«اژدهاکشان» اثری است از یوسف علیخانی (نویسندهی زادهی روستای میلک در الموت قزوین، متولد ۱۳۵۴) که در سال ۱۳۸۶ منتشر شده است. این مجموعه شامل ۱۵ داستان کوتاه از این نویسنده است که در فضایی روستایی میگذرند.
دربارهی اژدهاکشان
اژدهاکشان نام کتابی از یوسف علیخانی است. اژدهاکشان مجموعه ۱۵ داستان کوتاه نوشته یوسف علیخانی است که در سال ۱۳۸۶ به وسیله انتشارات نگاه منتشر شده بود در سال ۱۳۸۸ به وسیله نشر آموت به چاپ چهارم رسید. داستانهای مجموعه اژدهاکشان مانند مجموعه داستان اول این نویسنده قدمبخیر مادربزرگ من بود در فضای وهم زده یک روستا میگذرند.
از ویژگیهای مثبت داستانها زبان و نوع روایت آنهاست که با ایجاز کامل فضایی خیالی و شگفتانگیز خلق کرده که ریشه در واقعیت دارد. واقعیتی که نشأت گرفته از سنت، اعتقادات و باورهای عمومی و بومی ماست. فرهنگی که نسل به نسل و سینه به سینه به امروز رسیده است.
جدای از ساختار و فرم عالی داستانها، نوع مناسبات بین شخصیتها و ارتباط آنها با فضای پیرامون باورپذیر و نوع روایت آنها فوقالعاده است. قصهها بسیار زیبا و جذابند و با این که هرکدام از داستانها به صورت مستقل بیان شدهاند ولی انسجام، یکدستی و پیوستگی آنها را میتوان به خوبی مشاهده کرد.
این مجموعه داستان برنده اولین دوره جایزه ادبی جلال آلاحمد و نامزد هشتمین دوره جایزه هوشنگ گلشیری شد. چاپ اول و دوم و سوم اژدهاکشان به وسیله انتشارات نگاه و چاپ چهارم و پنجم این مجموعه داستان توسط نشر آموت روانه بازار کتاب شد.
کتاب اژدهاکشان در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۲۲ با بیش از ۸۹ رای و ۱۹ نقد و نظر است.
فهرست داستانهای اژدهاکشان
داستانهای اژدهاکشان عبارتند از:
- قشقابل
- نسترنه
- دیولنگه و کوکبه
- گورچال
- اژدهاکشان
- ملخ های میلک
- شول و شیون
- سیا مرگ و میر
- اوشانان
- تعارفی
- کل گاو
- آه دود
- الله بداشت سفیانی
- آب میلک سنگین است
- ظلمات
بخشهایی از اژدهاکشان
عصا زده بود توی ایوان امامزاده و کورمالکورمال بیرون آمده و رسیده بود خاکستان دوروبر امامزاده. عصا او را برده بود طرف خاک مشتیهادی. عصا شده بود کلنگ و با هر ضربهاش خاک کنار رفته بود. مشتیهادی از دل خاک بلند شده بود. شهریار زیاری نشسته بود زمین.
درست کنار کپه خاکی که بیرون ریخته شده بود. مشتیهادی بهرغبت خودش از خاک بلند شده و گفته بود: «خیلی وقت بود کسی نیامده بود سر خاک من.» شهریار خندیده بود. زنها شروع کرده بودند به فاتحه خواندن. مشتیهادی دست کرده بود دل خاک. گفته بود: «تمام داشتن همینه.»
کتابچهی قدیمیای را که رویش نوشته شده بود «اینجا میلک است» دراز کرده بود طرف شهریار. کور نبود انگار. کتابچه را گرفته و داده بود به زنها. نفر اول کتابچه را بوسیده بود داده بود به نفرات بعدی. گفته بود از آخر کمپرسی بچینید. راننده کمپرسی را نیاورده بود خاکستان. کس دیگری پشت فرمان بود؛ یک بچهی قنداقی. جادهای نبود تا کمپرسی را بشود آورد آنجا. اما کمپرسی که همان کمپرسی رانندهی میلک بود، طاقش را خم کرد و از دروازهی امامزاده آمده بود داخل.
…………………….
نسترن پایش را از باغستان بیرون نگذاشته بود که فکر کرد سه کوه آن طرفتر باران تمام بشود. رنگین کمان در میآید. چوب میزد لای چپر بین راه که نکند بز، سر به خوردن، همان جاها مانده باشد. اما فکرش سه کوه آن طرفتر بود که بعد بارندگی به آنجا میرسید؛ کوه آله منگ درآیو.میلکیها میگویند هر کی بتانه وقت کمان بستن آله منگ، از زیرش رد بشه، به نرسیدههاش میرسه.
خیلی سال بود فکر میکرد یک روزی با جوانی که نمیدانست کی هست دست بچههایش را خواهد گرفت و تنها خانهی پایین محله شلوغ میشود. اما نه مردی قسمتش شده بود نه پدر و مادرش مانده بودند.
……………….
حضرتقلی وقتی فهمیده اژدها، قصد میلک کرده و می تازد تا آنجا را با خاک یکسان بکند، سوار قاطرش شده و یک راست از قزوین کوبیده و از باراجین رفته و نرسیده به زرشک، از جلوش در آمده. اژدها وقتی دیده حضرتقلی، شمشیرش را برق انداخته و روی سرش تکان می دهد، کمی عقب نشسته و سعی کرده کوه را پایین بیاید تا دور بزند و از یک طرف دیگر برود بالا تا برسد به گدوک و بعد از گردنه فلار ببیند که میلک، آن طرف شاه رود، نشسته توی ایوان البرز کوه، اما حضرتقلی آمده توی دره و اینجا جنگشان شروع شده.
اگر به کتاب اژدهاکشان علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی آثار یوسف علیخانی در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید.
7 دی 1402
اژدهاکشان
«اژدهاکشان» اثری است از یوسف علیخانی (نویسندهی زادهی روستای میلک در الموت قزوین، متولد ۱۳۵۴) که در سال ۱۳۸۶ منتشر شده است. این مجموعه شامل ۱۵ داستان کوتاه از این نویسنده است که در فضایی روستایی میگذرند.
دربارهی اژدهاکشان
اژدهاکشان نام کتابی از یوسف علیخانی است. اژدهاکشان مجموعه ۱۵ داستان کوتاه نوشته یوسف علیخانی است که در سال ۱۳۸۶ به وسیله انتشارات نگاه منتشر شده بود در سال ۱۳۸۸ به وسیله نشر آموت به چاپ چهارم رسید. داستانهای مجموعه اژدهاکشان مانند مجموعه داستان اول این نویسنده قدمبخیر مادربزرگ من بود در فضای وهم زده یک روستا میگذرند.
از ویژگیهای مثبت داستانها زبان و نوع روایت آنهاست که با ایجاز کامل فضایی خیالی و شگفتانگیز خلق کرده که ریشه در واقعیت دارد. واقعیتی که نشأت گرفته از سنت، اعتقادات و باورهای عمومی و بومی ماست. فرهنگی که نسل به نسل و سینه به سینه به امروز رسیده است.
جدای از ساختار و فرم عالی داستانها، نوع مناسبات بین شخصیتها و ارتباط آنها با فضای پیرامون باورپذیر و نوع روایت آنها فوقالعاده است. قصهها بسیار زیبا و جذابند و با این که هرکدام از داستانها به صورت مستقل بیان شدهاند ولی انسجام، یکدستی و پیوستگی آنها را میتوان به خوبی مشاهده کرد.
این مجموعه داستان برنده اولین دوره جایزه ادبی جلال آلاحمد و نامزد هشتمین دوره جایزه هوشنگ گلشیری شد. چاپ اول و دوم و سوم اژدهاکشان به وسیله انتشارات نگاه و چاپ چهارم و پنجم این مجموعه داستان توسط نشر آموت روانه بازار کتاب شد.
کتاب اژدهاکشان در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۲۲ با بیش از ۸۹ رای و ۱۹ نقد و نظر است.
فهرست داستانهای اژدهاکشان
داستانهای اژدهاکشان عبارتند از:
بخشهایی از اژدهاکشان
عصا زده بود توی ایوان امامزاده و کورمالکورمال بیرون آمده و رسیده بود خاکستان دوروبر امامزاده. عصا او را برده بود طرف خاک مشتیهادی. عصا شده بود کلنگ و با هر ضربهاش خاک کنار رفته بود. مشتیهادی از دل خاک بلند شده بود. شهریار زیاری نشسته بود زمین.
درست کنار کپه خاکی که بیرون ریخته شده بود. مشتیهادی بهرغبت خودش از خاک بلند شده و گفته بود: «خیلی وقت بود کسی نیامده بود سر خاک من.» شهریار خندیده بود. زنها شروع کرده بودند به فاتحه خواندن. مشتیهادی دست کرده بود دل خاک. گفته بود: «تمام داشتن همینه.»
کتابچهی قدیمیای را که رویش نوشته شده بود «اینجا میلک است» دراز کرده بود طرف شهریار. کور نبود انگار. کتابچه را گرفته و داده بود به زنها. نفر اول کتابچه را بوسیده بود داده بود به نفرات بعدی. گفته بود از آخر کمپرسی بچینید. راننده کمپرسی را نیاورده بود خاکستان. کس دیگری پشت فرمان بود؛ یک بچهی قنداقی. جادهای نبود تا کمپرسی را بشود آورد آنجا. اما کمپرسی که همان کمپرسی رانندهی میلک بود، طاقش را خم کرد و از دروازهی امامزاده آمده بود داخل.
…………………….
نسترن پایش را از باغستان بیرون نگذاشته بود که فکر کرد سه کوه آن طرفتر باران تمام بشود. رنگین کمان در میآید. چوب میزد لای چپر بین راه که نکند بز، سر به خوردن، همان جاها مانده باشد. اما فکرش سه کوه آن طرفتر بود که بعد بارندگی به آنجا میرسید؛ کوه آله منگ درآیو.میلکیها میگویند هر کی بتانه وقت کمان بستن آله منگ، از زیرش رد بشه، به نرسیدههاش میرسه.
خیلی سال بود فکر میکرد یک روزی با جوانی که نمیدانست کی هست دست بچههایش را خواهد گرفت و تنها خانهی پایین محله شلوغ میشود. اما نه مردی قسمتش شده بود نه پدر و مادرش مانده بودند.
……………….
حضرتقلی وقتی فهمیده اژدها، قصد میلک کرده و می تازد تا آنجا را با خاک یکسان بکند، سوار قاطرش شده و یک راست از قزوین کوبیده و از باراجین رفته و نرسیده به زرشک، از جلوش در آمده. اژدها وقتی دیده حضرتقلی، شمشیرش را برق انداخته و روی سرش تکان می دهد، کمی عقب نشسته و سعی کرده کوه را پایین بیاید تا دور بزند و از یک طرف دیگر برود بالا تا برسد به گدوک و بعد از گردنه فلار ببیند که میلک، آن طرف شاه رود، نشسته توی ایوان البرز کوه، اما حضرتقلی آمده توی دره و اینجا جنگشان شروع شده.
اگر به کتاب اژدهاکشان علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی آثار یوسف علیخانی در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: اجتماعی، ادبیات ایران، داستان کوتاه، داستان کوتاه ایرانی
۰ برچسبها: ادبیات ایران، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب، یوسف علیخانی