«صداهایی از چرنوبیل» با نامهای کامل «صداهایی از چرنوبیل: رویدادنامهی آینده» یا «صداهایی از چرنوبیل: تاریخ شفاهی یک فاجعهی هستهای» اثری است از سوتلانا الکسیویچ (نویسنده و روزنامهنگار برندهی جایزهی نوبل اهل بلاروس، متولد ۱۹۴۸) که در سال ۱۹۹۷ منتشر شده است. این کتاب به شرح اتفاقات پس از حادثهی چرنوبیل میپردازد.
دربارهی صداهایی از چرنوبیل
صداهایی از چرنوبیل کتابی است که توسط نویسنده و روزنامهنگار بلاروسی برنده جایزه نوبل، سوتلانا الکسیویچ نگاشته شده است. سوتلانا در دورانی که فاجعه چرنوبیل اتفاق افتاد (آوریل ۱۹۸۶) در مینسک پایتخت کشور بلاروس زندگی میکرد. این کتاب در سال ۲۰۱۵ برندهی جایزهی نوبل شده است.
او در سن چهل سالگی، با ۵۰۰ نفر از کسانی که شاهد این فاجعه بودند، از جمله مأموران آتشنشانی، سیاستمداران، فیزیکدانان، پزشکان و مردم عادی مصاحبه کرد. این کار ده سال به طول انجامید. کتاب صداهایی از چرنوبیل به چرایی و چگونگی این فاجعه نمیپردازد بلکه بیشتر به شرح جهان بعد از فاجعه و اینکه مردم چگونه با آن مواجه شدند و چگونه این تجربهها بر روح و روانشان تأثیر گذاشت پرداخته است.
سوتلانا سبکی منحصربهفرد در خلق آثارش دارد که به روایت «چند صدایی» یا «رمان جمعی» مشهور است. در آثار او داستان به طور مستند از زبان شمار بسیاری زیادی از افراد بیان میشود و او پس از مصاحبه با افراد مختلف موضوع کتاب را به صورت مستندنگاری روایت میکند.
او برای نگارش کتاب صداهایی از چرنوبیل تاریخ شفاهی تکاندهندهی اتمی با افراد زیادی که در جریان حادثه حضور داشتند مصاحبه کرد و روایات آنها از حادثه را به رشتهی تحریر درآورد. در این سبک روایت داستان، واقعیت به خوبی به خواننده انتقال داده میشود. سوتلانا آلکسیویچ دربارهی سبک نگارشش اینگونه توضیح میدهد: «همیشه در جستوجوی سبکی ادبی بودهام که بتوانم به کمک آن تا حد ممکن به زندگی واقعی نزدیک شوم.
واقعیت همیشه مانند یک آهنربا مرا جذب خودش کرده، آزارم داده و مسحورم کرده است و همیشه خواستهام آنرا همانگونه که هست روی کاغذ ثبت کنم. و خیلی زود ژانر صداها و اعترافات واقعی انسان، شواهد و اسناد گواهان را برای منظورم مناسب یافتم.
من اینگونه دنیا را میبینم و میشنوم – همسرایی صداهایی فردی و مجموعهای از جزئیات روزمرهی زندگی. چشم و گوش من این طور عمل میکند و به این ترتیب تمام پتانسیلهای روحی و عاطفیام به طور کامل جامهی عمل میپوشند و من میتوانم همزمان یک نویسنده، خبرنگار، جامعهشناس، روانشناس و خطیب باشم.»
کتاب صداهایی از چرنوبیل در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۴۰ با بیش از ۵۴ هزار رای و ۶۸۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمههایی از نازلی اصغرزده، شهرام همت زاده (با عنوان زمزمههای چرنوبیل)، الهام کامرانی (با عنوان نیایش چرنوبیل)، حدیث حسینی و سمانه پرهیزگاری منتشر شده است.
واقعهی چرنوبیل
چرنوبیل از جمله مهمترین واقعههای قرن بیستم است که با وجود جنگهای وحشتناک و انقلابها، یادگار این قرن خواهد بود. فاجعهای در زمان رخ داده است. ایزوتوپهای پرتوزایی که بر زمین شهر چرنوبیل ریختند، پنجاه سال، صد، دویست، هزار سال یا بیشتر عمر خواهد کرد. در مقایسه با عمر بشری آنها جاودان هستند. توانایی درک چه چیزی را داریم؟ آیا رسیدن و شناخت معنا در این وحشتِ ناشناخته در توان ماست؟
شب ۲۶ آوریل سال ۱۹۸۶… یکشبه تاریخ تغییر کرد. جهش کوچکی در واقعیتی تازه اتفاق افتاد و تاریخِ این واقعیت است که نهتنها بیش از دانستههای ما بلکه ورای تصوراتمان است. پیوند زمانها گسسته شد… گذشته به یکباره ناتوان شد، درش چیزی نبود برای تکیه کردن، در بایگانیِ همیشه در دسترس بشریت (همانطور که ما باور داریم) کلیدی پیدا نشد که بتواند این در را باز کند.
یک رشته انفجار، راکتور و چهارمین بلوک تولید انرژی نیروگاه اتمی چرنوبیل که در نزدیکی مرز بلاروس قرار داشت را از بین برد و بزرگترین اتفاق تکنولوژیکی قرن بیستم را رقم زد. در اثر این فاجعه در حدود ۵ میلیون نفر آسیب دیدند و مشکلات زنتیکی در مردم منطقه ایجاد شد. این حادثه برای بلاروسِ کوچک (با ۱۰ میلیون نفر جمعیت) فاجعهای ملی بود.
بخشی از صداهایی از چرنوبیل
نمیدانم از چه بگویم: از مرگ، یا از عشق؟ اصلا آیا این دو یکسانند؟ از کدام یک بگویم؟
تازه ازدواج کرده بودیم. هنوز حتی تا مغازه هم دست در دست هم میرفتیم. به او میگفتم دوستت دارم؛ اما آن زمان نمیدانستم چقدر دوستش دارم، نمیدانستم … ما در خوابگاه ایستگاه آتشنشانی که او در آن مشغول به کار بود، زندگی میکردیم. در طبقه دوم. سه زوج جوان دیگر هم آنجا بودند. همهمان از یک آشپزخانه استفاده میکردیم. کامیونهای قرمز آتشنشانی همیشه در طبقه اول بودند. شغلش این بود و اینطوری، من همیشه از همه چیز باخبر بودم؛ اینکه کجاست و در چه حالیست.
شبی صدایی شنیدم و از پنجره بیرون را نگاه کردم. مرا دید. «پنجره را ببند و برگرد به رختخواب. در نیروگاه آتشسوزی شده. زود برمیگردم.»
من خود انفجار را ندیدم، فقط شعلههایش را دیدم. همه چیز میدرخشید. تمام آسمان روشن بود. شعلهای بلند همهجا را فرا گرفته بود و همه جا پر از دود بود. حرارت هوا وحشتناک بود و او هنوز بازنگشته بود.
دود از قیر سوختهای برمیخاست که سقف را پوشانده بود. او بعدها گفت: «مثل این بود که در قیر مذاب راه میرفتیم.» آنها سعی کرده بودند شعلهها را سرکوب کنند و با پا گرافیتهای مشتعل را میکوبیدند… لباس مخصوصی به تن نداشتند؛ همان یونیفرم همیشگی را پوشیده بودند. هیچکس به آنها چیز خاصی نگفته بود. یک آتشسوزی اتفاق افتاده بود؛ فقط همین.
ساعت از چهار صبح گذشت و بعد، از پنج و شش. قرار بود ساعت شش به خانهی پدر و مادرش برویم؛ برای کاشتن سیبزمینی. آنها در زاپروژیا زندگی میکردند که با پریپیات چهل کیلومتر فاصله داشت. او کاشتن و شخم زدن را دوست داشت. مادرش همیشه به من میگفت که آنها اصلا دلشان نمیخواسته که او به شهر بیاید؛ حتی برایش خانهای پیش خودشان ساخته بودند. بعد به خدمت نظام فرا خوانده شد و در مسکو در بخش آتشنشانی خدمت کرده بود. وقتی برگشت گفت میخواهد آتشنشان بشود. فقط همین. (سکوت میکند)
گاهی وقتها، انگار صدایش را میشنوم؛ مثل آن وقتها که زنده بود. حتی عکسها هم به اندازهی آن صدا رویم اثر میگذارند. اما او حتی در خواب هم مرا صدا نمیزند؛ فقط منم که صدایش میزنم.
چنانچه به کتاب صداهایی از چرنوبیل علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی برترین کتابهای تاریخ در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر نمونههای مشابه آشنا شوید.
16 مرداد 1402
صداهایی از چرنوبیل
«صداهایی از چرنوبیل» با نامهای کامل «صداهایی از چرنوبیل: رویدادنامهی آینده» یا «صداهایی از چرنوبیل: تاریخ شفاهی یک فاجعهی هستهای» اثری است از سوتلانا الکسیویچ (نویسنده و روزنامهنگار برندهی جایزهی نوبل اهل بلاروس، متولد ۱۹۴۸) که در سال ۱۹۹۷ منتشر شده است. این کتاب به شرح اتفاقات پس از حادثهی چرنوبیل میپردازد.
دربارهی صداهایی از چرنوبیل
صداهایی از چرنوبیل کتابی است که توسط نویسنده و روزنامهنگار بلاروسی برنده جایزه نوبل، سوتلانا الکسیویچ نگاشته شده است. سوتلانا در دورانی که فاجعه چرنوبیل اتفاق افتاد (آوریل ۱۹۸۶) در مینسک پایتخت کشور بلاروس زندگی میکرد. این کتاب در سال ۲۰۱۵ برندهی جایزهی نوبل شده است.
او در سن چهل سالگی، با ۵۰۰ نفر از کسانی که شاهد این فاجعه بودند، از جمله مأموران آتشنشانی، سیاستمداران، فیزیکدانان، پزشکان و مردم عادی مصاحبه کرد. این کار ده سال به طول انجامید. کتاب صداهایی از چرنوبیل به چرایی و چگونگی این فاجعه نمیپردازد بلکه بیشتر به شرح جهان بعد از فاجعه و اینکه مردم چگونه با آن مواجه شدند و چگونه این تجربهها بر روح و روانشان تأثیر گذاشت پرداخته است.
سوتلانا سبکی منحصربهفرد در خلق آثارش دارد که به روایت «چند صدایی» یا «رمان جمعی» مشهور است. در آثار او داستان به طور مستند از زبان شمار بسیاری زیادی از افراد بیان میشود و او پس از مصاحبه با افراد مختلف موضوع کتاب را به صورت مستندنگاری روایت میکند.
او برای نگارش کتاب صداهایی از چرنوبیل تاریخ شفاهی تکاندهندهی اتمی با افراد زیادی که در جریان حادثه حضور داشتند مصاحبه کرد و روایات آنها از حادثه را به رشتهی تحریر درآورد. در این سبک روایت داستان، واقعیت به خوبی به خواننده انتقال داده میشود. سوتلانا آلکسیویچ دربارهی سبک نگارشش اینگونه توضیح میدهد: «همیشه در جستوجوی سبکی ادبی بودهام که بتوانم به کمک آن تا حد ممکن به زندگی واقعی نزدیک شوم.
واقعیت همیشه مانند یک آهنربا مرا جذب خودش کرده، آزارم داده و مسحورم کرده است و همیشه خواستهام آنرا همانگونه که هست روی کاغذ ثبت کنم. و خیلی زود ژانر صداها و اعترافات واقعی انسان، شواهد و اسناد گواهان را برای منظورم مناسب یافتم.
من اینگونه دنیا را میبینم و میشنوم – همسرایی صداهایی فردی و مجموعهای از جزئیات روزمرهی زندگی. چشم و گوش من این طور عمل میکند و به این ترتیب تمام پتانسیلهای روحی و عاطفیام به طور کامل جامهی عمل میپوشند و من میتوانم همزمان یک نویسنده، خبرنگار، جامعهشناس، روانشناس و خطیب باشم.»
کتاب صداهایی از چرنوبیل در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۴۰ با بیش از ۵۴ هزار رای و ۶۸۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمههایی از نازلی اصغرزده، شهرام همت زاده (با عنوان زمزمههای چرنوبیل)، الهام کامرانی (با عنوان نیایش چرنوبیل)، حدیث حسینی و سمانه پرهیزگاری منتشر شده است.
واقعهی چرنوبیل
چرنوبیل از جمله مهمترین واقعههای قرن بیستم است که با وجود جنگهای وحشتناک و انقلابها، یادگار این قرن خواهد بود. فاجعهای در زمان رخ داده است. ایزوتوپهای پرتوزایی که بر زمین شهر چرنوبیل ریختند، پنجاه سال، صد، دویست، هزار سال یا بیشتر عمر خواهد کرد. در مقایسه با عمر بشری آنها جاودان هستند. توانایی درک چه چیزی را داریم؟ آیا رسیدن و شناخت معنا در این وحشتِ ناشناخته در توان ماست؟
شب ۲۶ آوریل سال ۱۹۸۶… یکشبه تاریخ تغییر کرد. جهش کوچکی در واقعیتی تازه اتفاق افتاد و تاریخِ این واقعیت است که نهتنها بیش از دانستههای ما بلکه ورای تصوراتمان است. پیوند زمانها گسسته شد… گذشته به یکباره ناتوان شد، درش چیزی نبود برای تکیه کردن، در بایگانیِ همیشه در دسترس بشریت (همانطور که ما باور داریم) کلیدی پیدا نشد که بتواند این در را باز کند.
یک رشته انفجار، راکتور و چهارمین بلوک تولید انرژی نیروگاه اتمی چرنوبیل که در نزدیکی مرز بلاروس قرار داشت را از بین برد و بزرگترین اتفاق تکنولوژیکی قرن بیستم را رقم زد. در اثر این فاجعه در حدود ۵ میلیون نفر آسیب دیدند و مشکلات زنتیکی در مردم منطقه ایجاد شد. این حادثه برای بلاروسِ کوچک (با ۱۰ میلیون نفر جمعیت) فاجعهای ملی بود.
بخشی از صداهایی از چرنوبیل
نمیدانم از چه بگویم: از مرگ، یا از عشق؟ اصلا آیا این دو یکسانند؟ از کدام یک بگویم؟
تازه ازدواج کرده بودیم. هنوز حتی تا مغازه هم دست در دست هم میرفتیم. به او میگفتم دوستت دارم؛ اما آن زمان نمیدانستم چقدر دوستش دارم، نمیدانستم … ما در خوابگاه ایستگاه آتشنشانی که او در آن مشغول به کار بود، زندگی میکردیم. در طبقه دوم. سه زوج جوان دیگر هم آنجا بودند. همهمان از یک آشپزخانه استفاده میکردیم. کامیونهای قرمز آتشنشانی همیشه در طبقه اول بودند. شغلش این بود و اینطوری، من همیشه از همه چیز باخبر بودم؛ اینکه کجاست و در چه حالیست.
شبی صدایی شنیدم و از پنجره بیرون را نگاه کردم. مرا دید. «پنجره را ببند و برگرد به رختخواب. در نیروگاه آتشسوزی شده. زود برمیگردم.»
من خود انفجار را ندیدم، فقط شعلههایش را دیدم. همه چیز میدرخشید. تمام آسمان روشن بود. شعلهای بلند همهجا را فرا گرفته بود و همه جا پر از دود بود. حرارت هوا وحشتناک بود و او هنوز بازنگشته بود.
دود از قیر سوختهای برمیخاست که سقف را پوشانده بود. او بعدها گفت: «مثل این بود که در قیر مذاب راه میرفتیم.» آنها سعی کرده بودند شعلهها را سرکوب کنند و با پا گرافیتهای مشتعل را میکوبیدند… لباس مخصوصی به تن نداشتند؛ همان یونیفرم همیشگی را پوشیده بودند. هیچکس به آنها چیز خاصی نگفته بود. یک آتشسوزی اتفاق افتاده بود؛ فقط همین.
ساعت از چهار صبح گذشت و بعد، از پنج و شش. قرار بود ساعت شش به خانهی پدر و مادرش برویم؛ برای کاشتن سیبزمینی. آنها در زاپروژیا زندگی میکردند که با پریپیات چهل کیلومتر فاصله داشت. او کاشتن و شخم زدن را دوست داشت. مادرش همیشه به من میگفت که آنها اصلا دلشان نمیخواسته که او به شهر بیاید؛ حتی برایش خانهای پیش خودشان ساخته بودند. بعد به خدمت نظام فرا خوانده شد و در مسکو در بخش آتشنشانی خدمت کرده بود. وقتی برگشت گفت میخواهد آتشنشان بشود. فقط همین. (سکوت میکند)
گاهی وقتها، انگار صدایش را میشنوم؛ مثل آن وقتها که زنده بود. حتی عکسها هم به اندازهی آن صدا رویم اثر میگذارند. اما او حتی در خواب هم مرا صدا نمیزند؛ فقط منم که صدایش میزنم.
چنانچه به کتاب صداهایی از چرنوبیل علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی برترین کتابهای تاریخ در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر نمونههای مشابه آشنا شوید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات جهان، تاریخ، علمی
۰ برچسبها: ادبیات جهان، سوتلانا الکسیویچ، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب