خانه‌ی ارواح

«خانه‌ی ارواح» اولین اثر ایزابل آلنده (نویسنده‌ی زاده‌ی کشور پرو و با تابعیت کشور شیلی و پرخواننده‌ترین نویسنده‌ی زن اسپانیایی‌زبان در دنیا، متولد ۱۹۴۲) است که در سال ۱۹۸۲ منتشر شده است. این کتاب به  داستان موفقیت ها و شکست‌های چهار نسل از خانواده‌ای به نام تروئبا می‌پردازد.

این کتاب اولین بار توسط آلنده زمانی که خبر مرگ پدربزرگ ۱۰۰ ساله‌اش را دریافت کرد، به ذهنش رسید. آلنده شروع به نوشتن نامه‌ای برای او کرد که در نهایت به نسخه خطی خانه‌ی ارواح تبدیل شد. گفته می‌شود رمان خانه‌‌ی ارواح متاثر از رمان صد سال تنهایی گابریل گارسیا مارکز است.

رمان خانه‌‌ی ارواح در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۴.۲۶ با بیش از ۲۲۲ هزار رای و حدود ۱۱ هزار نقد و نظر است.

لازم به ذکر است که در ایران این کتاب توسط حشمت کامرانی ترجمه و بارها تجدید چاپ شده است.

داستان کتاب خانه‌ی ارواح

داستان کتاب با خانواده دل‌واله شروع می شود و بر کوچکترین و بزرگ ترین دختران این خانواده، کلارا و رزا متمرکز است. کوچکترین دختر، کلارا دل‌واله، دارای قدرت های ماوراء‌الطبیعه است و یک دفتر خاطرات مفصل از زندگی خود نگه می‌دارد. کلارا با استفاده از قدرت خود پیش بینی می‌کند که یک مرگ تصادفی در خانواده رخ خواهد داد.

اندکی پس از آن، خواهر کلارا، رزای زیبا، با سمی که برای پدرش که نامزد مجلس سنا است، در نظر گرفته شده کشته می‌شود. کلارا پس از مشاهده کالبد شکافی جسد خواهرش شوکه می‌شود. نامزد رزا، یک معدنچی فقیر به نام استبان تروبا، ویران شده و تلاش می‌کند تا با وقف زندگی خود برای بازسازی خانه‌های خانواده‌اش، که در فقر و خرابی فرو رفته، قلب شکسته‌اش را ترمیم کند.

استبان برای خواهرش که از مادر مبتلا به آرتروزشان در شهر مراقبت می کند، پول می‌فرستد. هم‌چنین او با ارعاب و گاهی اوقات پاداش، دهقانان را به کار می‌گیرد و  اولین دهقانی را که پس از ورود با او صحبت کرد، پدرو سگوندو، به سرکارگر خود تبدیل می‌کند، که به سرعت تبدیل به نزدیک ترین چیزی می شود که تروبا تا به حال به عنوان یک دوست واقعی در طول زندگی‌اش داشته است.

استبان برای دیدن مادر در حال مرگش به شهر باز می گردد. پس از مرگ او، استبان تصمیم می‌گیرد تا آخرین آرزوی  او را برای ازدواج و داشتن فرزندان قانونی برآورده کند. به همین دلیل نزد خانواده دل‌واله می‌رود تا از کلارا خواستگاری کند. کلارا پیشنهاد استبان را می‌پذیرد. او خود نامزدی خود را دو ماه قبل پیش بینی کرده بود و برای اولین بار در ۹ سال گذشته شروع به صحبت می‌کند.

در طول دوران نامزدی، استبان خانه‌ی بزرگی می‌سازد و پس از عروسی، خواهر استبان، فرولا، به نزد ایشان می‌آید با با آن‌ها زندگی کند. با این حال، اشتیاق وحشیانه‌ی استبان برای تصاحب کلارا و انحصار عشق او باعث می‌شود که فرولا را از خانه بیرون کند. فرولا او را نفرین می کند و به او می‌گوید که از نظر جسم و روح کوچک می‌شود و مانند یک سگ خواهد مرد.

برای آن بدانید در نهایت چه بر سر این خانواده خواهد آمد و سرانجام آن‌ها چه خواهد شد، باید کتاب خانه‌ی ارواح را مطالعه کنید.

بخشی از کتاب خانه‌ی ارواح

نانا هم چنان برجای ایستاده بود و دست‌های چلیپا شده‌اش شالش را بر سینه نگه‌داشته بود. سورو به نیمکت اشاره کرد و نانا شرمگینانه جلو آمد و کنارش نشست. از زمانی که نانا در خانه سورو زیسته بود، این اولین بار بود که این‌همه به اربابش نزدیک می‌شد. سورو برای خود و او دو لیوان باده ریخت و جام خویش را لاجرعه سر کشید. سر را میان دو دست گرفت، موهایش را چنگ می‌زد و با دندان‌های به هم فشرده دعایی غریب را زمزمه می‌کرد.

نانا که شق‌ورق بر لبه نیمکت نشسته بود، وقتی گریه وی را دید راحت نشست، و دست زمخت و پر ترکش را دراز کرد، و با همان لطفی که بچه‌های وی را در طول بیست سال گذشته‌تر و خشک کرده بود، با یک حرکت خود به خودی موهای سورو را مرتب کرد.

سورو سر برداشت و وقتی به این چهره جوان نما و استخوان‌های گونه سرخ‌پوستی و گیسوی گره شده و دامان پهناورش نگریست که همه زاد و رودش روی آن آروغ زده، جنبیده و به خواب‌رفته‌اند، احساس کرد این زن که به‌اندازه خود زمین گرم و بخشایشگر است می‌تواند او را تسلی دهد.

پیشانی‌اش را بر دامن او نهاد و بوی خوش پیش‌بند آهاردارش را بویید و چون پسرکی به هق‌هق افتاد و همه اشک‌هایی را که در مقام یک مرد در طول زندگی‌اش نگه‌داشته بود، سرازیر کرد. نانا پشت وی را خاراند و آرام تپ به پشتش زد و با زبانی که بچه‌های کوچک را می‌خواباند با او حرف زد و ترانه‌ای روستایی برایش خواند تا آرام شد.

هم چنان در کنار هم نشسته بودند و باده می‌نوشیدند و گه گاه که روزهای خوشی را به یاد می‌آوردند می‌گریستند، روزهای خوشی که رزا درون باغ می‌دوید و پروانه‌ها را از زیبایی‌اش، که تنها از ژرفای دریا می‌توانست مایه گرفته باشد، می‌ترساند.

دکتر کوئواس و دستیارش در آشپزخانه آلات و ادوات خوفناک و کوزه‌های بدبو را آماده کردند، پیش‌بندهای لاستیکی پوشیدند و آستین‌هایشان را بالا زدند و پنهانی‌ترین قسمت‌های بدن رزا را زیرورو کردند، تا آن‌که بدون کم‌ترین تردیدی ثابت کردند که دختر مقدار زیادی مرگ موش خورده است. دکتر ضمن شستن دست‌هایش در ظرف‌شویی چنین نتیجه‌گیری کرد:

ـ قرار بوده زهر را سورو بخورد.

دستیار که از زیبایی دختر جوان بی‌طاقت شده بود نمی‌توانست به رها کردن دختر در آن حالت که مثل نیم‌تنه‌ای دوخته‌شده می‌نمود، تن دردهد، و به دکتر پیشنهاد کرد اندکی آن را مرتب کنند. آن دو مرد برای حفظ جسد از تباهی به کار روغن زدن و مالیدن خمیر مخصوص کفن‌ودفن پرداختند و تا ساعت چهار صبح کارکردند تا آن که دکتر کوئواس گفت، آن‌قدر خسته و غمگین است که نمی‌تواند کار را ادامه دهد.