«سیندخت» اثری است از علیمحمد افغانی (نویسندهی اهل کرمانشاه، متولد ۱۳۰۳) که در سال ۱۳۶۰ منتشر شده است. این کتاب به روایت عشق مدیرعامل یک کارخانه به یکی از کارگرانش میپردازد.
دربارهی سیندخت
سیندخت رمان اجتماعی-ایرانی نوشته علیمحمد افغانی است که در سال ۱۳۶۰ توسط انتشاارت امیرکبیر منتشر شده است. علیمحمد افغانی در این کتاب اگرچه با قدرت شوهر آهو خانم ظاهر نشده اما به خوبی توانسته تصویری از جامعهی خود را برای خواننده نشان دهد. جامعهای که در حال پیشرفت و مدرن شدن است اما هنوز نگاههای سنتی وجود دارد.
نویسنده که تقریبا در همهی داستانهایش قصهها زنان کلیدی دارند، این بار هم به نوعی زندگی طبقات مختلف جامعه را به ویژه جایگاه زنان در اجتماع را به تصویر میکشد. او نویسنده ریزبینی است و در کتاب سیندخت هم جزئیات را با حوصله و دقت ارائه میکند. ناشر در توضیحی فضای کتاب سیندخت را به داستانهای بالزاک تشبیه کرده است: «زنانی از هر دست از ظالمترین و مظلومترین، همه اسیر یک دنیای مردانه و قوانین ساختهی مردان هستند. اتفاقا جهان «بالزاک» هم همین است؛ زنان؛ خوب یا بد، همه اسیرند، اسیر مردانی نامرتبط و دنیایی مردانه.»
کتاب سیندخت از سال ۱۳۶۴ براى انتشار در اختیار مؤسسه انتشارات نگاه بوده است، این کتاب پیش از آن توسط انتشارات امیرکبیر به همت عبدالرحیم جعفرى منتشر مىشد.
کتاب سیندخت در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۲.۶۸ با بیش از ۱۰۰ رای و ۲۱ نقد و نظر است.
داستان سیندخت
داستان اجتماعی سیندخت در شهر اهواز روایت میشود. مهندس بهمن فرزاد، که مدیر عامل کارخانهی روغن موتور اهواز است، به سیندخت، دختری که در کارخانه مشغول کار شده علاقمند میشود. سیندخت با نوشتن نامهای به بهمن که در آن سختیها و ناملایمات زندگیاش را شرح داده سعی میکند او را از ازدواج با خودش منصرف کند.
بخشی از سیندخت
شب خنک بود و گرماسنج اتاق هتل، وقتی که آقای بهمن فرزاد مدیر فنی کارخانه روغن موتور اهواز در را گشود و به قصد خوابیدن لباسهایش را بیرون آورد و در گنجه جارختی آویخت، از بیست درجه تجاوز نمیکرد. با این وصف او کلافه بود. از گرمای خیالی که گمان میکرد آن سال از بداقبالی وی شاید یک ماه زودتر به سراغ خوزستان آمده بود، کلافه بود.
مشروب نخورده بود، ولی چنان که گفتی دوش آب گرم گرفته است در سر و صورت، گردن و شانههایش احساس خلجان و گرما میکرد؛ یک گرمای جفنگ و دل آزاری که ظاهرا ناشی از کوفتگی اعصابش بود و مثل مورچه زیر پوستش راه میرفت. به خصوص وقتی که فکر میکرد ممکن است تمام شب را همانطور بیخواب بماند و صبح فردا نتواند با نشاط و سرزندگی سر کارش حاضر شود، بیشتر کلافه میشد.
از جیرجیر تختخواب وقتی که از دندهای به دندهای میغلتید، از سفتی بالش یا نرمی تشک و چسبندگی ملافه که هرکدام برای بیخوابی او بهانهای بود، از صدای خفیف اتومبیلی که در آن ساعت نیم شب از جاده اسفالتِ جلوی هتل میگذشت و نور چراغهایش پنجره اتاق را روشن میکرد، از گفتگوها و مذاکراتی که آن شب ضمن خوردن شام و همچنین پس از شام، طی چهار ساعت طولانی با اعضاء هیئتمدیره شرکت داشت و همه آن اینک مثل بانگی که زیر طاق یک گنبد بکنند در مغزش منعکس میشد و تارهای حساس شده اعصابش را غلغلک میداد، از خودش که خودش را به یک زندگی مجردی یکنواخت و اقامت در هتلها و پانسیونها محکوم کرده بود، کلافه بود.
بازوانش را شل میکرد و پاهایش را کش میداد و از زیر ملافه، خنکیهای این گوشه و آن گوشه تشک را لمس میکرد. ولی در پس پرده سبک شده روحش میدید که توی سالن سبزرنگ هتل با چلچراغ روی سرش، کنار اعضاء هیئتمدیره که همه مردان سالمند و صاحب جاهی بودند، دور میز نشسته مشغول شام خوردن و درعینحال مذاکره پیرامون مسائل و موضوعات کارخانه یا بهعبارتدیگر، شرکت، بود. آقای اشمیت، کارشناس ماشینآلات که برای نصب و راهاندازی دستگاههای جدید از آلمان به ایران گسیلشده بود و اینک یک ماه میشد که در اهواز بود، طرف راست او نشسته بود.
چنانچه به کتاب سیندخت علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی آثار علیمحمد افغانی در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید.
15 مرداد 1402
سیندخت
«سیندخت» اثری است از علیمحمد افغانی (نویسندهی اهل کرمانشاه، متولد ۱۳۰۳) که در سال ۱۳۶۰ منتشر شده است. این کتاب به روایت عشق مدیرعامل یک کارخانه به یکی از کارگرانش میپردازد.
دربارهی سیندخت
سیندخت رمان اجتماعی-ایرانی نوشته علیمحمد افغانی است که در سال ۱۳۶۰ توسط انتشاارت امیرکبیر منتشر شده است. علیمحمد افغانی در این کتاب اگرچه با قدرت شوهر آهو خانم ظاهر نشده اما به خوبی توانسته تصویری از جامعهی خود را برای خواننده نشان دهد. جامعهای که در حال پیشرفت و مدرن شدن است اما هنوز نگاههای سنتی وجود دارد.
نویسنده که تقریبا در همهی داستانهایش قصهها زنان کلیدی دارند، این بار هم به نوعی زندگی طبقات مختلف جامعه را به ویژه جایگاه زنان در اجتماع را به تصویر میکشد. او نویسنده ریزبینی است و در کتاب سیندخت هم جزئیات را با حوصله و دقت ارائه میکند. ناشر در توضیحی فضای کتاب سیندخت را به داستانهای بالزاک تشبیه کرده است: «زنانی از هر دست از ظالمترین و مظلومترین، همه اسیر یک دنیای مردانه و قوانین ساختهی مردان هستند. اتفاقا جهان «بالزاک» هم همین است؛ زنان؛ خوب یا بد، همه اسیرند، اسیر مردانی نامرتبط و دنیایی مردانه.»
کتاب سیندخت از سال ۱۳۶۴ براى انتشار در اختیار مؤسسه انتشارات نگاه بوده است، این کتاب پیش از آن توسط انتشارات امیرکبیر به همت عبدالرحیم جعفرى منتشر مىشد.
کتاب سیندخت در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۲.۶۸ با بیش از ۱۰۰ رای و ۲۱ نقد و نظر است.
داستان سیندخت
داستان اجتماعی سیندخت در شهر اهواز روایت میشود. مهندس بهمن فرزاد، که مدیر عامل کارخانهی روغن موتور اهواز است، به سیندخت، دختری که در کارخانه مشغول کار شده علاقمند میشود. سیندخت با نوشتن نامهای به بهمن که در آن سختیها و ناملایمات زندگیاش را شرح داده سعی میکند او را از ازدواج با خودش منصرف کند.
بخشی از سیندخت
شب خنک بود و گرماسنج اتاق هتل، وقتی که آقای بهمن فرزاد مدیر فنی کارخانه روغن موتور اهواز در را گشود و به قصد خوابیدن لباسهایش را بیرون آورد و در گنجه جارختی آویخت، از بیست درجه تجاوز نمیکرد. با این وصف او کلافه بود. از گرمای خیالی که گمان میکرد آن سال از بداقبالی وی شاید یک ماه زودتر به سراغ خوزستان آمده بود، کلافه بود.
مشروب نخورده بود، ولی چنان که گفتی دوش آب گرم گرفته است در سر و صورت، گردن و شانههایش احساس خلجان و گرما میکرد؛ یک گرمای جفنگ و دل آزاری که ظاهرا ناشی از کوفتگی اعصابش بود و مثل مورچه زیر پوستش راه میرفت. به خصوص وقتی که فکر میکرد ممکن است تمام شب را همانطور بیخواب بماند و صبح فردا نتواند با نشاط و سرزندگی سر کارش حاضر شود، بیشتر کلافه میشد.
از جیرجیر تختخواب وقتی که از دندهای به دندهای میغلتید، از سفتی بالش یا نرمی تشک و چسبندگی ملافه که هرکدام برای بیخوابی او بهانهای بود، از صدای خفیف اتومبیلی که در آن ساعت نیم شب از جاده اسفالتِ جلوی هتل میگذشت و نور چراغهایش پنجره اتاق را روشن میکرد، از گفتگوها و مذاکراتی که آن شب ضمن خوردن شام و همچنین پس از شام، طی چهار ساعت طولانی با اعضاء هیئتمدیره شرکت داشت و همه آن اینک مثل بانگی که زیر طاق یک گنبد بکنند در مغزش منعکس میشد و تارهای حساس شده اعصابش را غلغلک میداد، از خودش که خودش را به یک زندگی مجردی یکنواخت و اقامت در هتلها و پانسیونها محکوم کرده بود، کلافه بود.
بازوانش را شل میکرد و پاهایش را کش میداد و از زیر ملافه، خنکیهای این گوشه و آن گوشه تشک را لمس میکرد. ولی در پس پرده سبک شده روحش میدید که توی سالن سبزرنگ هتل با چلچراغ روی سرش، کنار اعضاء هیئتمدیره که همه مردان سالمند و صاحب جاهی بودند، دور میز نشسته مشغول شام خوردن و درعینحال مذاکره پیرامون مسائل و موضوعات کارخانه یا بهعبارتدیگر، شرکت، بود. آقای اشمیت، کارشناس ماشینآلات که برای نصب و راهاندازی دستگاههای جدید از آلمان به ایران گسیلشده بود و اینک یک ماه میشد که در اهواز بود، طرف راست او نشسته بود.
چنانچه به کتاب سیندخت علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی آثار علیمحمد افغانی در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: اجتماعی، ادبیات ایران، داستان ایرانی، رمان، عاشقانه
۰ برچسبها: ادبیات ایران، علیمحمد افغانی، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب