رازهای سرزمین من

«رازهای سرزمین من» اثری است از رضا براهنی (نویسنده‌ی اهل تبریز، از ۱۳۱۴ تا ۱۴۰۱) که در سال ۱۳۶۶ منتشر شده است. این کتاب به روایت ماجراهای مهم ایران معاصر می‌پردازد.

درباره‌ی رازهای سرزمین من

رازهای سرزمین من که در دو جلد منتشر شده است و به زبان‌های مختلف ترجمه شده است. این داستان به خوبی فضای ایران پیش از انقلاب را روایت می‌کند. این کتاب حوادث مهم تاریخی و سیاسی ایران ‏معاصر، از پیروزی و شکست فرقه دمکرات آذربایجان و کودتای بیست و هشتم مرداد، حضور مستشاران نظامی آمریکا در ایران و آذربایجان، خروج شاه، بازگشت امام به ایران و روزهای قیام و انقلاب را دربر می‌گیرد.

در حقیقت، رازهای سرزمین من رمانی واقعگرا است که در قسمت هایی از کتاب به سمت رئالیسم جادویی می رود. هر فصل کتاب توسط یک شخصیت روایت می شود، عاملی که باعث می شود داستان همانند یک پازل شکل بگیرد. مهتمرین شخصیت رمان حسین است جوانی که به عنوات مترجم برای مستشاری آمریکایی کار می کند و شاهد قتل این فرد توسط سیزده نفر از افسران ارتش بوده است. حوادث دیگر رمان رازهای سرزمین من از پی این حادثه شکل می گیرند. افسران ارتش اعدام می شوند و حسین نیز به حبس ابد مجکوم می شود.

عناصر سازنده‌ی رازهای سرزمین من، مبارزه، ملیت، انتقام، خشونت و اروتیسم هستند، زبان براهنی در این اثر پرگو و صریح است.  او خود در مورد این اثرش در کتاب «رویای بیدار» می‌گوید: «من رازهای سرزمین من را با درد نوشته‌ام. آن دردها با من هستند. از من جدا نمی‌شوند. آن نوشته مرا به من شناسانده است. آن نوشته من نویسنده را آفریده است.»

درباره‌ی رازهای سرزمین من، پایان‌نامه و مقالات دانشجویی و همچین کتاب‌های متعددی تألیف شده است که از میان آن‌ها می‌توان از «پیش از آنکه سرها بیفتد» اثر محمدرضا سرشار نام برد.

کتاب رازهای سرزمین من در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۳.۹۸ است.

داستان رازهای سرزمین من

مهم‌ترین شخصیت رمان رازهای سرزمین من که حجم زیادی از روایت را به خود اختصاص داده، حسین است. جوانی آذربایجانی که تنها فرزند پدر و مادرش بوده و در جوانی به عنوان مترجم، به استخدام مستشاری آمریکایی درآمده و شاهد قتل او توسط سیزده نفر از افسران ارتش بوده است. این قضیه که مهمترین حادثه رمان است موجب تمام حوادث بعدی است که تا انتهای رمان برای این قهرمان اصلی روی می‌دهد.

پس از قتل مستشار آمریکایی، قاتلان او به اضافه سرهنگی که مافوق آن افسران بوده، اعدام می‌شوند. حسین که هیچ نقشی در ماجرا نداشته به حبس ابد محکوم می‌شود. هجده سال بعد در جریان انقلاب، حسین به همراه بسیاری از زندانیان سیاسی آزاد می‌شود. پدرش مدتی کمی پس از زندانی شدن او درگذشته و مادرش نیز مدت کمی پس آزادی‌اش فوت می‌کند. حسین تنها به تهران می‌آید و دوستانی پیدا می‌کند و از اینجا به بعد قضایای مهمی اتفاق می افتد که مستقیماً با سرنوشت حسین در ارتباط است.

حسین شاهد مهمی است. چهارده نفر به خاطر قتل یک آمریکایی اعدام شده‌اند و او تنها کسی است که از اصل قضیه خبر دارد؛ زیرا پس از اعدام آن افراد، آن‌ها را به عنوان شهید قلمداد کرده و بالای تپه‌ای برایشان مزار درست کرده‌اند به طوری که قضیه قتل و اعدامها مسکوت مانده است.

سرهنگی که در قضیه اعدامها نقش داشته مرد فاسدی است با خانواده‌ای عشرت طلب و بدنام. هوشنگ، برادر زن او جاسوس آمریکاست و دشمن بزرگ حسین محسوب می‌شود و شخصی بسیار خطرناک است و در صدد نابودی حسین و تمام افرادی است که به نوعی او را در پیدا کردن سر نخ‌های اسناد آن اعدام‌ها یاری می‌کنند و در این میان افرادی کشته می‌شوند.

بخشی از رازهای سرزمین من

هیچ معلوم نبود که دنیا در دید سرهنگ چگونه دنیایی است. ولی مثل این‌که یک چیز روشن بود: هیچگونه تصویری از اشیاء و آدم‌ها و نباتات و حیوانات نمی‌توانست در چشم‌هایی به آن کوچکی رسوخ کند و در اندیشه و تخیل سرهنگ انعکاسی داشته باشد. لااقل ظاهر قضایا اینطور بود. قبه‌های روی شانه‌های سرهنگ از بس زنگ‌زده و سیاه و کوچک به نظر می‌آمد، انگار سرهنگ بودن سرهنگ را انکار می‌کرد.

ارتش ایران با این قیافه‌ها و هیکل‌ها می‌خواست به جنگ کدام ارتش بیگانه برود، و از کدام مرزی دفاع کند؟ خواری و زبونی مسری سرهنگ، در این شهر مرزی، مثل دعوتی بود از ارتش آن سوی مرز که بیایند و کشور را بگیرند.

اگر یک موج ملخ، زنبور و یا مگس به این تیپ زهوار دررفته که در اردبیل اطراق کرده بود، حمله می‌برد، می‌توانست به آسانی تیپ را بر روی بال‌هایش بلند کرده، پرواز دهد و آن را چند فرسخ بالاتر از اردبیل، بر روی صخره‌های جنگلی پرتاب کند.

گه‌گاه از باشگاه افسران تیپ صدای موسیقی رقص بلند می‌شد. در پشت دیوارهای آن، افسرها با زن‌های یکدیگر می‌رقصیدند. وقتی که صدایی نمی‌آمد، در اتاق‌های مختلف آن قمار می‌کردند و یا مشروب می‌خوردند. بدمستی این و آن، برد و باخت افسرها از یکدیگر و یا از مقامات عالی‌رتبه ادارات دیگر شهر، کلاه‌هایی که افسرها و این مقامات سر یکدیگر می‌گذاشتند و سرنوشت واقعی آدم‌ها و خانواده‌ها و حتی پست‌ها و مقام‌ها که بر اساس همان کلاه گذاشتن‌ها تعیین می‌شد، تنها مباحث جدی بود که در دفاتر مختلف تیپ، از ستاد تا دفاتر گروهان، به‌گوش می‌رسید.

اختلاس، قمار و زنبارگی، با چاشنی مداوم و گه‌گاه تصادفی بچه بازی، عرق‌خوری، و تریاک، شش مضمون اصلی زندگی مقامات برجسته ادارات دولتی بود. تریاک در خانه‌ها کشیده می‌شد. ولی معلوم بود که در کدام خانه‌ها کشیده می‌شود. در باشگاه از تریاک کشیدن خبری نبود. گاهی افسری از سرِ کار غیبش می‌زد، می‌رفت، و دمی به دود می‌داد، دوباره سرِ کارش برمی‌گشت.

ولی بعدازظهرها، همیشه بساط تریاک دایر بود، و گاهی بساط مطرب آوردن و زدن و رقصیدن و رقصاندن، که گاهی تا نیمه‌های شب، و حتی تا ساعات اول صبح ادامه می‌یافت. تیپ در فساد خوش خود پروار می‌شد. افسرهای رده‌های بالای تیپ، در تنها چیزی که هیچگونه تبحری نشان نمی‌دادند، نظامی‌گری بود. در مسائل مربوط به امور نظامی، همگی، همیشه دستپاچه بودند، ولی کسی عین خیالش نبود.

در میان افراد ارتشی دستپاچه، سرهنگ دستپاچه‌ترین آن‌ها بود. هر وقت سر و کله مستشاران نظامی آمریکا پیدا می‌شد، سرهنگ خود را آماده می‌کرد تا حتی در برابر گروهبان‌ها و سرجوخه‌های آمریکایی هم خبردار بایستد. در همان حال می‌خواست سوراخ‌های زیر بغل پالتو، کفش‌های واکس نخورده، حتی صورت پُر موی اصلاح نشده‌اش را مخفی کند.

اگر می‌توانست صورتش را موقتآ هنگام عبور افسر یا گروهبانی آمریکایی، در جیب بزرگ پالتوش مخفی کند، حتمآ این کار را می‌کرد. اگر می‌شد کفش‌های کثیفش را بخورد، حتمآ این کار را می‌کرد. اگر می‌شد پالتوش را روی سرش بکشد تا دیده نشود، حتمآ این کار را می‌کرد.

در مقابل شق و رقی، تر و تازگی، تعلیمی‌های براق، شلوارهای اطو کرده و چشم‌های درشت و آبی مستشاران، سرهنگ به پشه‌ای کثیف ـ پشه‌ای گنده‌تر از یک پشه معمولی ـ می‌ماند که زمینه طبیعت را خراب می‌کرد و دورنمای آمریکایی‌ها را در این شهر مرزی ایران و شوروی، به چرکینی و زشتی و عقب‌ماندگی می‌آلود و چشم مستشارها را سخت می‌آزرد.

وقتی که مستشاران نظامی آمریکا تازه به تبریز آمده بودند، رئیس رکن دوم لشکر تبریز، گروهی را مأمور کرده بود تا بفهمند در شهر چه کسانی انگلیسی بلدند. این مأمورها چون غالبآ در مأموریت‌های خشن شرکت کرده بودند، و وحشی و احمق و حیوانی بار آمده بودند، بی آن‌که دقیقآ از حد و حدود مأموریت خود خبر داشته باشند، انگلیسی‌دان‌ها را هم با فحش و فضیحت، و سیلی و لگد، پیش رئیس رکن دوم می‌بردند.

برای آشنایی با دیگر داستان‌های مشابه با رازهای سرزمین من می‌توانید بخش معرفی داستان‌های معاصر در وب‌سایت هر روز یک کتاب را مشاهده کنید.