوب در پایان عمر، گرفتار بیماری میشود. اما حتی در واپسین لحظات زندگی، دل در گرو ایران و مردم خود دارد. او در بستر مرگ نیز از آرمانهایش دست نمیکشد و وصیت میکند که راهش ادامه یابد. مرگ او پایانی است بر زندگی یک قهرمان، اما نه بر آرمانی که در دلها زنده کرده است.
کتاب در پایان، تصویری روشن از یعقوب لیث صفار ارائه میدهد: مردی برخاسته از میان مردم، که با نیروی اراده و عشق به میهن، نظم نوینی را بنیان گذاشت. او نماد مقاومت در برابر ظلم، صداقت در قدرت، و وفاداری به آرمانهاست. داستان زندگیاش همچون افسانهای واقعی در تاریخ ایران میدرخشد و پیام آن، فراتر از زمان و مکان، همچنان شنیده میشود.
بخشهایی از قهرمان سیستان
یعقوب پسر رویگر سیستانی، در خانهای ساده و فقیرانه زاده شد. هنوز به ده سالگی نرسیده بود که فقر و تنگدستی را با تمام وجود درک کرد. از همان کودکی در چشمهایش آتشی روشن بود که نشانهی روحی بیقرار و پرشور بود. در دل کودکانهاش، بذر نفرت از ظلم و میل به رهایی از بند ستم جوانه زد.
……………….
سربازان خلیفه در بازار سیستان میگشتند و از مردم باج و خراج میستاندند. دستان زبر کشاورزان میلرزید و نگاهشان پر از خشم فروخورده بود. یعقوب از دور صحنه را دید، دندانهایش را بر هم فشرد و با خود گفت: «روزی خواهد رسید که این سربازان در برابر مردم زانو خواهند زد، نه بر شانهیشان سوار.»
………………
وقتی مردم خبر حملهی یعقوب به دارالحکومهی سیستان را شنیدند، موجی از شادی در کوچهها پیچید. پیرزنان برایش دعا میکردند و کودکان نامش را بر زبان میآوردند. در دلها امیدی نو زاده شد؛ امید به رهایی، امید به طلوعی که از سیستان آغاز شده بود.
………………
یعقوب در پاسخ به پیام خلیفه، با صدایی محکم گفت: «خلیفهات را بگو که من از طرف خدا نیامدهام، از طرف مردم آمدهام! تا آن هنگام که عدالت در این سرزمین نباشد، من شمشیرم را زمین نمیگذارم. مرا نیازی به لقب و خلعت او نیست.»
………………
در واپسین روزهای عمر، یعقوب بر بستر بیماری افتاده بود. همراهانش گرداگرد او نشسته بودند. چشمانش هنوز برق میزد. آهسته گفت: «اگر من مردم، نگذارید راهمان خاموش شود. سیستان را آزاد کردیم، اکنون نوبت دیگر خاکهای وطن است.»
………………….
شاهکارهای بزرگ او را در جنگها یادآور می شدند و از ته دل ماشاء الله می گفتند. ماه ملک چشم از روی معشوق بر نمی داشت و در عالم خلسه سیر می کرد.
آیا ازهر با دیدن روی من که به تصدیق تمام آشنایان و همسایگان زیباتر و دلرباتر از طاووس هستم مرا خواهد پسندید همه می گویند که جاذبه و نمکی را که من دارم، طاووس ندارد… در اینجا فکر تازه به خاطر ماه ملک رسید:
با طاووس قرار گذاشته بودند که ماه ملک بدون اینکه قبلا با از هر آشنا بشود و روی خود را به او نشان بدهد در روز یا شبی که برای ربودن طاووس معین خواهد شد، با روی بسته جای طاووس قرار گیرد و ربوده شود.
اکنون به خاطر ماه ملک این فکر رسید که شاید از هر با دیدن روی او که مسلما زیباتر و دلرباتر از طاووس است مهر طاووس را از دل به در کند و شیفته خود وی گردد و در این صورت دیگر احتیاجی به اجرای آن نقشه بغرنج نخواهد بود.
بر اثر این فکر نور امیدی در دل دخترک درخشیدن گرفت. با خود گفت که از هر از قراری که طاووس تعریف می کند، تقریبا روی خوشی از وی ندارد و طاووس او را از هر گونه معاشقه و معانقه منع کرده است.
……………….
لی من اگر کمترین توجهی از جانب ازهر ببینم، از دل و جان استقبال می کنم و با ابراز عشق و محبت شیفته خود می سازم. عبور موکب یعقوب به پایان رسید و دو دختر به خانه برگشتند. ماه ملک فکر تازه را که به خاطرش رسیده بود، با طاووس در میان گذاشت.
طاووس که از خدا می خواست از هر به هر نحوی شده دست از سر او بردارد و راحتش بگذارد، مخالفتی نکرد. قضیه را مطرح ساختند و جزئیات نقشی را که ماه ملک باید بازی کند، خوب حلاجی کردند.
موکب یعقوب حوالی غروب وارد شهر شد.آنچه مسلم بود اینکه صبح روز بعد از هر به دیدن «نامزد» خود طاووس خواهد آمد. آن شب طاووس کسل و ناراحت بود. برعکس ماه ملک خوشحال بود و خواب های خوش می دید.
اگر به کتاب قهرمان سیستان علاقه دارید، بخش معرفی برترین آثار حمزه سردادور در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار این نویسندهی خوشقریحهی ایرانی نیز آشنا میسازد.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات ایران، داستان ایرانی، داستان تاریخی، رمان، ماجراجویی
۰ برچسبها: ادبیات جهان، حمزه سردادور، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب