زوربای یونانی

کتاب جذاب «زوربای یونانی» نوشته‌ی نیکوس کازانتزاکیس (نویسنده‌ی یونانی، از ۱۸۸۳ تا ۱۹۵۷) برای اولین بار در سال ۱۹۴۶ میلادی منتشر شد. این کتاب که به بسیاری از زبان‌های دنیا ترجمه شده و آثار نمایشی بسیاری از آن اقتباس شده است، تا حدود زیادی سرگذشت زندگی نویسنده را در قالب روایت دوره‌ای از زندگی یک فرد معتقد بیان می‌کند. نیکوس کازانتزاکیس شخصیت «زوربا» در کتاب را از زندگی یک کارگر معدن یونانی به نام «جورج زورباس» الهام گرفته است.

درباره‌ی زوربای یونانی

رمان زوربای یونانی نوشته نیکوس کازانتزاکیس، اثری است پرشور، زندگی‌دوست و عمیق که نخستین بار در سال ۱۹۴۶ منتشر شد و از آن زمان تاکنون، جایگاهی ماندگار در ادبیات مدرن جهان یافته است. این کتاب شرح برخورد و گفت‌وگوی میان دو نگرش متضاد به زندگی است: یکی عقل‌گرایانه، درون‌گرا و متأمل؛ و دیگری حسی، رها و غریزی. زوربای یونانی با زبانی زیبا و روایتی پراحساس، در دل طبیعت یونان می‌گذرد و درباره دوستی، عشق، مرگ، آزادی، کار، و سرزندگی است.

نویسنده، خود راوی داستان است؛ مردی تحصیل‌کرده، کتاب‌خوان و درون‌نگر که از شهر و فلسفه فاصله گرفته و به روستایی ساحلی آمده تا در کنار کار بدنی، به نوشتن و تأمل بپردازد. در این سفر، با مردی به نام زوربا آشنا می‌شود؛ مردی سال‌خورده اما پرشور که روحی کودکانه، ذهنی آزاد و نگاهی بی‌پروا به جهان دارد. رابطهٔ میان این دو، ستون اصلی روایت است؛ رابطه‌ای که در آن زوربا، معلم زندگی می‌شود و راوی، شاگرد خاموشی که به‌تدریج دگرگون می‌شود.

زوربا شخصیتی است زنده، بی‌نظیر و فراموش‌نشدنی. او می‌رقصد، می‌خندد، می‌نوشد، عاشق می‌شود، کار می‌کند و از هیچ‌چیز نمی‌ترسد. او به فلسفه نمی‌اندیشد، بلکه زندگی می‌کند. زوربا تمثیل مردی است که با تمام وجودش زندگی را تجربه می‌کند و در عین حال، در پس ظاهر پرهیاهو، نگاهی عمیق، اصیل و فلسفی به هستی دارد. فلسفه زوربا نه در کتاب‌ها، بلکه در رقص، در کار، و در مواجهه با مرگ شکل می‌گیرد.

نقطه مقابل زوربا، راوی است؛ مردی که اسیر تفکر، تردید و محافظه‌کاری است. در طول داستان، راوی به‌تدریج درمی‌یابد که زیستن، بیش از اندیشیدن، نیازمند شجاعت و دل‌سپردگی است. زوربا او را به دل زندگی می‌کشد؛ به رقص، به لذت، به اندوه و حتی به پذیرش شکست. این رابطه، نمادی است از گفت‌وگوی همیشگی میان عقل و احساس، میان ذهن و تن، میان نظم و رهایی.

کازانتزاکیس در این رمان، زبان را همچون موسیقی به کار می‌برد. نثر او در عین سادگی، سرشار از شور و تصویر است. گفت‌وگوها، عمیق و در عین حال طنزآمیزند، و توصیف‌ها، آغشته به نور، دریا، خاک و بوی زندگی هستند. نویسنده با مهارت، هم‌زمان زندگی روستایی را با پیچیدگی‌های درونی انسان پیوند می‌زند و فلسفه را در بستری خاکی و ملموس بیان می‌کند.

از مهم‌ترین مفاهیم رمان، مواجهه با مرگ است. زوربا، مرگ را می‌پذیرد، اما تسلیم آن نمی‌شود. او با رقص و شوخ‌طبعی، مرگ را به سخره می‌گیرد. نگاه او به مرگ، نه‌تنها ترس‌آلود نیست، بلکه بخشی طبیعی از زندگی است؛ همان‌گونه که زایش، عشق و شکست هستند. کازانتزاکیس با این رویکرد، فلسفه‌ای زیستن‌محور را به‌جای مرگ‌محوری رایج در سنت‌های دینی یا فلسفی، پیش می‌نهد.

زن در رمان، حضوری پررنگ اما تراژیک دارد. مادام اورتانس، زن سالخورده‌ای است که در دلش هنوز رؤیای عشق می‌پرورد و قربانی تنهایی است. دختر جوانی که عاشق راوی می‌شود، در فضای سنگ‌دل جامعه روستایی گرفتار می‌شود. کازانتزاکیس در عین ستایش زن، نقدی آشکار بر خشونت مردسالارانه، سنت‌های کور و قضاوت‌های اجتماعی دارد. زن در این اثر، نماد زندگی و قربانی سرکوب است.

مذهب در رمان، حضوری چندوجهی دارد. از یک‌سو، ایمان ساده و سنتی مردم روستا به‌تصویر کشیده می‌شود، و از سوی دیگر، نگاه انتقادی و پرسش‌گرانه راوی نسبت به دین. زوربا خود با خدا گفت‌وگو می‌کند، اما نه از سر ترس، بلکه با جسارت، بازی‌گوشی و مهر. کازانتزاکیس در این اثر، مرز میان ایمان راستین و خرافه را با ظرافت ترسیم می‌کند.

یکی از صحنه‌های ماندگار رمان، رقص زوربا در پایان داستان است. رقصی که نماد پذیرش تمام شکست‌ها، دردها، و ناتوانی‌هاست. این رقص، در عین حال، جشن زندگی است؛ بی‌نیاز از پیروزی، بی‌نیاز از هدف، فقط برای زیستن. این لحظه، جمع‌بندی بی‌نظیری از فلسفه وجودی زوربا و جهان‌بینی نویسنده است.

زوربا، هرچند یک شخصیت خیالی است، اما چنان زنده تصویر شده که گویی از دل واقعیت برخاسته. او به اسطوره‌ای در فرهنگ یونان و فراتر از آن بدل شده است؛ نمادی از انسانی آزاد، بی‌مرز، بی‌قید، اما سرشار از معنا. کازانتزاکیس با آفریدن این شخصیت، نه‌فقط داستانی به‌یادماندنی، بلکه الگویی برای نگاهی دیگر به زندگی ارائه داده است.

در نهایت، زوربای یونانی کتابی است درباره زیستن، نه صرفاً زنده‌بودن. درباره شجاعت روبه‌رو شدن با زندگی به‌تمامی، با لذت و درد، با کار و عشق، با عقل و جنون. کازانتزاکیس با این اثر، خواننده را به رقص با زندگی دعوت می‌کند؛ رقصی که در آن، شکست هم بخشی از موسیقی است و هر لحظه، ارزش زیستن دارد. این کتاب نه‌فقط خوانده می‌شود، بلکه حس می‌شود، تجربه می‌شود، و در ذهن و دل ماندگار می‌شود.

راوی کتاب «زوربای یونانی» مردی سی‌وچندساله، عاشق مطالعه و نوشتن و شیفته‌ی بودا است. او به علت جدا شدن اجباری از دوست محبوبش («استاوریداکی») به علت تبعید وی، می‌خواهد مدتی را از کتاب‌هایش دور باشد. به همین علت معدن زغال‌سنگ متروکی در جزیره‌ی «کرت» را اجاره کرده است تا با راه‌اندازی مجدد آن کمی حال و هوای خود را تغییر دهد.

روزی که منتظر کشتی است تا از بندر «پیره» به کرت برود، با فردی ۶۰ ساله به نام «آلکسیس زوربا» آشنا می‌شود. زروبا فردی کم‌سواد ولی دنیادیده، عمل‌گرا و عاشق سنتور نواختن و رقصیدن است و موفق می‌شود راوی (نام راوی در این فقط یک بار بیان شده و اغلب او را ارباب می‌نامند) را متقاعد کند وی را به عنوان پیشکار استخدام کرده و با خود به کرت ببرد.

با ورود آن‌‌ها به جزیزه و اقامت در کلبه‌ای نزدیک دریا، کم‌کم با افراد محلی آشنا شده و سعی می‌کنند روابط خود با آن‌‌ها را بهبود دهند. از جمله‌ی این افراد، زنی پیر به نام «بانو هورتانس» است که با آن‌ها و به ویژه با زوربا رابطه‌ی نزدیکی پیدا می‌کند. پس از مدتی با تلاش زوربا معدن قدیمی راه‌اندازی شده و کارگران محلی در آن مشغول به کار می‌شوند.

در تما این مدت راوی روزها به نوشتن، مطالعه کردن و تفکر درباره‌ی بودا می‌پردازد و شب‌ها در کنار زوربا به بحث و گفتگو در رابطه با ماهیت زندگی و شنیدن خاطرات زوربام می‌گذراند. این وقایع موجب نزدیکی آن‌ها به هم و ایجاد رابطه‌ای دوستانه بین آن‌ها می‌شود. البته هر دو، به ویژه زوربا، به نوعی نگاه دیگری به زندگی را مورد سرزنش قرار داده به طوری که زوربا راوی را «موش کاغذخوار» می‌نامد.

از سوی دیگر، به دلیل نامناسب بودن وضعیت معدن، آن‌ها به پیشنهاد زوربا تصمیم می‌گیرند نوارنقاله‌ای از بالای کوه به سمت دریا ساخته  تا بتوانند با انتقال و فروش چوب‌های جنگلِ متعلق به صومعه به پول زیادی دست پیدا کنند. زوربا مامور آماده کردن نقشه و وسایل نقاله می‌شود و در این بین اتفقات ریز و درشت بسیاری برای آن‌ها رخ می‌دهد که باید حتماً کتاب را مطالعه کنید تا از این وقایع و سرنوشت راوی و زوربا مطلع شود.

کتاب «زوربای یونانی» در ایران توسط مترجمین مختلفی مانند محمد قاضی، تیمور صفری، محمود مصاحب و علی مالکی به فارسی ترجمه و به وسیله‌ی ناشران متفاوت چاپ شده است. با این وجود ترجمه‌ی مرحوم محمد قاضی از کتاب «زوربای یونانی»  دلیل شخصیت و ویژگی‌های خود ایشان، لطفافت بیشتری نسبه به سایرین دارد. ایشان در مقدمه این کتاب خود را «زوربای ایرامی» می‌نامند.

رمان «زوربای یونانی» با نگاه اگزیستانسیالیستی به زندگی (بنا بر عقاید و آرای زوربا که در تمام مدت داستان سعی دارد آن‌ها را به راوی القا کند)، سبکی خاص و ویژه دارد و به همین علت خوانندگان با هر دیدگاهی می‌توانند با آن رابطه برقرار کنند. خوب است بدانید این رمان در سال ۱۹۵۶ در جایزه‌ی نوبل رقابت را با یک رای کمتر به رمانی از آلبر کامو باخت.

بخش‌های برگزیده‌ای از کتاب زوربای یونانی

زوربا هر روز همه چیز را انگار بار اول است که می‌بیند.

به من بگو با غذایی که می‌خوری چه می‌کنی تا بگویم کیستی. کسانی هستند که آنچه می‌خورند تبدیل به چربی و کثافت می‌کنند، بعضی آن را به کار و شور و نشاط، و بقیه به قراری که شنیده‌ام به خدا تبدیل می‌کنند. بنابراین سه نوع آدم وجود دارد. من نه از بهترین ایشان هستم و نه از بدترین، بلکه در وسط این دو قرار گرفته‌ام، یعنی آنچه می‌خورم به کار و شور و نشاط تبدیل می‌کنم. اینکه زیاد بد نیست!

استاد خوب، پاداشی عالی‌تر از این چه می‌خواهد که شاگردی برتر از خود تربیت کند.

زوربا مدعی است که هدف ماده و آدمی و جسم، آفریدن شادی است و دیگران می‌گویند آفریدن روح است، و این هر دو بر زمینه‌ای دیگر یکی می‌شود. ولی آخر چرا؟ و به چه منظور؟ آیا وقتی جسم تجزیه شد چیزی از آنچه ما روح نامیدیم باقی خواهد ماند؟ یا هیچ چیز از آن برجا نمی‌ماند و این عطش فرونانشستنی ما به جاودانگی نه از آنجا ناشی است که ما جاودانی هستیم، بلکه از آنجاست که در دورۀ کوتاه عمر زودگذر خود در خدمت چیزی هستیم که جاودان است؟

برای آشنا شدن از کتاب‌های نویسنده‌ی«زوربای یونانی» بر روی این لینک کلیک کنید.