«رستم در قرن بیست و دوم» اثری است از عبدالحسین صنعتیزاده (نویسندهی اهل کرمان، از ۱۲۷۴ تا ۱۳۵۲) که در سال ۱۳۱۳ منتشر شده است. این داستان تخیلی به ماجرای زنده شدن دوبارهی رستم در قرن بیست و دوم و مواجه شدنش با زندگی مدرن میپردازد.
دربارهی رستم در قرن بیست و دوم
رستم در قرن بیست و دوم نوشته ی عبدالحسین صنعتی زاده نخستین رمان علمی تخیلی ایرانی است که در سال ۱۳۱۳ منتشر شده است. رستم در این کتاب نماد فرهنگی است سنتی که از تماس با تمدن غرب یکه خورده اما ناگزیر است که خواسته یا ناخواسته آن را بپذیرد. این رمان نخست به صورت پاورقی در روزنامه شفق سرخ و برای اولین بار در قالب کتاب به سال ۱۳۱۳ منتشر شد.
محمدعلی جمالزاده، داستاننویس مطرح کشورمان در پاییز ۱۳۱۶ درباره این اثر نوشت: امروز هرکسی را به زبان فارسی کتابی نوشت و منتشر ساخت باید مستحق تمجید و تحسین دانست. علیالخصوص که مانند مؤلف محترم این کتاب دارای قوهی تصور جوال و فکر آزاد و زبان روان و دلپذیر و سادهای نیز باشد.
تالیفات متعدد آقای صنعتیزاده بهترین معرف ایشان است و این جوانِ تاجرِ نویسنده، یعنی محبوب خالق و محب مخلوق، محتاج به معرفی احدی نیست ولی نظر به لطف و تفقدی که در حق این بنده دارند خواستند اسم حقیر نیز در آغاز این کتاب در جنب نام نامی ایشان بیاید تا نشانهای باشد از یگانگی معنوی که در بین موجود و مایهی سرور و شادمانی نگارندهی این سطور است.
تابهحال بیشتر تألیفات آقای صنعتیزاده عبارت بوده است از داستانهای تاریخی یعنی یکی از وقایع عمدهی تاریخ ایران را به یاریِ قوهی تصور شگفتانگیزی که خداوند به ایشان عطا فرموده با حوادث دلنشینی که آفریدهی فکر بدیع و اندیشهی ژرف خود ایشان است به هم آمیخته و از آن قصه و حکایتی میسازند که برای شخص خواننده هم متضمن فواید و منافع تاریخی است و هم مایهی تفریح و تفنن خاطر.
در “داستان رستم در قرن بیست و دوم” جنبهی تاریخی داستان در مقابل جولان تصور و اندیشهی مؤلف محترم تحتالشعاع واقع گردیده و نظر ایشان در ساختن این قصه بیشتر نشان دادن ترقیاتی است که در قرون اخیره در شئون اجتماعی نصیب نوع بشر گردیده و در پرتو آن کار به جایی رسیده که حتی رستم دستان هم که در زمان قدیم مظهر کمال بوده در برابر مردم عصر جدید خود را خوار و زبون میبیند.
کتاب رستم در قرن بیست و دوم در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۴۸ است.
داستان رستم در قرن بیست و دوم
طرح داستان چنین است: در قرن بیست و دوم، در سیستانی مدرن و امروزی، دانشمندی به نام جانکاس رستم را دوباره زنده می کند. رستم از همان آغاز گیج و مبهوت است. او شیوه ی زندگی قرن بیست و دوم را نمی فهمد و نمی داند بر سر او چه آمده که از چنان سرزمین عجیبی سر در آورده است. نه آنچه می بیند را درک می کند، نه از آن خوشش می آید، و نه می خواهد برتری قدرت چنان تمدنی را بر خود قبول کند.
از سوی دیگر جانکاس و شاگردانش هیچ تلاشی برای تفهیم شرایط جدید به رستم نمی کنند. آنها کاری ندارند مگر تحقیر رستم و خندیدن به حیرت او. رستم در دست ایشان تبدیل به بازیچه ای شده است که می توان هر کاری با او کرد. در این رفتار تا آنجا پیش می روند که حتی رخش را بی همدلی یا تاسفی به کشتن می دهند و نوکر رستم را جلوی چشمان او خاکستر می کنند.
رستم تا پایان داستان، یعنی زمانی که برای نداشتن شناسنامه محاکمه میشود، حتی نمیداند که به قرن بیست و دوم آمده است. نمی داند این مردمان کیانند و چرا سیستان او دیگر شبیه سیستان نیست. او ندانسته وارد محکمه ای می شود بی آن که بداند جرمش چیست. به این محکوم می شود که شناسنامه بگیرد، به موزه نقل مکان کند و چند ساعتی در آنجا با شکل و شمایل قدیمش بنشیند تا مردم نگاهش کنند، و در اوقات باقیمانده نه در لباس رزم معمولش بلکه با صورت اصلاح کرده و کت و شلوار و کراوات در جامعه ظاهر شود «که باعث نفرت سایرین نگردد.»
این بخش از داستان یادآور فیل «شهر قصه» بیژن مفید است. فیل تازه وارد بیشناسنامه ای که مجبورش کردند شناسنامه بگیرد، عاجهایش را ببرد و بگذارد روی سرش، و اسمش را به منوچهر تغییر دهد.
بخشی از رستم در قرن بیست و دوم
جانکاس مخترع ماشین تجسم ارواح و اجساد مردگان، بهاتفاق شاگردانش هرکدام بالهای ظریف و قشنگی را به شانههای خود بسته و بعضیشان چمدانهای بلورینی بهدست گرفته از روی آسمان میپریدند. مردمان دیگری که در آسمان پرواز مینمودند چون نظرشان به جانکاس میافتاد به احترامش چندین دفعه بالهای خودشان را به هم زده و میگفتند یقیناً جانکاس با شاگردانش برای امتحان زنده نمودن اموات به جاهای خلوتی که بیسروصدا باشد میروند.
لکن جانکاس و شاگردانش توجهی به سخنان مردم ننموده و از روی دریا و بالای کوهها و جنگلها عبور نموده و هر لمحه صدها فرسخ را طی میکردند. هنوز هوا گرگومیش بود که کوه پلنگان سیستان در زیر پایشان مانند تخم گنجشکی که درهمشکسته باشد نمایان شد. جانکاس نقطهی معینی را در نظر گرفته، بهآرامی بهاتفاق شاگردانش بدان محل نزول نمود.
همگی در کنار درختی که هر شاخهاش میوه و برگی جداگانه داشت رحل اقامت افکنده و به اندک لمحهای با چند حرکت مختصر بالها را تبدیل به صندلیهای راحتی نمودند و پس از رفع خستگی به امر جانکاس از میان چمدانها آلات مختلف ظریفی را درآورده و چون آنها را به یکدیگر وصل نمودند بهصورت ماشین عجیبی در آمد. در مقابل آن ماشین ورقهی سفید اسرارآمیزی را بیاویخت و از سه رشته شیشهی لاستیکی یک رشته را به زمین فروبرده و یک رشته را در هوای آزاد نگه داشته و رشتهی دیگر را به دست یک نفر از شاگردانش داده، سپس مشغول میزان نمودن آن ماشین گردید.
در اول از اطراف آن محوطه ذراتی به حرکت در آمد، بهنوعی که اگر بیاطلاعی از آنسو میگذشت گمان نمیکرد آن ذرات متحرک بهوسیلهی آن ماشین عجیب آنطور به حرکت و جنبش در آمده، بلکه گمان مینمود در آنجا باد و طوفانی شروع شده است. جنبش و حرکت ذرات بهتدریج وسعت مییافت و کمکم عقب میرفت. همینکه در مرتبهی ثانی جانکاس حرکت دیگری به پیچ و مهرههای آن ماشین داد، صدای مرموزی شنیده شد و ذراتی، که فقط به نظر چشمهای مسلح میآمد، دیده میشد که در اطراف آن لوحه سفید گردش نمود.
بعد به آن لوحه جذب شده، بهتدریج سفیدی آن را تیره مینمایند. شاگردان جانکاس که تا آن روز از اختراع استاد خودشان مطلع نبودند همگی متوجه آن لوحه شدند. جانکاس گفت: «مدتها آرزومند بودم روح و جسم رستم دستان، پهلوان بزرگ نامی ایران را به هم ارتباط داده و بتوانم مدتی با او صحبت نمایم. اکنون این آرزوی چندینسالهام بهصورت عمل درآمده و با این دستگاه ممکن است در هر روزی صدها از مردگان چندین هزارساله را زنده نماییم.» حرفهای جانکاس بهقدری مهم بود که شاگردانش با استعجاب هر کلمهای را میشنیدند.
آن ماشین متصل صدای دردناکی مانند بیماری که در هنگام تب هذیان گفته و ناله نماید میداد و هر لحظه سایهی آدمی که روی آن لوحهی سفید را تیرهتر مینمود آشکارتر میشد. جانکاس شاگردانش را مخاطب ساخته، گفت: «یکی از مزایای این دستگاه این است که اشخاص را با لباسهایی که در زمان حیاتشان میپوشیدند ظاهر میسازد و حتا ممکن است اسب معروف رستم که نامش رخش بوده و همچنین ملازم رستم (زنگیانو) را نیز زنده بسازد.
اینک درست بهدقت بر روی این لوحه نظر نمایید. گذشته از آنکه ذرات پراکندهی جسم آن شخص مقصود را در یک نقطه تمرکز میدهد، لباسها و هر اسلحهای هم که با خود داشته به وجود میآورد.» کمکم هیکل رستم بر روی آن لوحه ظاهر میشد. مشاهدهی تجسم جسم و روح بهنوعی حیرتانگیز بود که ثابت مینمود قدرت انسان بالاترین قدرتها و تصورات میباشد. اینک مرده چندین هزارساله را که هر ذره از ذرات بدنش جزء فضای لایتناهی و زمینهای پست و بلند شده بهآسانی تمرکز میدهد و به روح مرموزی که هیچگاه اختیارش در دست کسی نبود و در میان میلیاردها ارواح مردگان مانند ذره آبی در اقیانوسها زیست داشت فرمان میدهد.
رستم در حالتی که پشت خودش را به تختهسنگ ستبری داده و پای راستش را روی پای چپش گذارده بود دیده میشد. جانکاس گفت: «آخرین لحظهی زندگانی رستم در این حال بود.» آنوقت فرمان داد آن لوحه را که به اندازهی دو متر از سطح زمین بلندتر آویخته شده بود، بهآرامی به پهلوی کندهی آن درخت بگذارند و یک رشته از سیمهای بلوری الاستیکی را که تا آن ساعت به دست یک نفر از شاگردانش بود به آن لوحه وصل نمایند.
اگر به کتاب رستم در قرن بیست و دوم علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی برترین داستانهای تخیلی در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر نمونههای مشابه نیز آشنا شوید.
11 مهر 1402
رستم در قرن بیست و دوم
«رستم در قرن بیست و دوم» اثری است از عبدالحسین صنعتیزاده (نویسندهی اهل کرمان، از ۱۲۷۴ تا ۱۳۵۲) که در سال ۱۳۱۳ منتشر شده است. این داستان تخیلی به ماجرای زنده شدن دوبارهی رستم در قرن بیست و دوم و مواجه شدنش با زندگی مدرن میپردازد.
دربارهی رستم در قرن بیست و دوم
رستم در قرن بیست و دوم نوشته ی عبدالحسین صنعتی زاده نخستین رمان علمی تخیلی ایرانی است که در سال ۱۳۱۳ منتشر شده است. رستم در این کتاب نماد فرهنگی است سنتی که از تماس با تمدن غرب یکه خورده اما ناگزیر است که خواسته یا ناخواسته آن را بپذیرد. این رمان نخست به صورت پاورقی در روزنامه شفق سرخ و برای اولین بار در قالب کتاب به سال ۱۳۱۳ منتشر شد.
محمدعلی جمالزاده، داستاننویس مطرح کشورمان در پاییز ۱۳۱۶ درباره این اثر نوشت: امروز هرکسی را به زبان فارسی کتابی نوشت و منتشر ساخت باید مستحق تمجید و تحسین دانست. علیالخصوص که مانند مؤلف محترم این کتاب دارای قوهی تصور جوال و فکر آزاد و زبان روان و دلپذیر و سادهای نیز باشد.
تالیفات متعدد آقای صنعتیزاده بهترین معرف ایشان است و این جوانِ تاجرِ نویسنده، یعنی محبوب خالق و محب مخلوق، محتاج به معرفی احدی نیست ولی نظر به لطف و تفقدی که در حق این بنده دارند خواستند اسم حقیر نیز در آغاز این کتاب در جنب نام نامی ایشان بیاید تا نشانهای باشد از یگانگی معنوی که در بین موجود و مایهی سرور و شادمانی نگارندهی این سطور است.
تابهحال بیشتر تألیفات آقای صنعتیزاده عبارت بوده است از داستانهای تاریخی یعنی یکی از وقایع عمدهی تاریخ ایران را به یاریِ قوهی تصور شگفتانگیزی که خداوند به ایشان عطا فرموده با حوادث دلنشینی که آفریدهی فکر بدیع و اندیشهی ژرف خود ایشان است به هم آمیخته و از آن قصه و حکایتی میسازند که برای شخص خواننده هم متضمن فواید و منافع تاریخی است و هم مایهی تفریح و تفنن خاطر.
در “داستان رستم در قرن بیست و دوم” جنبهی تاریخی داستان در مقابل جولان تصور و اندیشهی مؤلف محترم تحتالشعاع واقع گردیده و نظر ایشان در ساختن این قصه بیشتر نشان دادن ترقیاتی است که در قرون اخیره در شئون اجتماعی نصیب نوع بشر گردیده و در پرتو آن کار به جایی رسیده که حتی رستم دستان هم که در زمان قدیم مظهر کمال بوده در برابر مردم عصر جدید خود را خوار و زبون میبیند.
کتاب رستم در قرن بیست و دوم در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۴۸ است.
داستان رستم در قرن بیست و دوم
طرح داستان چنین است: در قرن بیست و دوم، در سیستانی مدرن و امروزی، دانشمندی به نام جانکاس رستم را دوباره زنده می کند. رستم از همان آغاز گیج و مبهوت است. او شیوه ی زندگی قرن بیست و دوم را نمی فهمد و نمی داند بر سر او چه آمده که از چنان سرزمین عجیبی سر در آورده است. نه آنچه می بیند را درک می کند، نه از آن خوشش می آید، و نه می خواهد برتری قدرت چنان تمدنی را بر خود قبول کند.
از سوی دیگر جانکاس و شاگردانش هیچ تلاشی برای تفهیم شرایط جدید به رستم نمی کنند. آنها کاری ندارند مگر تحقیر رستم و خندیدن به حیرت او. رستم در دست ایشان تبدیل به بازیچه ای شده است که می توان هر کاری با او کرد. در این رفتار تا آنجا پیش می روند که حتی رخش را بی همدلی یا تاسفی به کشتن می دهند و نوکر رستم را جلوی چشمان او خاکستر می کنند.
رستم تا پایان داستان، یعنی زمانی که برای نداشتن شناسنامه محاکمه میشود، حتی نمیداند که به قرن بیست و دوم آمده است. نمی داند این مردمان کیانند و چرا سیستان او دیگر شبیه سیستان نیست. او ندانسته وارد محکمه ای می شود بی آن که بداند جرمش چیست. به این محکوم می شود که شناسنامه بگیرد، به موزه نقل مکان کند و چند ساعتی در آنجا با شکل و شمایل قدیمش بنشیند تا مردم نگاهش کنند، و در اوقات باقیمانده نه در لباس رزم معمولش بلکه با صورت اصلاح کرده و کت و شلوار و کراوات در جامعه ظاهر شود «که باعث نفرت سایرین نگردد.»
این بخش از داستان یادآور فیل «شهر قصه» بیژن مفید است. فیل تازه وارد بیشناسنامه ای که مجبورش کردند شناسنامه بگیرد، عاجهایش را ببرد و بگذارد روی سرش، و اسمش را به منوچهر تغییر دهد.
بخشی از رستم در قرن بیست و دوم
جانکاس مخترع ماشین تجسم ارواح و اجساد مردگان، بهاتفاق شاگردانش هرکدام بالهای ظریف و قشنگی را به شانههای خود بسته و بعضیشان چمدانهای بلورینی بهدست گرفته از روی آسمان میپریدند. مردمان دیگری که در آسمان پرواز مینمودند چون نظرشان به جانکاس میافتاد به احترامش چندین دفعه بالهای خودشان را به هم زده و میگفتند یقیناً جانکاس با شاگردانش برای امتحان زنده نمودن اموات به جاهای خلوتی که بیسروصدا باشد میروند.
لکن جانکاس و شاگردانش توجهی به سخنان مردم ننموده و از روی دریا و بالای کوهها و جنگلها عبور نموده و هر لمحه صدها فرسخ را طی میکردند. هنوز هوا گرگومیش بود که کوه پلنگان سیستان در زیر پایشان مانند تخم گنجشکی که درهمشکسته باشد نمایان شد. جانکاس نقطهی معینی را در نظر گرفته، بهآرامی بهاتفاق شاگردانش بدان محل نزول نمود.
همگی در کنار درختی که هر شاخهاش میوه و برگی جداگانه داشت رحل اقامت افکنده و به اندک لمحهای با چند حرکت مختصر بالها را تبدیل به صندلیهای راحتی نمودند و پس از رفع خستگی به امر جانکاس از میان چمدانها آلات مختلف ظریفی را درآورده و چون آنها را به یکدیگر وصل نمودند بهصورت ماشین عجیبی در آمد. در مقابل آن ماشین ورقهی سفید اسرارآمیزی را بیاویخت و از سه رشته شیشهی لاستیکی یک رشته را به زمین فروبرده و یک رشته را در هوای آزاد نگه داشته و رشتهی دیگر را به دست یک نفر از شاگردانش داده، سپس مشغول میزان نمودن آن ماشین گردید.
در اول از اطراف آن محوطه ذراتی به حرکت در آمد، بهنوعی که اگر بیاطلاعی از آنسو میگذشت گمان نمیکرد آن ذرات متحرک بهوسیلهی آن ماشین عجیب آنطور به حرکت و جنبش در آمده، بلکه گمان مینمود در آنجا باد و طوفانی شروع شده است. جنبش و حرکت ذرات بهتدریج وسعت مییافت و کمکم عقب میرفت. همینکه در مرتبهی ثانی جانکاس حرکت دیگری به پیچ و مهرههای آن ماشین داد، صدای مرموزی شنیده شد و ذراتی، که فقط به نظر چشمهای مسلح میآمد، دیده میشد که در اطراف آن لوحه سفید گردش نمود.
بعد به آن لوحه جذب شده، بهتدریج سفیدی آن را تیره مینمایند. شاگردان جانکاس که تا آن روز از اختراع استاد خودشان مطلع نبودند همگی متوجه آن لوحه شدند. جانکاس گفت: «مدتها آرزومند بودم روح و جسم رستم دستان، پهلوان بزرگ نامی ایران را به هم ارتباط داده و بتوانم مدتی با او صحبت نمایم. اکنون این آرزوی چندینسالهام بهصورت عمل درآمده و با این دستگاه ممکن است در هر روزی صدها از مردگان چندین هزارساله را زنده نماییم.» حرفهای جانکاس بهقدری مهم بود که شاگردانش با استعجاب هر کلمهای را میشنیدند.
آن ماشین متصل صدای دردناکی مانند بیماری که در هنگام تب هذیان گفته و ناله نماید میداد و هر لحظه سایهی آدمی که روی آن لوحهی سفید را تیرهتر مینمود آشکارتر میشد. جانکاس شاگردانش را مخاطب ساخته، گفت: «یکی از مزایای این دستگاه این است که اشخاص را با لباسهایی که در زمان حیاتشان میپوشیدند ظاهر میسازد و حتا ممکن است اسب معروف رستم که نامش رخش بوده و همچنین ملازم رستم (زنگیانو) را نیز زنده بسازد.
اینک درست بهدقت بر روی این لوحه نظر نمایید. گذشته از آنکه ذرات پراکندهی جسم آن شخص مقصود را در یک نقطه تمرکز میدهد، لباسها و هر اسلحهای هم که با خود داشته به وجود میآورد.» کمکم هیکل رستم بر روی آن لوحه ظاهر میشد. مشاهدهی تجسم جسم و روح بهنوعی حیرتانگیز بود که ثابت مینمود قدرت انسان بالاترین قدرتها و تصورات میباشد. اینک مرده چندین هزارساله را که هر ذره از ذرات بدنش جزء فضای لایتناهی و زمینهای پست و بلند شده بهآسانی تمرکز میدهد و به روح مرموزی که هیچگاه اختیارش در دست کسی نبود و در میان میلیاردها ارواح مردگان مانند ذره آبی در اقیانوسها زیست داشت فرمان میدهد.
رستم در حالتی که پشت خودش را به تختهسنگ ستبری داده و پای راستش را روی پای چپش گذارده بود دیده میشد. جانکاس گفت: «آخرین لحظهی زندگانی رستم در این حال بود.» آنوقت فرمان داد آن لوحه را که به اندازهی دو متر از سطح زمین بلندتر آویخته شده بود، بهآرامی به پهلوی کندهی آن درخت بگذارند و یک رشته از سیمهای بلوری الاستیکی را که تا آن ساعت به دست یک نفر از شاگردانش بود به آن لوحه وصل نمایند.
اگر به کتاب رستم در قرن بیست و دوم علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی برترین داستانهای تخیلی در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر نمونههای مشابه نیز آشنا شوید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات ایران، تخیلی، داستان ایرانی، رمان
۰ برچسبها: ادبیات ایران، عبدالحسین صنعتیزاده، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب