«چوب به دستهای ورزیل» اثری است از غلامحسین ساعدی (نویسندهی اهل تبریز، از ۱۳۱۴ تا ۱۳۶۴) که در سال ۱۳۴۴ نوشته شده است. این نمایشنامه راوی داستان مردم یک روستا است که زمینهای کشاورزیشان توسط گرازها مورد حمله قرار گرفته است.
دربارهی چوب به دستهای ورزیل
چوب به دستهای ورزیل معروف ترین نمایشنامه غلامحسین ساعدی است و در سال ۱۳۴۴ نوشته شده است. این نمایشنامه نخستین بار به کارگردانی جعفر والی اجرا شد. غلامحسین ساعدی در این نمایشنامه نگرشی بدبینانه نسبت به مدرنیتهی درحال ظهور در کشورش دارد چرا که مرحلهی گذر از سنت به تجدد، بدون پیشزمینههای تاریخی مورد نیاز، علیرغم شعارهایی که داده میشد در نگاه او چیزی جز درد و رنج برای انسانهای جهان سوم نداشته است و در این نمایشنامه نیز استیصال نسلی را به تصویر میکشد که خود را در مقابل اندوه عمیق اشغال و استعمار تنها مییابد.
چوب به دستهای ورزیل که نخستین بار در دههی چهل چاپ شد. نگاه نویسنده به حضور مستشاران خارجی که به ظاهر برای بهبود اوضاع میآیند اما کم کم مقیم شده و همهچیز را میبلعند، است. حمله گرازها در دهی که محصول را غارت میکنند، روستائیان را به اندیشهی استخدام شکارچیانی میاندازد اما شکارچیان رحل اقامت میافکنند و وضیعتی بدتر از گرازها پدید میآورند، روستائیان چارهای جز قیام ندارند اما آیا قیام میکنند؟
این نمایشنامه، آیینهی نگرانیهای غلامحسین ساعدی در برابر اشغال و استثمار است و به شکلی نمادین و درخشان، خطاها و رنجهای مردم را نشان میدهد.
کتاب چوب به دستهای ورزیل در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۸۶ با بیش از ۷۱۹ رای و ۸۸ نقد و نظر است.
داستان چوب به دستهای ورزیل
در شروع نمایشنامهی چوب به دستهای ورزیل با شخصیتی به نام «محرم» مواجهیم که همه ی محصولش، طعم ی گراز شده و نه تنها سایر اهالی روستا به فکر کمک برای عبور او از این بحران نیستند، بلکه اعتقاد دارند حتما عملی از محرم سر زده که گرازها به زمینهای او حمله کردهاند.
این اتفاق سبب میشود تا محرم خود را در میان این اهالی تنها ببیند و بفهمد که زبان و درد مشترکی با آنها ندارد؛ پس در قبای یک عاقل دیوانه نظیر بهلول درآمده و در طول نمایشنامهی «چوب به دستهای ورزیل»، با زبان اشاره و کنایه، اشتباهات اهالی را به آنان گوشزد میکند؛ اما کجاست گوش شنوایی؟
خیلی زود مشکل همهگیر می شود و مردم روستا هرچه میکنند نمیتوانند گرازها را فراری دهند؛ پس تصمیم می گیرند به روستای مجاور رفته و از آنها طلب مشورت و یاری کنند. در آنجا شخصیتی به نام «موسیو» وارد داستان میشود که راهحلی به اهالی روستا پیشنهاد میکند و آنان غافل از اینکه این راه حل، مشکل جدید و بزرگتری برایشان خواهد بود، آن را می پذیرند.
بخشهایی از چوب به دستهای ورزیل
صحنه خالی است. صدای خروپف شکارچی ها بلندتر از صحنه قبل مرتب از ساختمان به گوش می رسد. صدای ماشین شنیده می شود که ترمز می کند. چند لحظه بعد محرم از کوچه چپ عقبی پیدا می شود، می آید و می ایستد و گوش می دهد. صدای خروپف، آهنگ مخصوصی پیدا می کند.
محرم با تعجب به بالا نگاه می کند. مسیو از کوچه راست عقبی وارد می شود. مسیو: همشهری … سالام … سالام! محرم: تویی پیرمرد؟ مسیو: آره منم… پس اینا کجان؟… هیچ کس پیداش نیس؟ … کجا رفتن؟ محرم: جلو می آید. چی کارشون داری؟ مسیو: کارشون دارم! محرم: همه شون رفتن صحرا. مسیو: من الان از اونجا میام … کسی نبود؟ محرم: پس حتمآ رفته ان خونه هاشون.
مسیو: خونه هاشون؟ … واسه چی؟ محرم: رفتن تو مطبخ ها … پای اجاق ها … مسیو: که چی کار کنن؟ محرم: یعنی تو نمیدونی؟ مسیو: نه، چه میدونم؟ محرم: از دور که میومدی، ندیدی چه دودی از ورزیل بالا میره؟ مسیو: به اطراف و آسمان نگاه می کند. دود؟ عینکش را برمی دارد و آسمان را نگاه می کند. ها … دود خیلی زیاد شده … دود چرا زیاد شده؟
………………..
محرم: بیا! … من و تو دیگه از اونا نیستیم … پریشب نوبت من بود … دیشب نوبت تو … امشب هم که معلوم نیس … اونا همهشون خوشحالن.
نعمت: کیا رو میگى؟
محرم: همهشونو، کدخدا … اسدالله … عبدالله … مش ستار … جعفر … همهشون!
نعمت: هیچ کدومشون خوشحال نیستن.
محرم: آخه یه خورده هم میترسن … از فرداش میترسن. کسى چه میدونه … گراز که خبر نمىکنه … تو میدونى حالا واسه اونا حکم چى رو دارى؟ … مثل اینکه اومدهان سر ختم عزیزت … یا اصلا سر ختم خودت … بالا سر لاشهات … واسه سرسلامتى.
چنانچه به کتاب چوب به دستهای ورزیل علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی آثار غلامحسین ساعدی در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید. به علاوه، بخش معرفی برترین فیلمنامهها و نمایشنامهها نیز شما را با سایر موارد مشابه آشنا میسازد.
7 شهریور 1402
چوب به دستهای ورزیل
«چوب به دستهای ورزیل» اثری است از غلامحسین ساعدی (نویسندهی اهل تبریز، از ۱۳۱۴ تا ۱۳۶۴) که در سال ۱۳۴۴ نوشته شده است. این نمایشنامه راوی داستان مردم یک روستا است که زمینهای کشاورزیشان توسط گرازها مورد حمله قرار گرفته است.
دربارهی چوب به دستهای ورزیل
چوب به دستهای ورزیل معروف ترین نمایشنامه غلامحسین ساعدی است و در سال ۱۳۴۴ نوشته شده است. این نمایشنامه نخستین بار به کارگردانی جعفر والی اجرا شد. غلامحسین ساعدی در این نمایشنامه نگرشی بدبینانه نسبت به مدرنیتهی درحال ظهور در کشورش دارد چرا که مرحلهی گذر از سنت به تجدد، بدون پیشزمینههای تاریخی مورد نیاز، علیرغم شعارهایی که داده میشد در نگاه او چیزی جز درد و رنج برای انسانهای جهان سوم نداشته است و در این نمایشنامه نیز استیصال نسلی را به تصویر میکشد که خود را در مقابل اندوه عمیق اشغال و استعمار تنها مییابد.
چوب به دستهای ورزیل که نخستین بار در دههی چهل چاپ شد. نگاه نویسنده به حضور مستشاران خارجی که به ظاهر برای بهبود اوضاع میآیند اما کم کم مقیم شده و همهچیز را میبلعند، است. حمله گرازها در دهی که محصول را غارت میکنند، روستائیان را به اندیشهی استخدام شکارچیانی میاندازد اما شکارچیان رحل اقامت میافکنند و وضیعتی بدتر از گرازها پدید میآورند، روستائیان چارهای جز قیام ندارند اما آیا قیام میکنند؟
این نمایشنامه، آیینهی نگرانیهای غلامحسین ساعدی در برابر اشغال و استثمار است و به شکلی نمادین و درخشان، خطاها و رنجهای مردم را نشان میدهد.
کتاب چوب به دستهای ورزیل در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۸۶ با بیش از ۷۱۹ رای و ۸۸ نقد و نظر است.
داستان چوب به دستهای ورزیل
در شروع نمایشنامهی چوب به دستهای ورزیل با شخصیتی به نام «محرم» مواجهیم که همه ی محصولش، طعم ی گراز شده و نه تنها سایر اهالی روستا به فکر کمک برای عبور او از این بحران نیستند، بلکه اعتقاد دارند حتما عملی از محرم سر زده که گرازها به زمینهای او حمله کردهاند.
این اتفاق سبب میشود تا محرم خود را در میان این اهالی تنها ببیند و بفهمد که زبان و درد مشترکی با آنها ندارد؛ پس در قبای یک عاقل دیوانه نظیر بهلول درآمده و در طول نمایشنامهی «چوب به دستهای ورزیل»، با زبان اشاره و کنایه، اشتباهات اهالی را به آنان گوشزد میکند؛ اما کجاست گوش شنوایی؟
خیلی زود مشکل همهگیر می شود و مردم روستا هرچه میکنند نمیتوانند گرازها را فراری دهند؛ پس تصمیم می گیرند به روستای مجاور رفته و از آنها طلب مشورت و یاری کنند. در آنجا شخصیتی به نام «موسیو» وارد داستان میشود که راهحلی به اهالی روستا پیشنهاد میکند و آنان غافل از اینکه این راه حل، مشکل جدید و بزرگتری برایشان خواهد بود، آن را می پذیرند.
بخشهایی از چوب به دستهای ورزیل
صحنه خالی است. صدای خروپف شکارچی ها بلندتر از صحنه قبل مرتب از ساختمان به گوش می رسد. صدای ماشین شنیده می شود که ترمز می کند. چند لحظه بعد محرم از کوچه چپ عقبی پیدا می شود، می آید و می ایستد و گوش می دهد. صدای خروپف، آهنگ مخصوصی پیدا می کند.
محرم با تعجب به بالا نگاه می کند. مسیو از کوچه راست عقبی وارد می شود. مسیو: همشهری … سالام … سالام! محرم: تویی پیرمرد؟ مسیو: آره منم… پس اینا کجان؟… هیچ کس پیداش نیس؟ … کجا رفتن؟ محرم: جلو می آید. چی کارشون داری؟ مسیو: کارشون دارم! محرم: همه شون رفتن صحرا. مسیو: من الان از اونجا میام … کسی نبود؟ محرم: پس حتمآ رفته ان خونه هاشون.
مسیو: خونه هاشون؟ … واسه چی؟ محرم: رفتن تو مطبخ ها … پای اجاق ها … مسیو: که چی کار کنن؟ محرم: یعنی تو نمیدونی؟ مسیو: نه، چه میدونم؟ محرم: از دور که میومدی، ندیدی چه دودی از ورزیل بالا میره؟ مسیو: به اطراف و آسمان نگاه می کند. دود؟ عینکش را برمی دارد و آسمان را نگاه می کند. ها … دود خیلی زیاد شده … دود چرا زیاد شده؟
………………..
محرم: بیا! … من و تو دیگه از اونا نیستیم … پریشب نوبت من بود … دیشب نوبت تو … امشب هم که معلوم نیس … اونا همهشون خوشحالن.
نعمت: کیا رو میگى؟
محرم: همهشونو، کدخدا … اسدالله … عبدالله … مش ستار … جعفر … همهشون!
نعمت: هیچ کدومشون خوشحال نیستن.
محرم: آخه یه خورده هم میترسن … از فرداش میترسن. کسى چه میدونه … گراز که خبر نمىکنه … تو میدونى حالا واسه اونا حکم چى رو دارى؟ … مثل اینکه اومدهان سر ختم عزیزت … یا اصلا سر ختم خودت … بالا سر لاشهات … واسه سرسلامتى.
چنانچه به کتاب چوب به دستهای ورزیل علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی آثار غلامحسین ساعدی در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید. به علاوه، بخش معرفی برترین فیلمنامهها و نمایشنامهها نیز شما را با سایر موارد مشابه آشنا میسازد.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: اجتماعی، ادبیات ایران، فیلمنامه/نمایشنامه
۰ برچسبها: ادبیات ایران، غلامحسین ساعدی، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب