رمان طنز «دائی جان ناپلئون» شاهکار به یادماندنی مرحوم ایرج پزشکزاد (نویسنده و طنزپرداز معاصر، از ۱۳۰۶ تا ۱۴۰۰) ماجرای عشق پسر نوجوان یک خانوادهی نسبتاً مرفه تهرانی در نیمهی اول قرن چهاردهم خورشیدی به لیلی، دختر دائی جان، را روایت میکند.
دربارهی دائی جان ناپلئون
رمان دائی جان ناپلئون نوشتهی ایرج پزشکزاد یکی از ماندگارترین و درخشانترین آثار طنز در ادبیات معاصر ایران است؛ اثری که فراتر از یک رمان خندهدار، تصویری دقیق و چندلایه از جامعهی ایرانی در دههی ۱۳۲۰ ترسیم میکند. پزشکزاد در این کتاب با نثری شیرین و طنزی ظریف، به نقد باورها، روابط و توهمات نسلی میپردازد که در سایهی سنتها و سوءظنهای تاریخی خود، گرفتار نوعی خیالپردازی جمعی شدهاند. عنوان انگلیسی آن، My Uncle Napoleon، ترجمهی مستقیم نام فارسی است و اشارهای است به شخصیت مرکزی داستان که خود را نسخهی ایرانی ناپلئون بناپارت میپندارد.
در مرکز این رمان، خانوادهای بزرگ و به ظاهر مرفه قرار دارد که اعضایش در یک باغ وسیع و خانهای چندبخشی در تهران زندگی میکنند. این خانواده با همهی رنگارنگیاش، نمادی از جامعهی ایرانیِ در حال گذار از سنت به مدرنیته است. روابط میان خویشاوندان، از رقابتهای کودکانه گرفته تا دشمنیهای عمیق، بستری میشود برای نمایش تضادهای فرهنگی، طبقاتی و اخلاقی. پزشکزاد در خلال همین فضای خانوادگی، جامعهای کوچک و در عین حال نمایندهی کل جامعهی ایران را ترسیم میکند.
شخصیت اصلی و محوری داستان، دائی جان ناپلئون، پیرمردی مغرور و بدگمان است که در ذهن خود، هنوز درگیر نبردی تاریخی با بریتانیاست. او تصور میکند انگلیسیها همهجا در کمین او و خانوادهاش هستند و هر حادثهای را به توطئهای از سوی آنها نسبت میدهد. این ذهنیت توطئهآمیز، که در طنز پزشکزاد هم خندهدار است و هم اندوهبار، در واقع آینهای از روان جمعی ایرانیان در دوران معاصر است؛ مردمی که همواره میان حس قربانی بودن و قهرمانپنداری خود در نوساناند.
راوی نوجوان کتاب، که نامش هرگز بهروشنی گفته نمیشود، عاشق دخترعموی خود، لیلی، است. این عشق خام و پاک، در میان جدالهای خانوادگی، تعصبات طبقاتی و سوءتفاهمهای مضحک گرفتار میشود. پزشکزاد از خلال روایت این عشق ناکام، تضاد میان آرمانگرایی جوانی و واقعیت تلخ اجتماع را بازتاب میدهد. داستان در ظاهر طنزآمیز است، اما در لایههای زیرین خود غمی عمیق از زوال پاکی و از میان رفتن سادگی را در دل دارد.
پزشکزاد در «دائی جان ناپلئون» مهارت شگرفی در خلق تیپهای اجتماعی دارد. از مشقاسم وفادار گرفته تا اسداللهمیرزا خوشمشرب و داییجان متوهم، هرکدام نمایندهی بخشی از فرهنگ ایرانیاند. نویسنده با جزئیاتی حیرتانگیز، عادات گفتاری، باورها و حتی لحن روزمرهی مردم آن دوران را بازآفرینی میکند؛ تا جایی که خواننده نهفقط با داستان، بلکه با زبانی زنده و فرهنگ ملموس روبهرو میشود.
طنز این اثر برخلاف بسیاری از آثار طنز ایرانی، سطحی یا صرفاً برای خنداندن نیست. پزشکزاد از طنز به عنوان ابزاری انتقادی بهره میگیرد؛ ابزاری برای افشای خودخواهیها، جهلها و توهمات. در پس هر صحنهی خندهدار، نوعی اندوه پنهان وجود دارد که از ناتوانی انسانها در درک واقعیت سرچشمه میگیرد. حتی داییجان با همهی خرافات و بدگمانیاش، شخصیتی تراژیک است که از ترسِ ازدستدادن اقتدار و احترام خود، به دنیای توهم پناه برده است.
زمینهی تاریخی رمان، تهران در دوران اشغال متفقین در جنگ جهانی دوم، به داستان عمق بیشتری میبخشد. در این بستر، ترسها و حساسیتهای سیاسی مردم با زندگی روزمرهی آنها درهم میآمیزد. پزشکزاد هوشمندانه از این فضای تاریخی بهره میبرد تا نشان دهد چگونه حوادث جهانی، حتی در حیاط خانهای ایرانی، بازتابی از روابط قدرت و ذهنیت اجتماعی مییابد.
«دائی جان ناپلئون» از نظر ساختار روایی نیز اثری منسجم و استادانه است. زبان راوی جوان، ساده و صمیمی است، اما نویسنده در پس آن، نگاهی تیز و انتقادی پنهان کرده است. روایت اولشخص، هم به اثر صمیمیت میبخشد و هم طنز موقعیتها را باورپذیرتر میکند. در طول رمان، لحن بین شوخی و جدیت، عشق و نفرت، خیال و واقعیت در نوسان است و این همان ویژگی است که کتاب را ماندگار کرده.
انتشار این رمان در ایران با استقبال گسترده روبهرو شد و در سال ۱۳۵۵ استاد ناصر تقوایی با اقتباس از آن، مجموعهی تلویزیونی درخشانی ساخت که به همان اندازه محبوب شد. چهرهی بازیگرانی چون غلامحسین نقشینه، سعید کنگرانی و پرویز فنیزاده در ذهن نسلها باقی مانده و اصطلاحات برگرفته از کتاب و سریال، وارد زبان روزمرهی مردم شده است.
ترجمهی انگلیسی این اثر با عنوان My Uncle Napoleon توسط دیک دیویس انجام شد و در کشورهای مختلف منتشر گردید. این ترجمه دروازهای بود برای معرفی ادبیات طنز ایرانی به مخاطبان غربی و با تحسین منتقدان روبهرو شد. بسیاری از پژوهشگران غربی از آن به عنوان «طنز بزرگ قرن بیستم ایران» یاد کردهاند و جایگاه پزشکزاد را در کنار نویسندگانی چون چخوف و موریه مطرح کردهاند.
در نگاه عمیقتر، این رمان فقط دربارهی یک خانواده یا یک عشق نیست؛ بلکه دربارهی جامعهای است که میان گذشته و آینده، میان واقعیت و خیال، میان فردگرایی و اقتدارگرایی گرفتار مانده است. شخصیتها هر یک بهنوعی در اسارت تصویر خیالی از خود و جهاناند. پزشکزاد با زبانی شوخ اما گزنده، پرده از این اسارت ذهنی برمیدارد.
در نهایت، «داییجان ناپلئون» اثری است که میخنداند، اما در همان حال میگریاند. طنزی است که در دل خود حقیقتی تلخ و انسانی دارد. خواننده در پایان کتاب درمییابد که خنده در این اثر، نقابی است بر اندوهی عمیق؛ اندوه از جامعهای که میخواهد آزاد باشد اما در دام توهمات و ترسهای خود اسیر مانده است. این تلفیق نادر از شوخطبعی و تأمل فلسفی، راز ماندگاری رمان ایرج پزشکزاد است.
کتاب دائی جان ناپلئون در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۱۹ با بیش از ۶.۲ هزار رای و حدود ۹۰۰ نقد و نظر است.
داستان دائی جان ناپلئون
رمان دائی جان ناپلئون با روایت پسری نوجوان آغاز میشود که در خانهای بزرگ و باغی سرسبز در تهران زندگی میکند. او عاشق دخترعموی خود، لیلی، است و در رؤیای ازدواج با او به سر میبرد. این عشق نوجوانانه، محور اصلی داستان است، اما در بستر زندگی خانوادگی پر از کشمکش و سوءظن روایت میشود. خانوادهی او چند نسل را دربر میگیرد؛ در رأس آنها دائی جان ناپلئون قرار دارد، مردی سالخورده، متعصب، و بدگمان که زمانی نظامی بوده و خود را قهرمانی شکستناپذیر در برابر انگلیسیها میداند.
دائی جان ناپلئون، همانطور که از نامش پیداست، خود را نسخهی ایرانی ناپلئون بناپارت میپندارد. او اعتقاد دارد که تمام مشکلات و بدبیاریهایش از توطئهی انگلیسیها سرچشمه میگیرد. حتی مسائل خانوادگی و دعواهای کوچک را هم حاصل دخالت بیگانگان میداند. این وسواسِ بیمارگونه، به منبعی بیپایان از طنز و در عین حال تراژدی بدل میشود. او نماد نسلی از مردان است که در ذهن خود همیشه در حال جنگ با دشمنان خیالیاند.
در کنار او، شخصیتهای رنگارنگی زندگی میکنند. از جمله مشقاسم، خدمتکار وفادار و سادهدل داییجان که هر حرف او را وحی منزل میداند و خاطرات ساختگی جنگیاش را با هیجان تکرار میکند. اسداللهمیرزا، برادرزن داییجان، مردی است شوخطبع، خوشمشرب و زنباره که در برابر خشکی و تعصب داییجان، جلوهای از زندگی و رهایی را نمایندگی میکند. او در بسیاری از صحنهها صدای عقل و طنز واقعی است و با نیشخندهایش نقاب از چهرهی تزویر دیگران برمیدارد.
در فضای خانه، روابط خانوادگی پیچیده و پر از سوءتفاهم است. داییجان نسبت به همه مشکوک است و کوچکترین رفتار را نشانهای از خیانت یا دسیسهی خارجیها میبیند. در همین میان، عشق راوی نوجوان به لیلی نیز به چشم دسیسهای خطرناک تعبیر میشود. داییجان، به تحریک اطرافیان و ذهن آشفتهی خود، باور میکند که این عشق نتیجهی نقشهای برای تضعیف اقتدار اوست. همین سوءظن، مانع وصال عاشق و معشوق میشود و به شکلگیری زنجیرهای از رویدادهای طنزآمیز و تلخ میانجامد.
لیلی، دختری مهربان و آرام است که میان خواست قلبیاش و فشارهای خانوادگی گرفتار شده. پدرش و داییجان، هرکدام با دیدگاههای مردسالارانه و محافظهکارانه، سرنوشت او را رقم میزنند. در حالی که راوی برای رسیدن به عشقش دست و پا میزند، نقشهها و بدگمانیهای بزرگترها همه چیز را بهسوی نابودی میبرند. پزشکزاد از خلال این روابط، تصویری از جامعهای ارائه میدهد که در آن احساسات انسانی در سایهی تعصب، ترس و خودبزرگبینی نابود میشود.
در طول داستان، جنگ جهانی دوم در پسزمینه جریان دارد و نیروهای متفقین در تهران حضور دارند. داییجان، این حضور را شاهدی بر توطئهی بیپایان انگلیسیها میبیند و مدام از جنگهای خیالی گذشته و دلاوریهای خود یاد میکند. در واقع، جهان بیرونی و جهان ذهنی او چنان درهم میآمیزند که مرز میان واقعیت و توهم از بین میرود. دیگران برای حفظ آرامش او گاهی با این توهمات همراهی میکنند، و گاهی نیز از آن برای پیشبرد مقاصد شخصی خود بهره میبرند.
داستان سرشار از موقعیتهای طنزآمیز است: جلسات خانوادگی که به نزاع تبدیل میشوند، سوءتفاهمهای عشقی، ماجراهای عاشقانهی پنهانی، و اعترافات دروغین مشقاسم دربارهی رشادتهای داییجان. اما در پس این خندهها، اندوهی پنهان است. هر چه پیش میرویم، شکاف میان نسلها، بین واقعیت و خیال، و میان عشق و تعصب، عمیقتر میشود.
در نهایت، عشق نوجوان به لیلی به ناکامی میانجامد. خانوادهها بر اثر درگیریها از هم میپاشند و خانهی بزرگ که زمانی پر از شور و زندگی بود، به صحنهی سکوت و اندوه بدل میشود. داییجان، در انزوای خود، بیشتر و بیشتر در دنیای خیالیاش فرو میرود، تا آنجا که در پایان، ذهنش کاملاً از واقعیت جدا میشود. راوی، که حالا تجربهی شکست و تلخی را چشیده، با نگاهی پر از حسرت از گذشته یاد میکند.
پایان داستان در عین تلخی، شاعرانه و نمادین است. عشق جوانی، خانهی ازهمپاشیده، و ذهن فروپاشیدهی داییجان، همه نشانههاییاند از جامعهای که نمیتواند میان حقیقت و خیال مرزی بگذارد. پزشکزاد با ظرافت نشان میدهد که چگونه خنده میتواند نقابی بر چهرهی رنج باشد و چگونه طنز، گاه دردناکتر از هر تراژدی است.
بخشی از کتاب دائی جان ناپلئون
سعی کردم کلیه اطلاعاتم را دربارهی عشق بررسی کنم. متاسفانه این اطلاعات وسیع نبود. با اینکه بیش از سیزده سال از عمرم میگذشت تا آن موقع یک عاشق ندیده بودم. کتابهای عاشقانه و شرح حال عشاق هم آن موقع خیلی کم چاپ شده بود. تازه نمیگذاشتند همهی آنها را ما بخوانیم.
پدر و مادر و بستگان، مخصوصا دایی جان که سایه وجودش و افکار و عقایدش روی سر همه افراد خانواده بود، هر نوع خروج بدون محافظ از خانه را برای ما بچهها منع میکردند و جرأت نزدیک شدن به بچههای کوچه را نداشتیم. رادیو هم که خیلی وقت نبود افتتاح شده بود، در دو سه ساعت برنامه روزانهی خود مطلب مهمی نداشت که به روشن شدن ذهن ما کمک کند.
در مرور اطلاعاتم راجع به عشق در وهلهی اول به لیلی و مجنون برخوردم که قصهاش را بارها شنیده بودم. ولی هرچه زوایای مغزم را کاوش کردم دیدم چیزی راجع به طرز عاشق شدن مجنون به لیلی نشنیدهام. فقط میگفتند مجنون عاشق لیلی شد.
اصلا شاید بهتر بود در این بررسی پای لیلی و مجنون را به میان نمیکشیدم. زیرا هماسم بودن لیلی و دختر دایی جان احتمالا بدون اینکه خودم بدانم در استنتاجهای بعدیم موثر بود. اما چارهای نداشتم مهمترین عشاق آشنایم همین لیلی و مجنون بودند. غیر از آنها از شیرین و فرهاد هم مخصوصا از طرز عاشق شدن آنها چیز زیادی نمیدانستم.
یک داستان عاشقانه هم که در پاورقی یک روزنامه چاپ شده بود خوانده بودم ولی چند شماره اولش را نخوانده بودم و یکی از همکلاسی هایم برایم تعریف کرده بود. در نتیجه شروع ماجرا را نمیدانستم.
شما میتوانید در بخش معرفی کتابهای ایرج پزشکزاد در وبسایت هر روز یک کتاب با سایر کتابهای این نویسنده آشنا شوید. همچنین در بخش معرفی داستانهای طنز، موارد بیشتری از این نوع معرفی شده است.










بهترین کتابی که در عمرم خواندم.
آنقدر این کتاب را خواندهام که حسابش از دستم در رفته است.
کلی خندیدم. فوق العاده است.
واقعاً دایی جان ناپلئون بهترین رمان فارسی است. به همه توصیه میکنم این کتاب را بخوانند.
جداً که بهترین رمان ایرانیه.
کاملاً موافقم. بینظیر است این کتاب. در شخصیتپردازی، قصهگویی و همه چیز.
واقعاً کار، کارِ انگلیسا ست!!!
بسیار عالی است.