«عقل و احساس» اثری است از جین آستن (نویسندهی انگلیسی، از ۱۷۷۵ تا ۱۸۱۷) که در سال ۱۸۱۱ منتشر شده است. این کتاب به روایت زندگی و روابط عاطفی دو خواهر در جنوب غربی انگلیس در قرن هجدهم میپردازد.
دربارهی عقل و احساس
عقل و احساس که با نام حس و حساسیت نیز در ایران شناخته میشود، نخستین رمان جین آستن، نویسندهی انگلیسی است که در سال ۱۸۱۱ منتشر شد. آستن نسخهی اولیهی این رمان عاشقانه را در سال ۱۷۹۵، وقتی ۲۰ سال داشت نوشت. ابتدا نام کتاب الینور و ماریان بود. آستین در سال ۱۷۹۷ و احتمالاً ۱۸۰۹ رمان را بازنویسی کرد و نام آن را به عقل و احساس تغییر داد. در سال ۱۸۱۱ این کتاب با نام مستعار «لیدی ال» و با هزینهی شخصی نویسنده منتشر شد. تا سوم ژوئیه ۱۸۱۲، ۱۰۰۰ نسخه از کتاب به فروش رفت و در سال ۱۸۱۲ تجدید چاپ شد.
داستان عقل و احساس در فاصلهی سالهای ۱۷۹۲تا ۱۷۹۷ در منطقهای در جنوب غربی انگلستان میگذرد. شخصیتهای اصلی، دو خواهر به نامهای الینور و ماریان دشوود هستند که به خانهای جدید نقل مکان میکنند و درگیر و دار ماجراهای عاطفیشان، عشق و دلشکستگی را تجربه میکنند.
عنوان این کتاب را میتوان بازتابی از دو شیوهی تفکر و رفتار در جریانهای فلسفی و سایر جریانهای فکری رایج در قرن هجدهم دانست که یکی متأثر از فلسفهی دکارت و عصر روشنگری بود و دیگری برآمده از آثار ادبی نویسندگانی چون جان میلتون و فیلسوفانی نظیر جان لاک. در وهلهینخست، انسان موجودی میان فرشته و حیوان بود که با قدرت عقلانیت و با مهار غرایز جسمانی میتوانست خود را به جایگاه فرشته نزدیک کند.
در وهلهی دوم، بدن انسان (و امیال و غرایزش) اعتباری دوباره یافت. بر مبنای این شیوهی تفکر، عقلانیت و در نتیجه اخلاق تنها از مسیر تجارب جسمانی میسر میشد. تقابل میان عقل و احساس حاکی از منازعهی میان این دو جریان فکری در قرن هجدهم است.
کتاب عقل و احساس در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۰۸ با بیش از ۱.۱ میلیون رای و ۲۴ هزار نقد و نظر است. در ایران نیز این کتاب با ترجمههایی از شهرزاد لولاچی، رضا رضایی، وحید منوچهری واحد، شهلا انتظاریان، پرستو عوض زاده و جمشید اسکندانی به بازار عرضه شده است. همچنین بد نیست بدانید این اثر بیش از ۶ بار مورد اقتباس برای ساخت آثار نمایشی قرار گرفته است.
داستان عقل و احساس
داستان از زمان مرگ آقای «هنری دشوود» پدر النیور و ماریان آغاز میشود. آقای «دشوود» مرد ثروتمندی است که دوبار ازدواج کرده و از ازدواج اولش پسری به نام «جان» دارد. الینور، ماریان و مارگرت بچه های همسر دومش هستند. آقای «دشوود» به دلایلی مجبور میشود ارثیه اش را به پسرش «جان» بسپارد و در عوض از او قول میگیرد که رفاه نامادری و خواهرانش را تامین کند.
اما اوضاع مطابق میل آقای «دشوود» پیش نمی رود. پسرش بعد از مرگ او با همسر و فرزندش به خانه پدری که «نورلند» نام دارد، می آید و ساکن میشود. خانم دشوود و دخترها حکم مهمان پیدا میکنند.
در مدتی که این خانواده با هم زندگی میکنند برادر همسر آقای «جان» که ادوارد نام دارد به آنجا میآید و درگیر رابطهی عاطفی با الینور میشود. پس از مدتی خانم «دشوود» و دخترانش خانه را ترک میکنند و در خانهی ویلایی کوچکی دور از نورلند ساکن میشوند. الینور و ادوارد از هم دور میشوند.
از طرفی در زندگی جدید خانواده «دشوود» آشنایان زیادی پیدا میکنند. مردی به نام «کلنل برندون» که مردی جاافتاده است عاشق خواهر کوچکتر ماریان میشود . اما ماریان زیبا و مفتونکننده این عشق را نمیپذیرد. مدت کوتاهی بعد او با مرد دیگری برخورد میکند. ویلوبی مرد جوان پر شوری است که ماریان را عاشق خود میکند. مدت کوتاهی از آشنایی این دو نفر گذشته که ناگهان مجبور میشود «دونشر» را ترک کند.
از طرف دیگر از زمانیکه خانوادهی «دشوود» به ویلای برتن آمدهاند از ادوارد هم خبری نیست.
بخشی از عقل و احساس
خانم جنینگز هم آمد، چون طاقت نداشت صبر کند در باز شود تا داستان خود را برای الینور تعریف کند. با های و هوی به طرف پنجره آمد وگفت:«چطوری عزیز من؟خانم دشوود چهطورند؟خواهرهایت کجا هستند؟ چه! تنهای تنها! پس یک جمع کوچولو حالت را جا میآورد. داماد و دختر دیگرم را به دیدنت آوردهام. فکرش را بکن، ناگهان آمدند. دیشب که داشتیم چای میخوردیم صدای کالسکه شنیدم، اما هیچ فکر نمیکردم اینها باشند. فکر کردم شاید کلنل برندون برگشته. به سر جان هم گفتم که صدای کالسکه میشنوم، و شاید کلنل برندون است که آمده.»
الینور مجبور شد وسط حرفهای خانم جنینگز رویش را برگرداند تا از بقیه استقبال کند. لیدی میدلتن آن دو غریبه را معرفی کرد. خانم دشوود و مارگرت همان موقع از پلهها پایین آمدند. بعد همه نشستند و یکدیگر را ورندا کردند، و خنم جنینگز در همان حال که همراه سر جان از راهرو به اتاق میآدم به شرح داستان خود ادامه داد.
خانم پالمر چندین سال جوانتر از از لیدی میدلتون بود و هیچ شباهتی هم به لیدی میدلتن نداشت. کوتاه قد و تپل بود، صورت خیلی قشنگی داشت و کاملا سرحال نشان میداد. رفتارش به هیچ وجه به نزاکت لیدی میدلتن نبود اما دلنشین تر بود .با لبخند وارد شد و تمام مدتی هم که آنجا بود لبخند به لب داشت جز مواقعی که میخندید و موقع رفتن هم لبخند زد.
شوهرش جوانی جدی بود که بیست و پنج شش ساله به نظر میرسید و رفتارش مودبانهتر و شسته رفتهتر از همسرش بود، اما رغبتش به خوشحال کردن و خوشحال شدن کمتر بود. وقتی وارد شد خودش را گرفته بود. سری برای خانمها تکان داد بی آنکه کلمهای به زبان بیاورد، و بعد کمی هم آنها و خانه را ورانداز کرد. بعد هم روزنامهای از روی میز برداشت و تمام مدت خیلی جدی روزنامه خواند.
چنانچه به کتاب عقل و احساس علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی آثار جین آستن در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید. همچنین بخش معرفی برترین داستانهای عاشقانهی ایران و جهان نیز شما را با سایر موارد مشابه آشنا میسازد.
28 تیر 1402
عقل و احساس
«عقل و احساس» اثری است از جین آستن (نویسندهی انگلیسی، از ۱۷۷۵ تا ۱۸۱۷) که در سال ۱۸۱۱ منتشر شده است. این کتاب به روایت زندگی و روابط عاطفی دو خواهر در جنوب غربی انگلیس در قرن هجدهم میپردازد.
دربارهی عقل و احساس
عقل و احساس که با نام حس و حساسیت نیز در ایران شناخته میشود، نخستین رمان جین آستن، نویسندهی انگلیسی است که در سال ۱۸۱۱ منتشر شد. آستن نسخهی اولیهی این رمان عاشقانه را در سال ۱۷۹۵، وقتی ۲۰ سال داشت نوشت. ابتدا نام کتاب الینور و ماریان بود. آستین در سال ۱۷۹۷ و احتمالاً ۱۸۰۹ رمان را بازنویسی کرد و نام آن را به عقل و احساس تغییر داد. در سال ۱۸۱۱ این کتاب با نام مستعار «لیدی ال» و با هزینهی شخصی نویسنده منتشر شد. تا سوم ژوئیه ۱۸۱۲، ۱۰۰۰ نسخه از کتاب به فروش رفت و در سال ۱۸۱۲ تجدید چاپ شد.
داستان عقل و احساس در فاصلهی سالهای ۱۷۹۲تا ۱۷۹۷ در منطقهای در جنوب غربی انگلستان میگذرد. شخصیتهای اصلی، دو خواهر به نامهای الینور و ماریان دشوود هستند که به خانهای جدید نقل مکان میکنند و درگیر و دار ماجراهای عاطفیشان، عشق و دلشکستگی را تجربه میکنند.
عنوان این کتاب را میتوان بازتابی از دو شیوهی تفکر و رفتار در جریانهای فلسفی و سایر جریانهای فکری رایج در قرن هجدهم دانست که یکی متأثر از فلسفهی دکارت و عصر روشنگری بود و دیگری برآمده از آثار ادبی نویسندگانی چون جان میلتون و فیلسوفانی نظیر جان لاک. در وهلهینخست، انسان موجودی میان فرشته و حیوان بود که با قدرت عقلانیت و با مهار غرایز جسمانی میتوانست خود را به جایگاه فرشته نزدیک کند.
در وهلهی دوم، بدن انسان (و امیال و غرایزش) اعتباری دوباره یافت. بر مبنای این شیوهی تفکر، عقلانیت و در نتیجه اخلاق تنها از مسیر تجارب جسمانی میسر میشد. تقابل میان عقل و احساس حاکی از منازعهی میان این دو جریان فکری در قرن هجدهم است.
کتاب عقل و احساس در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۰۸ با بیش از ۱.۱ میلیون رای و ۲۴ هزار نقد و نظر است. در ایران نیز این کتاب با ترجمههایی از شهرزاد لولاچی، رضا رضایی، وحید منوچهری واحد، شهلا انتظاریان، پرستو عوض زاده و جمشید اسکندانی به بازار عرضه شده است. همچنین بد نیست بدانید این اثر بیش از ۶ بار مورد اقتباس برای ساخت آثار نمایشی قرار گرفته است.
داستان عقل و احساس
داستان از زمان مرگ آقای «هنری دشوود» پدر النیور و ماریان آغاز میشود. آقای «دشوود» مرد ثروتمندی است که دوبار ازدواج کرده و از ازدواج اولش پسری به نام «جان» دارد. الینور، ماریان و مارگرت بچه های همسر دومش هستند. آقای «دشوود» به دلایلی مجبور میشود ارثیه اش را به پسرش «جان» بسپارد و در عوض از او قول میگیرد که رفاه نامادری و خواهرانش را تامین کند.
اما اوضاع مطابق میل آقای «دشوود» پیش نمی رود. پسرش بعد از مرگ او با همسر و فرزندش به خانه پدری که «نورلند» نام دارد، می آید و ساکن میشود. خانم دشوود و دخترها حکم مهمان پیدا میکنند.
در مدتی که این خانواده با هم زندگی میکنند برادر همسر آقای «جان» که ادوارد نام دارد به آنجا میآید و درگیر رابطهی عاطفی با الینور میشود. پس از مدتی خانم «دشوود» و دخترانش خانه را ترک میکنند و در خانهی ویلایی کوچکی دور از نورلند ساکن میشوند. الینور و ادوارد از هم دور میشوند.
از طرفی در زندگی جدید خانواده «دشوود» آشنایان زیادی پیدا میکنند. مردی به نام «کلنل برندون» که مردی جاافتاده است عاشق خواهر کوچکتر ماریان میشود . اما ماریان زیبا و مفتونکننده این عشق را نمیپذیرد. مدت کوتاهی بعد او با مرد دیگری برخورد میکند. ویلوبی مرد جوان پر شوری است که ماریان را عاشق خود میکند. مدت کوتاهی از آشنایی این دو نفر گذشته که ناگهان مجبور میشود «دونشر» را ترک کند.
از طرف دیگر از زمانیکه خانوادهی «دشوود» به ویلای برتن آمدهاند از ادوارد هم خبری نیست.
بخشی از عقل و احساس
خانم جنینگز هم آمد، چون طاقت نداشت صبر کند در باز شود تا داستان خود را برای الینور تعریف کند. با های و هوی به طرف پنجره آمد وگفت:«چطوری عزیز من؟خانم دشوود چهطورند؟خواهرهایت کجا هستند؟ چه! تنهای تنها! پس یک جمع کوچولو حالت را جا میآورد. داماد و دختر دیگرم را به دیدنت آوردهام. فکرش را بکن، ناگهان آمدند. دیشب که داشتیم چای میخوردیم صدای کالسکه شنیدم، اما هیچ فکر نمیکردم اینها باشند. فکر کردم شاید کلنل برندون برگشته. به سر جان هم گفتم که صدای کالسکه میشنوم، و شاید کلنل برندون است که آمده.»
الینور مجبور شد وسط حرفهای خانم جنینگز رویش را برگرداند تا از بقیه استقبال کند. لیدی میدلتن آن دو غریبه را معرفی کرد. خانم دشوود و مارگرت همان موقع از پلهها پایین آمدند. بعد همه نشستند و یکدیگر را ورندا کردند، و خنم جنینگز در همان حال که همراه سر جان از راهرو به اتاق میآدم به شرح داستان خود ادامه داد.
خانم پالمر چندین سال جوانتر از از لیدی میدلتون بود و هیچ شباهتی هم به لیدی میدلتن نداشت. کوتاه قد و تپل بود، صورت خیلی قشنگی داشت و کاملا سرحال نشان میداد. رفتارش به هیچ وجه به نزاکت لیدی میدلتن نبود اما دلنشین تر بود .با لبخند وارد شد و تمام مدتی هم که آنجا بود لبخند به لب داشت جز مواقعی که میخندید و موقع رفتن هم لبخند زد.
شوهرش جوانی جدی بود که بیست و پنج شش ساله به نظر میرسید و رفتارش مودبانهتر و شسته رفتهتر از همسرش بود، اما رغبتش به خوشحال کردن و خوشحال شدن کمتر بود. وقتی وارد شد خودش را گرفته بود. سری برای خانمها تکان داد بی آنکه کلمهای به زبان بیاورد، و بعد کمی هم آنها و خانه را ورانداز کرد. بعد هم روزنامهای از روی میز برداشت و تمام مدت خیلی جدی روزنامه خواند.
چنانچه به کتاب عقل و احساس علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی آثار جین آستن در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید. همچنین بخش معرفی برترین داستانهای عاشقانهی ایران و جهان نیز شما را با سایر موارد مشابه آشنا میسازد.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات جهان، داستان خارجی، رمان، عاشقانه
۰ برچسبها: ادبیات جهان، جین آستن، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب