پله‌پله تا ملاقات خدا

کتاب «پله‌پله تا ملاقات خدا» اثر ماندگار دکتر عبدالحسین زرین‌کوب (از ۱۳۰۱ تا ۱۳۷۸) برای اولین بار در سال ۱۳۶۰ خورشیدی به چاپ رسید. این کتاب در ۱۱ سرفصل شامل ۱۰۰ بخش و ۴۰۰ صفحه به شرح زندگی، سلوک و اندیشه‌ی مولانا جلال‌الدین بلخی (شاعر و عارف نامی ایران، از ۶۰۴ تا ۶۷۲ قمری) می‌‌پردازد. کتاب «پله‌پله تا ملاقات خدا» تا کنون بیش از ۴۰ بار تجدید چاپ شده و یکی از پرطرفدارترین کتاب‌های فارسی به شمار می‌رود.

مولانا جلال‌الدین بلخی در ۶ ربیع‌‌الاول ۶۰۴ هجری قمری (برابر با ۱۵ مهر ۵۸۶ خورشیدی و ۷ اکتبر ۱۲۰۷ میلادی) در شهر بلخ به دنیا آمد. پدر او «بهاولد» از وعاظ مشهور شهر بود و مجلسش رونق بسیار داشت. به همین علت بسیاری از روحانیون و حاکمان بلخ با و ضدیت داشتند. وی نزد مریدان و شاگردانش به «سلطان‌العلما» مشهور بود و برای وعظ و خطابه بسیار به شهرهای دور و نزدیک سفر می‌کرد. مادر وی «مومنه خاتون» از خاندان سادات بود در خانه او را «بی‌بی علوی» می‌خواندند.

سلوک و رفتار عرفانی پدر از همان کودکی در مولانا تاثیر گذاشته بود، به طوری که وی برخلاف هم‌سالانش رفتاری بزرگ‌منشانه داشت. وی از سنین کودکی استعداد شعر سرودن  داشت و روایتی وجود دارد که در  پنج سالگی لحظه‌ای از بین همبازی‌هایش ناپدید شد و وقتی با رنگ‌پریده و چشم خیره و حیرت‌زده بازگشت گفت: «جماعتی سبزقبایان مرا از بین شما برگرفتند و گرد افلاک گردانیدند». پدر چنان به مولانا علاقه داشت که او را «خداوندگار» می‌نامید.

در ۱۳ سالگی جلال‌الدین، پدر به دلیل آشوب بسیار در خطه‌ی خوارزم و بروز اخبار هجوم مغولان، از آن‌جا مهاجرت کرده و به همراه خانواده به نیشابور می‌رود و همان‌جا «عطار نیشابوری» که در چهره‌ی جلال‌الدین نور خدا را می‌بیند، نسخه‌ای از مثنوی الهی‌نامه خود را به او هدیه می‌کند.

کاروان ایشان از نیشابور به ری، همدان و بغداد رفته می‌رود و سپس به تشویق «سهروردی» به سوی شام و روم رهسپار می‌شود. ایشان در برخی شهر‌های مسیر (مانند لارنده که محل ازدواج جلال‌الدین و هم‌چنین مرگ مادر وی است) توقف کرده و در نهایت در سال ۶۲۶ قمری به قونیه می‌رسند. دو سال بعد از ورود ایشان به قونیه، بهاولد در سن ۸۳ سالگی دعوت حق را لبیک گفته و جلال‌الدین بر مسند پدر می‌نشیند.

جلال‌الدین به زودی جای خود را در بین دل‌های مردمان قونیه باز کرده و شهرت او عالمگیر می‌شود. مجالس وعظ و خطابه‌ی او مملو می‌شود از مریدان و شاگردانی از راه‌های دور و نزدیک برای دیدار وی به قونیه می‌شتافتند. اندکی بعد، وی به تشویق «سیدبرهان»، معلم دوران کودکی که اثر حمله‌ی مغول به ایشان پناه آورده است، برای تحصیل به شام می‌رود.

هفت سال تحصیل در شام  و مطالعه‌ی فقه و فروع مذهب حنفی، تفسیر قرآن، ادب و لغت و بلاغت و هم‌چنین پرداختن به سلوک از وی یک واعظ پرشور و سخنوری قهار می‌سازد. جلال‌الدین در سال ۶۳۷ به قونیه بازمی‌گردد و با استقبال مردم و بزرگان شهر مواجه می‌شود. در این دوره با «شمس تبریزی» مواجه می‌شود. ملاقاتی که زندگی مولانا را زیر و رو کرده و او را تبدیل به عارفی ثابت‌قدم و شاعری خوش قریحه می‌نماید.

برای اطلاع از جزییات سرنوشت مولانا جلال‌الدین بلخی و خانواده و دوستان وی، حتماً باید کتاب ماندگار «پله‌پله تا ملاقات خدا» اثر ماندگار دکتر عبدالحسین زرین‌کوب را مطالعه کنید و از آن حظ وافر ببرید. لازم به ذکر است که این کتاب در سایت معتبر goodreads نیز نمره ۳.۹  با بیش از ۱۱۰۰ رای دارد.

بخشی از مقدمه کتاب پله‌پله تا ملاقات خدا

پله پله تا ملاقات خدا، و این عنوان را از آن‌رو برای این نوشته برگزیده‌ام که خطّ سیر زندگی مولانا جلال‌الدین محمّد بلخی رومی معروف به مولوی را در سلوک روحانی تمام عمر او نشان می‌دهد؛ هرچند خود در مثنوی معنوی وی به شکل یک مصرع شعر، از زبان طعانه‌ای نقل می‌شود که به پندار خویش هیچ نشانی از آن در مثنوی -که خود یک رویه از زندگی و سلوک مولاناست- نمی‌یابد. جزء اخیر مصرع مولانا هم تعبیری ترجمه گونه مأخوذ از کریمهٔ «وَ منْ یَرجُو القاءَ ربّه» در قرآن کریم (۱۱۰/۱۸) است و با استناد به کلام لاریب در باب تعبیر و عنوان بر گوینده و نویسنده مجال ریبی نمی‌ماند اگر چه امکان تأویل در این باب نیز توقف در ظاهر تعبیر را الزام نمی‌کند.

سرفصل‌های کتاب پله‌پله تا ملاقات خدا

    • بهاءولد و خداوندگار
    • هجرت یا فرار
    • لالای پیر در قونیه
    • طلوع شمس
    • غیبت بی‌بازگشت
    • رقص در بازار
    • حسام الدین و قصه مثنوی
    • عبور به ماوراء شعر
    • از مقامات تبتل تا فنا
    • سال‌های پایان
    • یادداشتها و کتابنامه

 

بخش‌هایی از متن کتاب پله‌پله تا ملاقات خدا

وقتی یک تن از یاران را غمناک دید گفت در دنیا همه دلتنگیها از دل نهادگی بر این عالم است. مردی آن است که آزاد باشی و از این جهان و خود را غریب دانی و در هر رنگی که بنگری و هر مزه ای که بچشی دانی که به آن نمانی و جای دیگر روی، پس هیچ دلتنگ نباشی.

می‌گویند یکی از محتشمان عصر از سعدی درخواست تا «غزلی غریب که حاوی معانی عجیب باشد» برای او بفرستد تا آن را «غذای جان سازد». اما شیخ به جای آن که چیزی از شعر خود را هدیه به آن درگاه سازد این غزل مولانا را با تحسین و اعجابی متواضعانه برای او فرستاد، و غزل نه فقط در شیراز بلکه در بخارا هم مورد تحسین مشایخ عصر واقع شد. اما غزل مولانا از آنگونه بود که هیچ سخن شناسی نمی‌توانست از شور و ذوق آن به هیجان نیاید و از تحسین آن خودداری کند:

هر نفس آواز عشق می‌رسد از چپ و راست ما به فلک می‌رویم عزم تماشا که راست
ما به فلک بوده‌ایم یار ملک بوده‌ایم باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست

پله پله تا ملاقات خدا

اگر به زندگی مولانا علاقه دارید می‌توانید ملت عشق را نیز مطالعه کنید.