بذر جادو

«بذر جادو» اثری است از مارگارت اتوود (نویسنده‌ی کانادایی، متولد ۱۹۳۹) که در سال ۲۰۱۶ منتشر شده است. این کتاب به روایت ماجرای یک کارگردان تئاتر می‌پردازد که به دلیل دسیسه‌چینی همکارش کار خود را ترک می‌کند.

درباره‌ی بذر جادو

بذر جادو مارگارت اتوود بازگویی مدرن نمایشنامه «طوفان» اثر ویلیام شکسپیر است. رمان آتوود که در سال ۲۰۱۶ به عنوان بخشی از پروژه هوگارت شکسپیر منتشر شد، که از نویسندگان مشهور معاصر دعوت کرد تا آثار شکسپیر را دوباره تصور کنند، رمان آتوود مضامین خیانت، انتقام و رستگاری را در حالی که جوهر نمایشنامه اصلی را حفظ می‌کند، به محیطی معاصر می‌آورد. این کتاب گواهی است بر مهارت ادبی اتوود و توانایی او در دمیدن جان تازه ای به داستان های کلاسیک، و آنها را برای خوانندگان امروزی قابل دسترس و مرتبط می کند.

شخصیت اصلی «بذر جادو» فلیکس فیلیپس، مدیر هنری مشهور جشنواره تئاتر ماکشیوگ است که در کودتای سازماندهی شده توسط دستیارش تونی پرایس و مدیر جشنواره، سال اونالی، خلع شد. این خیانت بازتاب غصب پروسپرو، دوک میلان، توسط برادرش آنتونیو در «طوفان» است. سقوط فلیکس زمینه را برای داستان انتقام و دگرگونی شخصی فراهم می کند که آینه سفر پروسپرو در جزیره است.

پس از بیرون راندن، فلیکس به یک کلبه روستایی می‌رود، در حالی که در افکار انتقام جویی غرق شده و با خاطره دختر متوفی خود، میراندا، تسخیر شده است. انزوای او به موازات تبعید پروسپرو در جزیره است، جایی که او توانایی های جادویی خود را تقویت کرد و نقشه بازگشت خود را به قدرت کشید. در مورد فلیکس، «جادو» او تئاتر است که از آن به عنوان ابزاری هم برای کاتارسیس شخصی و هم برای انتقام استفاده می کند.

فرصت انتقام فلیکس زمانی به دست می‌آید که او به تدریس یک دوره تئاتر در مرکز اصلاحی فلچر، یک زندان با امنیت متوسط ​​دست می‌یابد. در اینجا، او نام مستعار آقای دوک را برگزید و شاگردانش را با شکسپیر آشنا کرد و در تولید «طوفان» به اوج رسید. درگیر شدن زندانیان با این نمایش، قدرت دگرگون کننده هنر را منعکس می کند، موضوعی که هم در «طوفان» و هم در «هگ دانه» موضوع اصلی است. از طریق مشارکت خود، زندانیان شروع به درک و تفسیر مجدد زندگی خود می کنند، به موازات سفر خودیابی فلیکس.

محیط زندان به عنوان جزیره ای مدرن عمل می کند، جدا از جامعه و پر از شخصیت هایی است که مانند ساکنان جزیره پروسپرو، گذشته های پیچیده و آینده ای نامشخص دارند. سوابق و تجربیات متنوع زندانیان به روایت عمیق می‌افزاید و ارتباط همیشگی نمایشنامه را نشان می‌دهد. این رمان به بررسی این موضوع می‌پردازد که چگونه هنر می‌تواند به عنوان وسیله‌ای برای فرار و کاتالیزوری برای تغییر، هم برای فلیکس و هم برای دانش‌آموزانش باشد.

نقشه نهایی فلیکس شامل اجرای «طوفان» برای گروهی از افراد برجسته از جمله تونی و سال است که مسئول سقوط او بودند. این طرح درون یک طرح، لایه های اجرا و واقعیت را در آثار شکسپیر بازتاب می دهد. ارکستراسیون فلیکس از نمایشنامه آینه دستکاری پروسپرو در رویدادهای جزیره است و موضوعات کنترل، توهم و خطوط مبهم بین واقعیت و مصنوعی را برجسته می کند.

اتوود به طرز ماهرانه‌ای روایت «بذر جادو» را با متن «طوفان» با استفاده از گزیده‌ها و ارجاعات برای غنی‌تر کردن داستان در هم می‌آمیزد. این بینامتنیت نه تنها به شکسپیر ادای احترام می کند، بلکه به خوانندگان اجازه می دهد تا تشابهات بین این دو اثر را ببینند. عنوان رمان، بذر جادو اشاره ای به کالیبان، پسر جادوگر سیکوراکس است که اغلب در «طوفان» با این اصطلاح تحقیرآمیز از او یاد می شود. شخصیت کالیبان، با ترکیبی از آسیب پذیری و تهدید، در زندانیانی که فلیکس با آنها کار می کند منعکس می شود و این دو روایت را بیشتر به هم مرتبط می کند.

رابطه فلیکس با روح دخترش میراندا که او را حضوری ثابت تصور می کند، لایه ای احساسی به داستان می افزاید. حضور شبح‌آمیز میراندا نماد غم و اندوه حل نشده فلیکس و اشتیاق او برای رستگاری است. این جنبه شخصی شخصیت فلیکس سفر او را تحسین برانگیزتر و قابل ارتباط تر می کند، زیرا او نه تنها به دنبال انتقام، بلکه آشتی با گذشته خود است.

نقطه اوج «بذر جادو» هم دراماتیک است و هم رستگاری. برنامه ریزی دقیق فلیکس و بازی های پرشور زندانیان منجر به تقابلی می شود که همه شخصیت ها را مجبور می کند تا با اعمال گذشته و احتمالات آینده خود روبرو شوند. رزولوشن رمان بر مضامین بخشش و رشد شخصی تأکید می‌کند و نشان می‌دهد که آزادی واقعی از درون می‌آید.

نثر اتوود در «بذر جادو» تند و جذاب است و طنز و ترحم را به همان اندازه در هم می آمیزد. تصویر او از زندانیان همدلانه و ظریف است و از کلیشه ها دوری می کند و در عوض آنها را به عنوان افرادی کاملاً درک شده با داستان ها و مبارزات خود معرفی می کند. این رویکرد انسان گرایانه به رمان عمق می بخشد و آن را فراتر از بازگویی «طوفان» می کند.

در بذر جادو، اتوود قدرت ماندگار آثار شکسپیر را نشان می دهد و نشان می دهد که چگونه مضامین آن همچنان در جامعه معاصر طنین انداز می شود. این رمان گواهی است بر قدرت دگرگونی هنر و امکان رستگاری، حتی در بعیدترین شرایط. از طریق سفر فلیکس، خوانندگان از ارتباط پایدار بینش شکسپیر در مورد شرایط انسانی یاد می کنند.

در نهایت، «بذر جادو» تلفیقی استادانه از گذشته و حال است که تارهای نمایشنامه شکسپیر را با مضامین و تنظیمات مدرن به هم می‌پیوندد. رمان اتوود هم ادای احترامی به بارد است و هم داستانی قدرتمند به خودی خود و دیدگاهی تازه از یک کلاسیک جاودانه را به خوانندگان ارائه می دهد. این یک کاوش متقاعد کننده است در مورد اینکه چگونه هنر می تواند التیام بخشد، دگرگون کند و رهایی بخشد و آن را برای طرفداران شکسپیر و ادبیات معاصر ضروری می کند.

کتاب بذر جادو در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۳.۸۱ با بیش از ۳۶ هزار رای و ۵ هزار نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمه‌ای از نیلوفر خوش زبان به بازار عرضه شده است.

داستان بذر جادو

بذر جادو زندگی فلیکس، مدیر هنری تجربی یک جشنواره تئاتر را روایت می کند که اکنون مردی تبعیدی است که با روح دخترش صحبت می کند. سقوط فلیکس از نخبگان تئاتر با خیانت دست راستش، تونی، به وجود آمده است. تونی با استفاده از آسیب پذیری فلیکس پس از مرگ همسرش نادیا پس از زایمان و مرگ دختر مورد علاقه اش میراندا، از نفوذ و ارتباطات خود برای بیرون راندن فلیکس از موقعیت خود استفاده کرد و سپس هیئت مدیره خود را در این نقش قرار داد.

بدتر از آن برای فلیکس، لغو کار او برای ساخت طوفان است. نمایشنامه ای که او خود را در آن انداخته بود تا با از دست دادن میراندا خود کنار بیاید.

فلیکس پس از یک شلیک، بدون تشریفات و اسکورت شدن به سمت ماشینش، تصمیم می گیرد که به طور کامل از دنیای تئاتری که می شناسد عقب نشینی کند. فلیکس با هدف فرار از مطبوعاتی که تصور می کند او و کسانی را که به او خیانت کرده اند، تحقیر می کند، به نوعی تبعید خودخواسته فرو می رود. او به کلبه‌ای خارج از شبکه نقل مکان می‌کند و برای دسترسی به برق خود به صاحبخانه‌های غیررسمی و پول نقد خود، ماد و برت، تکیه می‌کند.

نه سال پس از انزوا، فلیکس وقت خود را صرف تصور زندگی مشترک با دختر مرده‌اش کرده و دو مردی را که به او خیانت کرده‌اند را دنبال می‌کند. تونی و وزیر میراث سال اونالی. پس از یک آگهی برای یک موقعیت تدریس در برنامه سوادآموزی در مؤسسه اصلاحی شهرستان فلچر، فلیکس با استفاده از نام «آقای دوک».

فیلیکس که توسط استل استخدام می شود، او را به عنوان فلیکس می شناسد، فلیکس او را متقاعد می کند که به او فرصتی بدهد تا از طریق اجرای شکسپیر در موقعیت تدریس باشد – و هویت واقعی خود را مخفی نگه دارد. استاد دانشگاه گوئلف، استل، در اجرای روزانه برنامه شرکت نخواهد کرد. با این حال، از آنجایی که کار او موفقیت آمیز است، او بودجه بیشتری را تامین می کند و در نهایت بازدیدی از اجرای یک زندان توسط دو وزیر جدید دولت به نام های تونی و سال ترتیب می دهد.

با گذشت چهار سال از برنامه زندان، فلیکس اکنون فرصتی برای انتقام دارد. با انتخاب اینکه در نهایت طوفان را روی صحنه ببرد، آن ماری، بازیگر اصلی خود را برای نقش میراندا انتخاب می کند و شروع به آماده سازی بازیگران داخل زندان به عنوان بخشی از طرح انتقام خود می کند.

نمایش‌نامه با اجرای آشفته نمایشنامه ناشی از مواد مخدر به اوج خود می رسد، سال و تونی ترسیده و مجازات می شوند. این رمان با پسر سال، فردی به پایان می رسد که تجسم شخصیت فردیناند می شود و با آن ماری تنظیم می شود. فلیکس به موقعیت قبلی خود بازگردانده می شود و در نهایت، مانند پروسپرو که آریل را آزاد می کند، روح دخترش را آزاد می کند.

بخش‌هایی از بذر جادو

دو نفر از نگهبان‌ها به اتاق آمدند. انگار تمام مدت پشت در منتظر علامت ایستاده بودند تا داخل شوند، و فریاد فلیکس همان علامت بود. حالا که یادش می‌آید دلش می‌خواهد خودش را بابت آن‌ رفتارهای قابل‌ پیش‌بینی‌ کتک بزند.

به نظر می‌آمد تونی از قبل با نگهبانی هماهنگ کرده؛ به‌ هر حال آدم باکفایتی بود. مردها دو طرف فلیکس ایستادند. یکی سیاه‌پوست بود و یکی دورگه، با بازوهای ورزیده‌، دست‌ به‌ سینه، با چهره‌های بی‌حالت و نفوذناپذیر. تازه استخدام‌ شده بودند. فلیکس هیچ‌کدام را نمی‌شناخت. در واقع آن‌ها هم فلیکس را نمی‌شناختند، بنابراین ارادتی هم به او نداشتند. دست‌نشانده‌های تونی بودند.

فلیکس گفت «این کارها لازم نیست.» تونی نیازی به جواب دادن احساس نمی‌کرد. شانه‌ بالا انداخت و سری تکان داد، شانه بالا انداختن و سر تکان دادنی از روی قدرت. فلیکس را مؤدبانه اما با جدیت تا پارکینگ همراهی کردند. دست آهنینی کنار هریک از آرنج‌هایش در هوا تاب می‌خورد.

…………………..

با تماشای بسیاری از چهره‌ها که چهره‌های خود را تماشا می‌کردند، در حالی که وانمود می‌کردند که شخص دیگری هستند – فلیکس متوجه این حرکت عجیبی شد. آنها برای یک بار در زندگی‌شان خود را دوست داشتند. حالا او پروژه دیگری در ذهن داشت. اما دقیقاً چه بود؟

……………….

نقش آنها در بازی چیزی کمتر از تمرین دادن شیاطین نبود. نه تنها شیاطین شخصی تونی و سال، بلکه شیاطین درونی همه بازیکنان. و خود فلیکس. زیرا بعد از همه چیز، او هنوز احساس می کرد که آنها او را می آزارند: خشم. ، خشم و عصبانیت چگونه آنها را رها کنیم؟

………………….

او صبح‌ها در اطراف قلمرو منزوی خود قدم می‌زد. او آن را زندان و پادشاهی خود، خلوتگاه و قبر زنده‌اش نامید. درختان زمزمه می‌کردند، خورشید می‌درخشید یا نمی‌درخشید، باران می‌بارید یا نمی‌بارید. باران نمی‌بارید و فلیکس راه می‌رفت، خودکاری که بر اساس عادت پیش می‌رفت.»

 

اگر به کتاب بذر جادو علاقه دارید، می‌توانید در بخش معرفی برترین آثار مارگارت اتوود در وب‌سایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید.